صنعت اسباببازی، صنعتی سودآور در تجارت جهانی است که سالیانه بیش از 107.4 میلیارد دلار گردش مالی دارد. شرکت لگو LEGO، موفقترین و بزرگترین اسباب بازی فروشی جهان در سال 2021 بیش از هشت میلیارد دلار فروش داشته و در بیش از 130 کشور جهان فعالیت میکند. علاوه بر اشتغالزایی و درآمدزایی فراوان، اسباببازیها در ارتقای توانایی و مهارتهای شناختی در مقوله هوش، خلاقیت و نوآوری، آموزش و یادگیری، درونی کردن مقولات فرهنگی و ارزشی و ... در تمام گروههای سنی نقش مهمی ایفا میکنند.
صنعت اسباب بازی در ایران نیز سالانه بین 300 تا 350 میلیون دلار گردش مالی دارد اما این سود گسترده نصیب چه کسانی میشود؟ تولید کننده داخلی یا خارجی؟ در کشور ما که به شدت نیازمند اشتغالزایی، درآمدزایی ارزی و تولید داخلی هستیم و همگان ادعا میکنند نگران حفظ و ارتقای فرهنگ اصیل این مرز و بوم و مقابله با تهاجم فرهنگی هستند، چه قدر به هنر ـ صنعت خلاق و ارزشمند تولید اسباببازی توجه میشود؟ این صنعت چه قدر مورد توجه و حمایت کارشناسانه و حرفهای مسئولان حوزه فرهنگ و صنعت قرار دارد؟ آیا مسئولان اصلاً توجهی به این حوزه مهم فرهنگساز دارند؟
برای فهم دقیقتر و عمیقتر آنچه در حوزه تولید اسباببازی با تأکید بر تولید اسباببازی فکری در کشورمان رخ میدهد مهمان علی مهری، رئیس هیئت مدیره مؤسسه فرهنگی - هنری آوای باران شدیم. او را با عنوان پدر اسباب بازی فکری ایران میشناسند و بیش از 35 سال است که در این حوزه، سخت و البته عاشقانه تلاش میکند. معلم دوران ابتدایی بوده اما تدریس را رها کرده تا نه برای تعداد محدودی از بچههایی که سر کلاس او مینشستند و اکنون تعدادی کارمند مؤسسه آوای باران هستند، بلکه برای تعداد بیشتری از بچههای ایران معلمی کند. در دوران معلمی هم، دورترین روستاها را برای تدریس انتخاب میکرد و همین علاقه به کار سخت را در تولید اسباب بازی فکری نیز دنبال کرده است.
تفنگ، ماشین، عروسک و وسایل صرف بازی نمیسازد و برخلاف سایرین به واردکننده اسباب بازی نیز تبدیل نشده است، بلکه اسباب بازی فکری و کمک آموزشی تولید میکند. داستان این همه عشق و تلاش را از زبان خودش ببینیم و بخوانیم.
ایکنا ـ خودتان را آنگونه که دوست دارید برایمان معرفی کنید.
اگر بخواهم خودم را در یک جمله معرفی کنم باید بگویم که علی مهری هستم، یک معلم. یعنی اولویت من و آن چیزی که دوست دارم من را با آن بشناسند، یاد کنند و صدا بزنند یک معلم است و هنوز خودم را یک معلم میدانم و اگر بعداً وارد کار کتاب نوشتن و ساختن اسباببازی، ابزارهای آموزشی و ... شدم نیز همه در زیرگروه معلمی تعریف شده است و معلمی مرا وادار کرد به سمت این جریان بروم.
ایکنا ـ معلمی را از چند سالگی آغاز کردید؟
متولد 1339 هستم؛ در زمان ما یکی از راههای معلم شدن رفتن به دانشسرا بود و من مهر ماه سال 56 در 17 سالگی به دانشسرا رفتم و در مهرماه 58 معلم شدم.
