کد خبر: 1350249
تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۳
به مناسبت سالروز درگذشت محمدباقر شفتی/

ماجرای رد تقاضای شاه در مورد شراکت در ساخت مسجد

گروه اندیشه: فتحعلی‌شاه با رؤیت بنای نیمه کاره مسجد باعظمت بیدآباد، از سیدمحمدباقر شفتی خواست در ساخت مسجد شریک شود که سید قبول نکرده و گفت «دست من در خزانه خداوند عالم است».


حاج سیدمحمد باقر شفتی، معروف به «حجت‌الاسلام»، از بزرگ‏ترین و با نفوذترین عالمان ایران در قرن‏‌های دوازدهم و سیزدهم هجری بود. وی در سال 1175ق در قریه شفت، از توابع رشت به دنیا آمد. پدر ایشان، مرحوم سیدمحمدتقی موسوی، از عالمان معروف رشت به شمار می‏‌آمد.



سیدمحمدنقی از نوادگان امام موسی بن جعفر(ع) بود و راهنمایی دین باوران روستای چرزه را بر عهده داشت؛ روستایی در ناحیه طارم علیا که آن را از آبادی‌های منطقه زنجان‌شمرده‌اند و فاصله این آبادی تا شفت که درجنوب غربی رشت واقع شده، شصت کیلومتر است. پس از مدتی، وی برای افزودن دانش خود راهی عراق و کربلا شد تا از محضر اساتید برجسته آن‌جا استفاده کند.



بهره‌گیری از اساتید برجسته عراق، قم و کاشان



 سیدمحمدباقر شفتی با سکونت در کربلا، از مجالس درسی آیت‌الله وحید بهبهانی و سپس از محضر آقاسیدعلی طباطبایی استفاده کرد. پس از آن، به نجف اشرف رفت و از درس استادانی چون سیدمهدی بحرالعلوم و شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء استفاده کرد. ایشان همچنین در کاظمین، از درس سیدمحسن اعربی بهره‌مند گردید.



وی پس از تحصیل در عراق به قم آمد و از محضر اساتیدی چون میرزای قمی بهره برد و سپس به کاشان رفت و از ملامهدی نراقی استفاده کرد. او پس از دیدن آموزش‌های لازم به اصفهان رفت و به کار تبلیغ و اجرای شریعت در اصفهان پرداخت. شفتی گرچه در آغاز ورود به اصفهان مجتهدی گمنام بود، اما با اجرای حدود شرعی و گرفتن تایید از بعضی علمای نامدار اصفهان شهرت یافت.



رابطه با حکومت و حاکمان



وی عالمی توانا و آگاه به زمان بود. او در برابر زورگویی‌های حاکمِ اصفهان مقاومت می‌کرد و در مسایل مختلف سیاسی، با شهامت فراوان، به افشاگری و روشن‌گری مردمان می پرداخت. حاکمان جور آن روزگاه که نمی‌توانستد چنین شخصی را در قلمرو خود تحمل کنند، 4 نفر را برای قتل این سید اجیر کردند. این افراد در یکی از شب‌ها به خانه سید شفتی رفتند تا وی را به قتل برسانند که دیدند سید به خلوت و عبادت مشغول است. در این حال آن‌ها از کار خود پشیمان شدند و به واسطه سید شفتی توبه کردند.



پرهیزگاری، پافشاری در اجرای احکام الهی و همراهی پیوسته بزرگانی چون حاج‌محمدابراهیم کلباسی و ملاعلی نوری اعتبار اجتماعی ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونی بخشید و او را به «حجت‌الاسلام» شهره ساخت؛ البته در این‌باره چنین نیز آورده‌اند که دلیل اطلاق این عنوان به شفتی، نقش دوگانه او به عنوان قاضی و مفتی‌ای بود که کتابی پیرامون پیاده‌سازی شریعت اسلامی در زمان غیبت نوشت.



رابطه شفتی با حکومت



سیدمحمدباقر شفتی، در محله بیدآباد اصفهان، مسجد با عظمتی بنا کرد که از نادرترین مساجد ایران به شمار می‏‌آید. روزی فتحعلی شاه، بنای نیمه‌کاره این مسجد بزرگ را دید و گفت شما قدرت تکمیل این بنای عظیم را ندارید، مرا هم در تکمیل مسجد شریک گردانید. سید قبول نکرد و گفت: دست من در خزانه خداوند عالم است. سید تا آخر عمر در مسجد بید آباد اصفهان که به نام او، «مسجد سید» نامیده شده است، نماز می‏‌خواند.



