سراسر دوران کوتاهی که دختر پیامبر(ص) بعد از پدر زنده بود به درگیری با دولت حاکم و مقابله با اعمال خصمانهی آن گذشت و آن حضرت در این مدت همه چیز را به وسیلهای برای این مقابله تبدیل کرده بود.
اگر میتوانست فریاد میکرد و اگر ممکن میشد خطبه میخواند، یک روز اعلام برائت میکرد و روز دیگر از پذیرفتن ملاقات حاکمان خودداری میکرد و بالاخره وصیت کرد که آنها به مشایعت جنازه او نیایند و بر جسدش نماز نخوانند و سرانجام با دستور پنهان ساختن قبرش، یک نشان ماندگار از عدم مشروعیت را بر جبین آن حکومت نقش کرد. این روی واقعی تاریخ است.
البته ما در تمام این زمینهها به طور جدی با کمبود منابع و ابهام آنچه در دسترس است(71)، روبرو هستیم. اما اگر به تاریخ آن دوران از نظرگاه مورخان رسمی بنگیریم، دورانی نسبتاً آرام خواهیم دید و مورخان و محدثان مقبول توانستهاند با پنهان کاری، درگیریهای جدی و بحرانهای عمیق آن عصر را مخفی بدارند و این روی دیگر تاریخ است. اما با کندوکاو، نشانهها و علاماتی در گوشه و کنار اسناد و مدارک خواهیم یافت که با تنظیم و ترکیب آنها میتوانیم از عمق این بحران و شدت درگیری که در یک طرف دولت حاکم با تمام قدرت ایستاده بود و در طرف دیگر خاندان نبوت(ص)، اندکی بدانیم.
در گذشته با کمی تفصیل دیدیم که در جریان این مقابله، اولینبار بیت نبوت مورد هجوم مأموران نظام حاکم قرار گرفت. آنها میخواستند امیرالمؤمنین علی(ع) را به مسجد ببرند تا از ایشان به عنوان اصل و رأس بیت نبوت(ص) بیعت بگیرند و با این کار بزرگترین مخالفان حکومت جدید را به تسلیم وادارکنند.
این اقدام اولین عملی بود که دولت تازه بعد از اینکه حکومت را به چنگ آورده بود انجام میداد و در انجام آن بسیار جدی بود و دیدیم که سرانجام آن میتوانست بسیار خطیر باشد و عواقب ناگواری به بار آورد؛ بنابراین کاری که دختر پیامبر(ص) در مقابل انجام داد، کاری بس بزرگ بود و همان کار باعث شد که امیرالمؤمنین بیعت نکرده و به سلامت به خانه باز گردد و بدین ترتیب اولین اقدام دولت خلفا با مقابله دختر پیامبر(ص) به شکست منتهی شد.
شکست هجوم به بیت نبوت، دولت را از انجام نقشهها و اهداف ظاهراً از پیش تعیینشدهاش باز نداشت؛ بلکه چند روز بیشتر از رحلت نبی اکرم(ص) نگذشته بود که هجوم دوم مأموران دولت با مصادره اموال خاندان نبوت ادامه یافت. اگر مقدار آنچه خاندان نبوت از قبل به عنوان ملک در دست داشته و آنچه بعداً به صورت ارث پیامبر(ص) نصیب آنها میشد و آن موقوفات که تولیت آن به ایشان واگذار شده بود بدانیم، بزرگی و خطر این هجوم روشنتر خواهد شد.
آیا واقعاً دولت خلفا با کمبود بودجه روبرو بود و برای تحرکات جنگی ــ دفاعی یا تعرضی نیاز به این اموال داشت؟ آنها خود چنین چیزی میگفتند! یا اینکه نظر این بود که خاندان نبوت دستتهی باشند تا در مقابلهای که با دولت جدید خواهند داشت کاری از پیش نبرند، یا اینکه فکر میکردند اگر پولی این چنین در خانه نبوت بماند، ناگزیر آنها آن را به حلقوم مردم سرازیر کرده و به دست فقرا خواهند رساند و این کار مردم را به دور ایشان جمع کرده و حذف آنها دیگر ممکن نخواهد بود.
در اینجا آوردن نکتهای ضروری است و متأسفانه تمام مورخان و فقیهان و مفسران و حتی اهل لغت به همه آنچه روزی ملک پیامبر(ص) بوده و در زمان حیات به دخترشان بخشیده شده و همه آنچه به عنوان ارث از آن حضرت باقی مانده نام «صدقه» دادهاند و شما به هر تاریخ که مراجعه میکنید، به هر تفسیر، به هر متن فقهی و یا به هر کتاب لغت که نگاه می نمائید، چیزی جز این عنوان مشاهده نخواهید کرد. اما این نامگذاری جز روایتی که ابوبکر در روزهای اولیه حکومت خود نقل کرده بود، هیچ دلیلی ندارد.(72) او گفته بود که خود از پیامبر(ص) شنیده است که همه آنچه از ما پیامبران باقی میماند، صدقه است. بنابراین همه دانشمندانی که به نوعی در زمینه اموال پیامبر اکرم(ص) سخن گفتهاند از آنها با عنوان صدقه نامبردهاند و لذا ریشه این نامگذاری نبایستی از چشم محققان پوشیده بماند و آن را نامی تاریخی و مسلم بدانند.