ایکنا ـ چه مکانی را برای آغاز تدریس خود انتخاب کردید؟
در روستای مافوق محروم کلاته سادات سبزوار و در یک خانواده فقیر به دنیا آمدم. روستای ما مدرسه نداشت و فقر عریان، عمیق و گسترده بود. در دوران کودکی همین فقر و بیسوادی مرا درگیر میکرد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم در محرومترین و دورترین روستای استان خراسان مشغول به تدریس شوم.
ایکنا ـ آیا هنوز هم روستایی که متعلق به آنجا هستید محروم است؟
همه نقاط کشور یکسری تغییرات مثبت و منفی داشته است. روستای ما نیز در سال 52 یا 53 صاحب مدرسه شد. همه جا تغییر کرده و نمیتوان گفت آن روستا خیلی محروم است، اگرچه چندان هم برخوردار نیست. امروز استاد دانشگاه، معلم و دکتر دارد. حالا روستای ما بیسواد زیر 40 سال ندارد و این هم جزو اهدافی بود که من آنجا داشتم و اعلام کردم هر کسی به مدرسه برود، از او حمایت میکنم و حالا تحصیل کردگان خوبی دارد در حالی که اولین فردی که توانست در آن روستا دیپلم بگیرد من بودم.
ایکنا ـ چه اتفاقی میافتد که یک معلم با استعداد که میتوانست شغلهای پردرآمدتری داشته باشد به این سمت حرکت میکند که معلمی خود را به آموزش برای همه بچههای ایران گسترش دهد و با ابزارها و بازیهای آموزشی که میسازد معلم همه بچههایی شود که دوست دارند یاد بگیرند؟
دوران کودکی؛ رویاها و فضای دوران کودکی؛ گفتمانها و گفتوگوهای دوران کودکی .... . هر چه دارم و حتی انتخابهایی که امروز میکنم تحت تأثیر دوران کودکی من است و دستمایهای که دوران کودکی به من داده در این انتخاب مؤثر بوده است. دوران کودکی دوران مهمی است و همه آنچه بدان باور دارم عموماً از دوران کودکی نشئت گرفته است.
ایکنا ـ اولین اسباببازی که ساختید چه بود؟
در دوران کودکی یکی از کارهای سختی که انجام میدادیم ساختن تیلههای سنگی بود؛ این کار یک پروسه داشت، باید ته رودخانه چندین کیلومتر میگشتیم، سنگهای مناسب انتخاب میکردیم و این سنگ را با سنگهای دیگر اندازه گردو گرد میکردیم بعد یک آجر میگذاشتیم و آن را سوراخ میکردیم و کنار رودخانه مینشستیم، روی گودی آجر آب میریختیم و سنگ را روی آجر ساعتها میسابیدیم طوری که کاملاً صیقلی شده و عکسمان روی آن دیده شود. شاید این تیله سنگی برای من از چیزهای جذابی بود که ساختم. سنگی به اسم «چشم بلبلی» بود که آن را پیدا میکردیم و میساختیم و بسیار زیبا بود و گاهاً آنها را میفروختیم و گاهی هم در تیله بازی میباختیم.
روستای کلاته سادات در کنار رودخانه بود و ما خیلی گلبازی میکردیم و با گِل، انواع و اقسام حیوانات، انسان، ابزار و ... را میساختیم و چون آنجا گل رس قرمز بود دستهایمان صدمه میدید و مادرمان ما را به خاطر بلایی که سر دستهایمان آوردیم کتک میزد و بعد وازلین میمالید و میبست و فردا روز از نو روزی از نو(با یادآوری خاطرات کودکیش به پهنای صورت میخندد).
غنای روستای کلاته سادات و اینکه کوه، رودخانه، سنگ، دشت، درخت و ... داشت تأثیر زیادی در من گذاشت. البته علاقه زیادی هم به درست کردن کاردستی داشتم. برای اولین بار با چوب و یکسری وسایل ساده به کمک پدرم چراغ قوه ساختم؛ وقتی چراغ قوه روشن شد مرا خیلی سر ذوق آورد و بعد در دوره دانشسرا یک چرتکه درست کردم که اکنون نمونههای آن در بازار وجود دارد و ساخت آن خیلی برای من لذت بخش بود. عوامل زیادی در اینکه به سمت ساخت بازی فکری و اسباببازی رفتم نقش داشت اما آن حظی که از ساخت تیله سنگی و بعد چراغ قوه و چرتکه کردم خیلی در تعیین این مسیر نقش داشت.