این سرپیچی از حکومت جور و شجاعت سید تا حدی بود که وقتی فتحعلی شاه از میرزای قمی خواست تا عالمی وارسته را برای اقامه نماز جماعت در مسجد شاه تهران معرفی کند، او سیدمحمدباقر شفتی را معرفی کرد که حاکم اصفهان شخصا خواسته فتحعلی شاه را به سید رساند، ولی سید در جواب گفت «من وظیفه خود را چنین تشخیص می‌دهم که در خدمت مردم این منطقه باشم و با اختیار خودم به تهران نخواهم رفت».



تألیفات  محمدباقر شفتی



سیدمحمدباقر شفتی، در کنار تدریس، به تألیف کتاب و رساله‌های متعددی پرداخت که از آن میان می‌توان به الزهرة البارقه، القضاء و الشهادات، جوابات المسائل، مناسک حج، تحفة الابرار، رسالة فی اقامة الحدود فی عصرالغیبه، و رسالة فی مشترکات الرجال اشاره کرد.



خاطره مرحوم شفتی از زیارت جزیره خضراء



حجت‌الاسلام حاج سیدمحمد باقر شفتى‌رشتى در پشت کتاب تحفة الابرار که رساله عملیه خودش بود، به خط خود این جریان را نوشته‌بود که «من همیشه از حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه مى‌خواستم که مرا به مشاهدۀ جزیرۀ خضراء و بحر ابیض و شهرهایى که اولاد آن حضرت در آن‌جا بر خلق زیادى که در نهایت عظمت هستند، حکومت دارند، موفق گرداند و خدا را به حق ولىّ خود عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف قسم دادم که صحّت این امر بر من معلوم شود تا این‌که شب عید غدیر که شب جمعه بود، ثلث آخر شب، کنار باغچه‌اى که در خانه ما در بیدآباد اصفهان است، راه مى‌رفتم. ناگاه سیّد مجلّلى را دیدم که به سیماى علماء بود. ایشان مرا به تمام آنچه که در دل داشتم، خبر داد و هم‌چنین به صحت آن شهرها و بلادى که در جزیره خضراء است، آگاه نمود و گفت: آیا مى‌خواهى به چشم خود ببینى، تا براى تو و سایر اولى الابصار (صاحبان بصیرت) عبرتى باشد؟ گفتم: بلى، آقاى من و در این صورت منّت بزرگى بر من مى‌گذارید. فرمود: بیا دو چشمت را برهم بگذار و هفت مرتبه بر جدّت محمد و آل او صلوات بفرست. آنچه دستور داد، انجام دادم. بعد فرمود: دو چشمت را باز کن و نظر کن ببین از آیات و نشانه‌هاى الهى چه مى‌بینى؟»



«چشم‌ها را گشودم، شهرى را دیدم که خانه‌هایش دور و طرف راست و چپ آن از درخت و گل، سبز و خرّم بود. بعد فرمود: به آخر آن درخت‌ها نظر کن و به آن‌جا برو؛ مسجد و امامى را مى‌بینى که نماز صبح را به جا مى‌آورد. پشت‌سر او جماعت و صفوفى است که نهایت ندارد. نماز خود را به آن امام اقتداء کن که او از طبقۀ هفتم اولاد صاحب الزمان(ع) و نامش عبد الرحمان است. بعد از نماز مرا آن‌جا مى‌بینى. حسب الامر به راه افتادم و دیدم زمین خودبه‌خود زیر پاى من طى مى‌شود تا به آن مسجد و به همان کیفیتى که گفته بود، رسیدم. آن امام، مثل ماه شب چهارده نورانى و در محراب ایستاده بود».



«ایشان مرا دید و من او را زیارت کردم فرمود: مرحبا بک (خوش آمدى) به درستى که خدا بر تو منّت گذارد. مسائلى که در رابطه با احکام مشکل بود، از ایشان سؤال کردم و جواب گرفتم. بعد هم مرا اکرام و انعام نمود. آنگاه نماز فجر را به جا آورد. به او اقتداء نمودم و مشغول به تعقیباتى که داشتم شدم تاآن‌که نزدیک طلوع آفتاب شد. این‌جا از ذهنم گذشت که در چنین وقتى من با مردم نماز مى‌خوانده‌ام و آنها لابد به عادت هر روز منتظرم مى‌باشند؛ اما امروز گذشت و به آنها نمى‌رسم. در این‌وقت، شنیدم آن سید و امام که در محراب نشسته بود، مى‌گوید: مترس و محزون مباش که به زودى تو را به جاى خود مى‌رسانیم و با آنها نماز مى‌خوانى. ناگاه دیدم آن سید اولى نزد من است دست مرا گرفت و گفت: به برکت امام زمان خود برویم. فورا خود را در مسجد بید آباد دیدم. با جماعت نماز خواندم و آن سید را هم دیگر ندیدم.»



حجت‌الاسلام سیدمحمدباقر شفتی در روز پنج‌شنبه، دوم ربیع الاول 1260ق، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و در مسجد سید اصفهان که به دست خودش بنا شده بود، به خاک سپرده شد.

captcha