«کلاشینکف» داستان سربازی است که با شوهرخواهرش درگیریهای بسیاری دارد. او به یکی از خواهرانش انگ بدنامی میزند و او را راهی بیمارستان میکند. برادر علیه شوهر خواهر بزرگتر خود که مرد میانسالی هم هست میشورد و ناخواسته او را میکشد. پسران مرد برای انتقام از پسر جوان همه جا را زیر و رو میکنند. پسر برای جور کردن پول بیمارستان خواهرش به هر دری میزد تا با مردی به رضا کلاش آشنا میشود و با کمک او سعی در حل کردن مشکلاتش دارد.
«کلاشینفک» آخرین ساخته سعید سهیلی پس از گشت ارشاد است که اتفاقا در زمان اکران با اعتراضاتی مواجه شده بود که منجر به پایین کشیده شدن آن از پردههای سینما شد. داستان «کلاشینکف» هم به همان اندازه دارای حساسیتهایی پیرامون موضوعات مطرحه شده هست. علاوه براین که به لحاظ روایی شباهتهای فراوانی به اثر قبلی سهیلی دارد. همچنان موضوعی تلخ در فضایی اجتماعی روایت شده که رگههایی از طنز هم در آن دیده میشود که قطعا برای تلطیف فضای تلخ فیلم است و پایانبندی فیلم نیز کاملا به پایان «گشت ارشاد» شباهت دارد.
علاوه بر این موضوعی که در فیلم بسیار مشهود است و میتواند اعتراضات بسیاری را علیه این فیلم ایجاد کند خشونتی است که در داستان آن و سهیم شدن یک کودک در این بازیهای خشن وجود دارد. همانطور که در سکانسهایی از «کلاشینفک» صحنههایی از فیلم «لئون» (حرفهای) ساخته لوک بسون دیده میشود که آن فیلم هم اشاره مستقیمی به خشونت کودکان دارد.
«کلاشینفک» اثری است پر از زد و خورد و خونریزی و تعقیب و گریز که اگر حضور رضا عطاران به عنوان یکی از قطبهای اصلی فیلم نبود مطمئنا تلخی و خشونت فیلم در نگاه مخاطب غیرقابل تحمل مینمود. با این حال فراز و فرودهای داستان قابل توجیه است و سهیلی فیلمنامهای که شاید از منطق روایی چندانی برخوردار نباشد را به واسطه استفاده از پلانهای پرجنب و جوش و اکشن همچنان سرپا نگه داشته و مخاطب به واسطه همین پلان هاست که فیلم را جذاب یافته و تا انتها آن را تماشا میکند.
اما در پس این هیاهو نکات و رخدادهای غیرقابل توجیهی وجود دارد که در اینجا میتوان به چند نمونه از آن اشاره کرد؛ نکته اول اینکه عادل به عنوان یک سرباز پست خود را ترک کرده و بدون اینکه کسی پیگیر او باشد با یک اسلحه در خیابانها راه میافتد و آدم میکشد؛ جالبتر آن که تا پایان فیلم آنقدر که پسران زینال سایه به سایه دنبال عادل و انتقام از او هستند یک مامور پلیس پیگیر سرباز وظیفه خود که در حین ماموریت تخطی کرده نمیشود، از طرفی دیگر در صحنهای که رضا با کلاشینکف دوست قدیمی پدر عادل را وادار به بازکردن در میکند که عادل را نجات بدهد علیرغم تجمع مردم در آن مکان ولی باز اثری از پلیس دیده نمیشود. صحنه دزدیدن دلارها توسط رضا و گوهر هم به اندازه کافی سست و بیمایه هست.
از سویی دیگر گم شدن اسلحه و به طور تصادفی قرار گرفتن اسلحه دست گوهر که بعدا با رضا و عادل هم راستا و در یک هدف قدم برمیدارد به اندازه کافی غیرقابل توجیه هست اما در نگاه اول مخاطب متوجه این داستانسراییهای بیساختار قرار نمیگیرد.
علت این پنهان بودن بیمنطقی و غیرواقعی بودن داستان هم به دلیل بازی خوب و قابل دفاع ساعد سهیلی و کارگردانی سعید سهیلی است که این بیمنطقی زیر لایهای از این همه جنجال و هیاهو گم میشود. البته در این میان نمیتوان حضور رضا عطاران را کم اهمیت شمرد در عین حال که با ورود او داستانی که با مرگ زینال به یک تراژدی تبدیل شده بود کم کم وارد فضای طنز و خنده میشود و این تغییر لحن دادن فیلم آن را در فضای معلقی میان یک داستان واقعی و فانتزی حبس کرده است. هرچند که حضور حمید فرخنژاد در فیلم «گشت ارشاد» هم به مثابه وزنهای بود که به واسطه آن تلخی و گزندگی فیلم گرفته میشود و فیلم بار طنز به خود میگرفت.
در انتها باید به پایانبندی فیلم هم اشاره کرد که به فضای معناگرایی رو آورده و روح عادل به آرامش رسیده و بالای برج میلاد همه را زیر نظر داشته و دیالوگهای انتهایی خود را برای به پایان رساندن فیلم میگوید. در نهایت باید گفت این فیلم به دلیل جذابیتی که در نحوه ارائه موضوع دارد میتواند در گیشه مخاطب خود را جذب کند.