ایکنا ـ آقای علی مهری که در کوه و دشت بزرگ شده، چگونه برای کودکانی که هیچ کدام از این تجارب را ندارند و در فضای آپارتمانی به سر میبرند، چگونه اسباببازیهایی میسازد که به درد این نسل بخورد؟
شاید اگر در دوران معلمی کسی به من میگفت که تو روزی معلمی را رها میکنی و کار دیگری کنی؟ به قدری معلمی را دوست داشتم که قطعاً پاسخ من منفی بود. هنوز بعد از این همه مدت، گاهی در خواب میبینم معلم هستم، سرکلاسم، با بچهها گل یا پوچ بازی میکنیم، معما طرح میکنیم، قصه میگوییم، شعر مینویسیم. دانشآموزان من زمانی که معلم آنها بودم قصهگوییهایشان رشد کرد و حتی شعر و نمایشنامه مینوشتند؛ ولی وقتی خودم پدر شدم و از روستا به شهر آمدم و زندگی آپارتمانی را دیدم، (اگرچه آن زمان چندان آپارتماننشینی مثل امروز گسترده نشده بود) با خودم میگفتم این بچهها در این لانههای زنبور(آپارتمانها) چه کار میکنند؛ چطور روز را به شب میرسانند؟

در مدرسهای درس خواندم که از داخل مدرسه رودخانهای رد میشد. تصور کنید زنگ تفریحها داخل رودخانه میرفتیم و یک آقای خدمتگذاری بود که روحش شاد همیشه با چوب دنبال ما بود که داخل رودخانه نرویم اما ما همدیگر را پوشش میدادیم که او ما را نبیند و باز هم داخل رودخانه میرفتیم. مدرسه ما درخت و باغچه داشت؛ سبزی میکاشتیم و دور تا دور آن مزرعه بود. به این بچهها فکر میکردم که هیچکدام از اینها را نداشتند و فقط یک تلویزیون بود که آن زمان برنامههای زیادی هم نداشت؛ پس به این فکر افتادم که به نحوی محیط آپارتمانی را غنی کنم. مثلاً اول به بازی «لِیلِی» فکر کردم. لِیلِی را در حیاط و کوچه بازی میکردیم اما دیگر در شرایط کنونی خانهها و خیابانها امکان انجام این بازی وجود نداشت. اسم اولین اسباب بازی لیلی که تولید کردم را «یک بازی یک خاطره» گذاشتم. بعد به ساخت یک شهر کوچک پارچهای فکر کردیم که بچهها روی آن بازی کنند؛ کاری که ما روی خاک انجام میدادیم.
معتقد نیستم کاری که کردیم بهترین کار است اما تلاش کردیم فضا را تغییر دهیم. هنوز هم دوست دارم بچهها در دامان طبیعت رشد کنند و بزرگ شوند و با درخت و علف بازی کنند. من دو نوه دارم که وقتی خانه هستند سراغ تلفن همراه میروند اما پیش آمده که سه شبانهروز در طبیعت بودهایم و اصلاً به سراغ تلفن همراه نرفتند. حتی خود من وقتی در طبیعت هستم کمتر به سراغ تلفن همراهم میروم. از سوی دیگر شرایط نظام آموزشی، فضای آموزشی، کودکستانها، مدارس، خانهها و خانوادهها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. همه اینها موجب شد سال 58 به دوست عزیزم که رئیس آموزش و پرورش بود (در 19 سالگی و بعد از شش ماه تدریس) پیشنهاد راهاندازی مدرسه بازی را بدهم و بعد از آن راهاندازی زنگ بازی، روز بازی، اتاق بازی را مطرح کردم و بعد از بیش از 40 سال باز هم همین طرحها را پیگیری میکنم که یکسری موفقیتها را نیز به دست آوردهایم.
شیوه آموزش ما به شدت مشکل دارد. مدرسهها را زندان میبینم و میگویم ما بچههای پاک و معصوم را در نظام آموزشی گویی داخل چرخ گوشت میاندازیم و به چیز دیگری تبدیل میکنیم. خلاقیت بچههای ما در نظام آموزشی که از داخل خانه شروع میشود و بعد به مهدکودک و مدرسه و ... میرسد، بیش از 90 تا 95 درصد در این مسیر از بین میرود. صبح شنبه از خانه به راه میافتادم، وسط راه یک زمین صاف پیدا میشد و میدیدیم چه قدر برای تیلهبازی خوب است؛ تا ظهر همانجا مشغول بازی میشدیم و بعد از ظهر که به مدرسه میرسیدیم برای دیر آمدنمان بهانه میآوردیم و تنبیه هم میشدیم اما هر هفته این کار را تکرار میکردیم و زیاد زیر بار نظام آموزشی نمیرفتیم؛ ما کانالیزه شدن را در آن دوره نداشتیم و حتی حاضر نمیشدیم صف بایستیم و از سر صف فرار میکردیم. حال شرایط کنونی را نگاه کنید؛ بچهها از سلول خانه به سلول مدرسه میروند و از سلول مدرسه به سلول خانه باز میگردند و این شبیه به زندان است و همین مسئله مرا به شدت اذیت میکند.
سعی کردیم اتاق بازیها را در مدارس گسترش دهیم، زنگ بازی را جا بیندازیم و ابزارهایی مثل مکعبهای چینه و چوب خط را به کلاسهای درس وارد کنیم ولی این حتی یک درصد از اتفاقی که باید بیفتد نیست. البته در دورهای مسئولان با ما وارد مذاکره شدند که در تمام مدارس اتاق بازی ایجاد کنیم، ما هم اعلام آمادگی کردیم اما مسئول مربوطه تغییر کرد و پروژه هم تعطیل شد!
هم به شدت منتقد نظام آموزشی و هم به شدت نگران نظام آموزشی و کودکان هستم. امروز ما جامعه خلاقی نداریم و اگر هم داریم خیلی محدود است و دلیل آن نظام آموزشی و شرایط دوران کودکی بچههاست. کاری که ما در این 35 سال توانستیم انجام دهیم در حد تلطیف کردن این فضا بود، آن هم نه در همه گروههای هدف، بلکه فقط در بخشی از آنها.
ایکنا ـ کودکان امروزی را چطور شناختید و چگونه برای بچههای متفاوت این عصر، اسباب بازی فکری و محصولاتی که دوست داشته باشند و حاضر باشند آنها را خریداری کنند، تولید میکنید؟
گاهی درگیر یکسری اخبار رسانهای، جهتدار و ... میشویم. وقتی جریان کتابهای صوتی مطرح شد، در گروهی عضو بودم که تعداد زیادی ناشر نیز حضور داشتند و همه نگران از این بودند که با وجود کتاب صوتی، دیگر کسی کتاب نمیخواند اما دیدیم که اینطور نشد؛ نیاز همه آدمها به بازی هم یک نیاز اصیل است. یعنی هیچ چیزی این امر را تغییر نخواهد داد؛ حتی تغییر عصرها و نسلها. ممکن است فرم آن تغییر کند و در تلفن همراه بازی نصب شود اما آنچه که دست لمس میکند و چشم میبیند و حس میکنیم چیز متفاوتی است.
کتابخوانها میدانند که ورق زدن کتاب، بوی کاغذ و ... لذت متفاوتی دارد. دوستی دارم که با ذرهبین کتاب میخواند و وقتی به او میگویم که کتاب صوتی گوش کن میگوید داخل ماشین کتاب صوتی گوش میکنم اما حس ورق زدن کتاب را دوست دارم؛ حتی اگر با سختی کتاب بخوانم. هر قدر افراد یک جامعه اندیشمند شوند، نیاز آن جامعه به بازی، تفریح و شادی بیشتر خواهد شد. اکنون نسل Z و عناوین مشابهی در خصوص بچههای این دوره مطرح میشود اما نسل Z که من میشناسم با نسلی که در رسانهها در خصوص آن صحبت میکنند متفاوت هستند. از شما سؤال میکنم اکنون نسل z بیشتر به محیط زیست علاقهمند است یا نسل ما؟ مسلماً نسل Z. وقتی فراخوانی برای پاکسازی محیط زیست اعلام میشود، کدام نسل بیشتر داوطلب میشود؟ وقتی میخواهیم نهال بکاریم اکثراً نوجوانان و جوانان میآیند. تیراژ کتابها در کل جهان نشان میدهد گرایش کودکان و نوجوانان به کتاب، بازی و حتی سینما، هنر و ورزش افزایش یافته است؛ پس مسلماً روزی فرا نخواهد رسید که بازی وجود نداشته باشد و مردم بازی نکنند.

بازیهایی داریم که دو هزار سال پیش در آفریقا بازی میشده و اکنون در سرتاسر جهان آن بازی رواج پیدا کرده است. نیاز به بازی نه تنها کم نشده، بلکه در همین دوره پادشاهی رسانهها و فضای دیجیتال، افزایش نیز یافته است. کافه بازی را ببینید که یک پدیده جدید است. روزی که گفتیم میخواهیم کافهبازی راه بیندازیم همه به ما خندیدند اما افرادی داریم که هزینه میکنند و در این کافهها بازی میکنند. اولین بار که رفتیم اتاق بازی راه بیندازیم وزارت ارشاد، آموزش و پرورش و ... به ما میگفتند نمیدانیم میخواهید چه کار کنید! اما امروز تعداد زیادی خانه بازی داریم. اتاقهای بازی مدارس را ببینید که چقدر مورد استقبال قرار گرفته است. ورکشاپهایی برای بازی افراد بالای 60 سال طراحی کردهایم که از آن استقبال زیادی صورت گرفت و افراد از ما میخواهند آن را استمرار دهیم و حتی آمادهاند برای آن پول پرداخت کنند.
ایکنا ـ خودتان با بچهها بازی میکنید؟
بله؛ البته نه به گستردگی 10 سال پیش. 10 سال پیش در شهرهای مختلف نمایشگاه برگزار میکردم، با بچهها بازی میکردم، اکنون فروشگاه دارم و در فروشگاه با بچهها بازی میکنم. البته به دلیل اشتغال زیاد کمتر از قبل امکان بازی با بچهها را دارم اما به دلیل ارتباطی که نسل بعدی من یعنی دختر، پسر، عروس، داماد، نوهها، همسرم و تمام فروشندگان با بچهها دارند و جلسات مختلفی که با هم داریم، ارتباط قطع نشده و نیازسنجی به شکل مداوم انجام میشود. قبلاً هر روز فروشها را با دقت بررسی میکردم تا ببینم چه کسی چه چیزی را خریده و چه گروهی به چه نوع بازی تمایل بیشتری دارد. امروز بازی فقط متعلق به کودکان نیست و متعلق به همه است. البته به دلایلی بیشتر انرژی خودمان را بر روی تولید محصول برای کودکان گذاشتهایم اما برای بزرگسالان نیز بازی تولید میکنیم.
ایکنا ـ آیا بازیهای کامپیوتری را رقیب خودتان میدانید؟
خیر؛ اصلاً. همانطور که واردات را رقیب خودمان نمیدانیم.
ایکنا ـ پروسه تولید در کشوری که تحریم است و با نوسانات ارزی و مشکلات مواد اولیه و ... مواجه است چه مشکلاتی را برایتان ایجاد کرده است؟
چه کاری در همین فضا دشوار نیست؟ به جز موارد خاص که مورد پسند بسیاری از افراد قرار نمیگیرد، همه کارها دشوار است. کار یک خبرنگار آیا خیلی ساده است؟ کار یک فیلمبردار ساده است؟ نان درآوردن در این مملکت سخت است. همه کارها سخت است. هر کار غیر رانتی و درآوردن نون حلال سخت است؛ اما عشق وقتی فرمان میدهد محال هم تسلیم میشود. وقتی عشق کاری به جان آدمی میافتد سختیها انگار سهل و تبدیل به عکس میشود. یعنی انرژی چالشی که حل میکنم، سبب میشود به دنبال چالش بعدی بروم. ولی چه باید کرد؟ فریادرسی هست؟ نیست؛ خودمان باید آستینهایمان را بالا بزنیم و همت کنیم. این مملکت مملکت ماست؛ اینها بچههای ما هستند. حالا شورهزار و کویر است باز هم مال ماست، دستی نخواهد آمد که اوضاع را درست کند مگر دست ما و شما. «زاری مکن که نشنود او زاری»(شعر از رودکی). آیا تسلیم شویم، مهاجرت کنیم؟ به کسانی که چنین کردهاند ایراد نمیگیرم. دهها دعوت نامه از کشورهای مختلف مثل فرانسه و اسپانیا برای کار با حقوق بالا و پیشنهادهای وسوسهانگیز داشتم؛ تا یک قدمی هم رفتم اما نتوانستم؛ انگار اینجا چیزی دارد که مرا نگه داشته، به من عشق میدهد، انرژی میدهد.
یادم نمیآید در همین فراز و فرودهایی که پیش آمده کسی از من پرسیده باشد اوضاع چطور است؟ و من گفته باشم خراب، کساد، سخت. با وجود اینکه زمانی بوده که شش ماه نتوانستم بخوابم، واقعاً شش ماه نتوانستم بخوابم و خواب طولانی من نیم ساعت بوده یعنی میخوابیدم و از خواب میپریدم. من خانه و ماشینم را فروختم و وارد این کار شدم و اصلاً فکر نمیکردم روزی برسد که دوباره خانه و ماشین بخرم؛ ولی ثبات، ایستادگی، ایدهپردازی و پیگیری موجب میشود کارهای سخت به انجام برسد. تا جایی که اطلاع دارم در کارهای دیگر هم همین سختیها وجود دارد و آدمی که بتواند در شرایط سخت کاری کند، موفق است. «راهی را بروید که روندگانش کمند». نیما میگوید: «از این ره شوم، گرچه تاریک است، همه خارزار است و باریک است». برخی آدمها به دنبال این هستند که ردپایی از خود به جا بگذارند.
در داستانی که سال دوم راهنمایی به عنوان اولین داستانم نوشتم و اسم آن را «ردپا» گذاشتم، همه دغدغههایم این بود که آیا در این کویر ردپایی از من باقی خواهد ماند؟ نمیدانم؛ اما سعی کردم رد پای ارجمندی در حد فهم خودم باقی بگذارم.
ایکنا ـ بازیها را فقط خودتان طراحی میکنید؟ اگر کسی ایدهای داشته باشد حاضر هستید به او کمک کنید و یا او را به عنوان همکار بپذیرید؟
بیش از 90 درصد بازیهایی که در بازار به عنوان تولید داخل میبینید، کپی است. بعضاً تغییراتی در آنها ایجاد شده اما ایده از جای دیگری است. کمتر از 10 درصد بازیها در داخل طراحی شده است. اما بیش از 90 درصد اینها کاملاً کپی است یعنی حتی عکس بازی هم اسکن و چاپ شده است اما این مسئله از نظر من اشکال نیست اگرچه دوست دارم که اتفاق دیگری در این حوزه بیفتد. این مسئله هم مثل کتاب است؛ مگر کتابها ترجمه نمیشود. بازی هم همینطور است بازی یک مقوله فرهنگی جهانی است. مثل شطرنج و لگو که در سرتاسر جهان تولید و استفاده میشود. البته ای کاش سازوکاری بود که این کپیها با اجازه تولید کننده اصلی اتفاق میافتاد و حقوق تولید کننده اصلی رعایت میشد (حق کپیرایت) که متأسفانه در کشور ما این مسئله وجود ندارد.
بیشتر به عشق تولید به این عرصه آمدم و 200 تا 300 ایده برای تولید داشتم اما تولید در کشور ما دشوار است. محصولی را به نام چوب خط تولید کردیم. این ایده برای من بود. بعد از تولید اولیه دیدیم که خیلی سنگین و گران میشود. این قالب را کنار گذاشتیم و آن را توخالی تولید کردیم و دیدیم خوب شد اما پاکت 20 تایی اقتصادی نبود و قالب دوم را هم کنار گذاشتیم و با قالب جدیدتر 60 تایی تولید کردیم. عین همین کار را 25 نفر تولید کردند. در حالی که همه هزینههای آزمون و خطا و طراحی را ما متقبل شده بودیم.
برای طراحی و تولید به دلیل عدم حمایت کافی ریسک نمیشود. در شورای نظارت بر اسباب بازی هشت نهاد، سازمان و وزارتخانه از سال 77 جمع شدند که حمایت کنند اما حمایتی را ندیدیم و فقط اسمی از آن باقی مانده است. چون حمایت نمیشود، ریسک تولید بالاست و به همین دلیل تولیدکنندگان به سمت کپیکاری میروند. اینجا حداقل 20 محصول است که آنها را طراحی و تولید کردم اما عیناً از آنها کپیبرداری شده است و دست ما هم به جایی نمیرسد که شکایت کنیم. در شورای عالی انقلاب فرهنگی، کانون پرورش فکری و ... حمایت از طراحی و تولید بازیهای فکری و حق کپیرایت آنها را مطرح کردیم، اما اتفاقی در این حوزه رخ نداده است.
ایکنا ـ بازار ایران مملو از اسباببازیهایی است که قهرمانان خارجی در آن نقش دارند؛ با تمام مشکلاتی که نام بردید، آیا حاضرید بازی براساس شخصیتها و قهرمانان ایرانی تولید کنید؟ چه موانعی برای خلق چنین شاهکارهایی وجود دارد؟
میگویند جانا سخن از زبان ما میگویی. به این عرصه آمدم تا همین کار را انجام دهم. در این مسیر به غنای فرهنگیمان امیدوار بودیم و هستیم، اما کار به تنهایی ممکن نیست و باید اسباب آن فراهم شود. اینکه آیا میتوانیم؟ بله میتوانیم اما دیگر کار یک فرد نیست و کار تشکیلاتی بزرگی میخواهد. خیلی غصه میخوردم که در دورترین روستاهای ما باربی را میشناسند اما هیچ شخصیت ایرانی را نمیشناسند. اما آیا ما قهرمان و شخصیت ایرانی نداریم؟ چرا داریم اما اینکه چطور آن را معرفی کنیم، نیاز به حمایت دارد. در جزئیترین مسائل حمایت نشدهایم. هنوز مسئولان به ما نگفتهاند که آیا اسباببازی یک کالای فرهنگی است یا نیست؟
ایکنا ـ یعنی امتیازهای مربوط به کالاهای فرهنگی مثل کتاب، شامل اسباببازی فکری نمیشود؟
اصلاً. هنوز هم با شهرداری درگیری دارم؛ با اینکه مجوز گرفتهایم هنوز مشکلات خاص خود را داریم. هنوز اتحادیه نداریم و مجبور شدم مجوز کتاب فروشی بگیرم. ولی چون اسباب بازی فکری تولید میکنم امتیاز کتابفروشی را هم نادیده میگیرند و ما را در حد یک فروشگاه میدانند و از ما مالیات میگیرند. صدای ما اصلاً به گوش هیچ کس نمیرسد. همه با تعجب و حتی تحقیر میگویند اسباب بازی تولید میکنید!
ایکنا ـ یعنی هنوز میزان بالای گردش مالی و تأثیرگذاری عمیق فرهنگی این محصولات درک نشده است؟
به هیچ وجه. اصلاً بحث مالی که گفته میشود صنعت اسباببازی بعد از اسلحه پولسازترین صنعت است را قبول ندارند. از بعد فرهنگی به این مسئله نگاه میکنم؛ در روستاهای ما به یک دختر بچه زیبا میگویند ماشاءالله باربی هست. یعنی نفوذ فرهنگی تا این حد بوده است. چرا باید در دورترین روستاهای ما شخصیتهای خارجی شناخته شده باشند؟ چرا ما که مدعی داشتن فرهنگ غنی هستیم کاری نمیکنیم؟ وقتی وارد این کار شدم گفتم سه فاکتور مهم در موفقیت این کار نقش دارد: یک مواد اولیه که ما در کشورمان آنها را داریم. دوم نیروی کار خلاق، ارزان، باهوش و تحصیل کرده که آن را هم داریم و سوم غنای فرهنگی که این را هم داریم؛ پس قطعاً یک برند جهانی خواهیم شد و یک روز بازیهایمان را به سراسر دنیا صادر میکنیم.

با عشق و هدف تولید وارد این کار شدم. البته اصلاً پشیمان نیستم، ولی اگر بگویید چرا به اهدافتان نرسیدید باید بگویم که دلایل مختلفی دارد؛ اول هم اینکه اصلاً جایی را نداریم که برای بیان مشکلاتمان به آنجا مراجعه و تظلم خواهی کنیم. چند بار به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتیم و مباحث را مطرح کردیم و به ما قول دادند که طی شش ماه اسباببازی را جزو کالاهای فرهنگی قرار میدهند اما این امر محقق نشد. 35 سال است که کار میکنم؛ بیش از چهار هزار و 500 محصول در سیستم ما تولید شده است و این محصولات با نظارت و مشورت ما بوده و کیفیت کار بررسی شده است. تاکنون بیش از 150 کارگاه ورشکسته را حمایت کردهام تا به نقطه امنی رسیدهاند. زمانی 60 کارگاه و کارخانه محصول تولید میکردند(سالهای 97 ـ 98) در تمام این 35 سال که ناشر هم بودم، مؤلف هم بودم، کتاب هم منتشر کردهام، اولین مجله اسباب بازی را در سال 82 به نام پیک بازی چاپ کردم و ... تنها یک بار به ما سهمیه کاغذ بیکیفیت دادند که عملاً در محصولاتم هرگز از آن نوع کاغذ استفاده نمیکنم و همیشه از کاغذ و مواد اولیه با کیفیت استفاده میکنم. همیشه هم از استادان و کارشناسان میخواهم کارم را نقد کنند و ایرادات را بیان کنند و هر زمان ایرادی در کار بوده بدون در نظر گرفتن هزینه، محصول را از دور خارج کردهایم و بر کیفیت تأکید و اصرار داریم و حتی مدعی هستیم استانداردهای بسیار بالا را رعایت میکنیم.
ایکنا ـ بزرگترین رویای شما پس از این همه تلاش چیست؟
به عنوان یک معلم، پدر، پدربزرگ و شهروند از فضای آموزشی رنج میبرم و تمام تلاش من در این مدت این بوده که آموزش را با بازی و ابزار تلفیق کنم و یک محصول مفرح و نشاطآور تولید کنم. فضای آموزشی مرا اذیت میکند و امیدوارم روزی تمام مدارس به جای نوع تدریسی که انجام میشود، به طرف آموزش از طریق بازی بروند و مدرسه را تبدیل به محیط شادی کنند چون بچهها فقط از طریق بازی یاد میگیرند و آن چیزی که ماندگار است بازیست. دانشآموزان ما سالها انگلیسی میخوانند اما چند درصد از دیپلمههای ما انگلیسی را بلد هستند؟ ولی اگر معلمی در کلاس یک موضوع را با بازی یا شعر یا قصه به ما آموزش داده باشد، حتماً آن را یاد گرفتهایم. حتی در دوران قبل از انقلاب هم نظام آموزشی ما مورد نقد جدی بود و هنوز بعد از 45 سال تغییر اساسی نکرده است و فقط ویرایشهایی بر آن صورت گرفته و همچنان تأکید بر محفوظات است و امیدوارم روزی این وضعیت در آموزش و پرورش، خانوادهها، مهدهای کودک و مدارس تغییر کند و بازی جدیتر گرفته شود؛ اگر چه بازی برای بزرگسالان هم لازم است.
گفتوگو از زهرا ایرجی
انتهای پیام