اینک فهرست اموال پیامبر اکرم(ص) را به اختصار بررسی میکنیم:
در سال سوم هجرت یک یهودی تازه مسلمان شده در جنگ احد شرکت کرده و به شهادت رسید. وی قبل از شهادتش همه اموال خود را برای پیامبر(ص) وصیت کرد.(73) آنچه این یهودی تازه مسلمان توانگر داشت هفت باغ بود که همه آنها طبق این وصیت به شخص پیامبر(ص) منتقل شد و آن حضرت از محصولات آن برای پذیرایی میهمانان و واردان و سایر مواردی که نیازی پیش میآمد، استفاده میفرمود. به گفته مورخان سرانجام پیامبر(ص) این باغات را در سال هفتم وقف فرمود. آیا خبر این وقف صحیح است؟ آیا این باغات بعد از پیامبر(ص) به مصادره دولت خلفا گرفتار شد؟ یا به ارث به وارثان ایشان رسید و آنها آن را وقف کردند، نمیدانیم!
آنگاه که پیامبر(ص) به مدینه هجرت فرمود، مردم آن شهر تمام زمینهایی که به علت عدم دسترسی به آب قابل کشت و زرع نبود، در اختیار آن حضرت قرار دادند.(74) این زمینها هم بخشی از املاک پیامبر است که مصادره شدند.
زمینهای بنینضیر در مدینه بخش دیگری از اموال پیامبر(ص) بود. بنینضیر یک دسته از یهودیان مدینه بودند که پیامبر اکرم(ص) در اوایل هجرت به آن شهر، با ایشان قرارداد همزیستی مسالمتآمیز بستند. اما این یهودیان این امنیت و صلح را قدر نشناختند و ابتدا در طرح جنگ علیه اسلام شرکت کرده و سپس جدیتر شده و درصدد قتل پیامبر(ص) برآمدند. این خیانتها اوضاع را دگرگون کرد و سرانجام آنها به جلای از این شهر و واگذاشتن سرزمینشان ناگزیر شدند. زمینها و باغات مزبور به فرمان الهی در قرآن، ملک خاص رسول خدا(ص) شد،(75) و پیامبر(ص) از این زمینها در مصارف عمومی و خصوصی که برای ایشان پیش میآمد استفاده میکردند و پارهای از این زمینها را به عنوان ملک به کسانی از اصحاب خویش بخشید.(76) و بقیه همچنان در دست پیامبر(ص) بود تا اینکه ایشان رحلت فرمود و بعد در مجموعه اموال باقی مانده از ایشان، مصادره شد.
قلعههای خیبر هفت یا هشت قلعه نیرومند جنگی بود. مردم آن در طول سالیان زیادی به صور مختلف با اسلام و مسلمانان دشمنی کرده، توطئه کرده، خرج جنگ داده و بالاخره جنگ به پا کرده بودند. لذا پیامبر(ص) بعد از صلح در حدیبیه با قریشیان و اطمینان از خطر آنها که ممکن بود از پشت سر حمله کنند، و او را در یک محاصره خطرناک قرار دهند، به سوی خیبر رفت. یک ماه این قلعهها در محاصره بود. پارهای از قلعهها به صلح به دست آمد، و پارهای به جنگ، و البته به همت و شجاعت امیرالمؤمنین، فتح شد، بنابراین آنچه به صلح به دست آمده بود طبق دستور قرآن(77) به تمامی ملک و خالصه آن حضرت شد و یک پنجم آنچه به جنگ فتح شده بود، طبق دستور دیگر قرآن(78) در اختیار پیامبر(ص) قرار داشت. لذا املاک زیاد و آبادی بعد از این جنگ، سهم رسول خدا(ص) شد که عبارت بودند از: سه قلعه کتیبه، وطیح و سلالم، قلعه کتیبه به عنوان خمس غنایم جنگ بود و قلعههای وطیح و سلالم چون با صلح به دست آمده بودند، ملک و خالصه پیامبر(ص) شدند.(79) این اموال مانند سایر اموال ارزشمند باقی مانده از پیامبر(ص) با مصادره از دست خاندان ایشان خارج شد.
وادیالقری سرزمین آبادی بود، آب فراوان داشت. از دهات و قرای به هم پیوسته و سرشار از باغات و مزارع سرسبز برخوردار بود. ثلث این سرزمین در اختیار قبیلهای عربی به نام بنوعذره و دو ثلث آن ملک یهودیان بود. پیامبر اکرم(ص)، آن طور که دستور بود، در پیامی یهودیان را به اسلام دعوت کرد و چون نپذیرفتند، با ایشان قرارداد عدم تعرض امضاء فرمود و بر نصف زمینهایشان صلح کرد. بنابراین ثلث وادیالقری خالصه رسول خدا(ص) بود(80)، و دولت بعد از ایشان آن را از دست وارثان آن حضرت گرفت.
فتح خیبر، یهودیان فدک را بیمناک کرد. واسطهای به محضر رسول خدا(ص) فرستاده، پیشنهاد صلح کردند. پیامبر(ص) نیز با آنها مانند اهالی خیبر رفتار کرد و در یک قرارداد صلح و عدم تعرض به آنها اجازه داد در اراضی خود بمانند و به کشاورزی ادامه بدهند و نیمی از محصول را برای خود برداشته و نیمی را هم به پیامبر اکرم(ص) بدهند، پس این سرزمین هم با صلح فتح شده و فیئ و خالصه رسول خدا(ص) به حساب میآمد و تنها فرقی که با خیبر داشت این بود که در خیبر مجموعه اراضی به دست مسلمانان افتاده بود، و در نتیجه تنها سه قلعه از هفت یا هشت قلعه آن سرزمین ملک خاص رسول خدا(ص) شده بود؛ اما در فدک چون بر نیمی از زمین صلح اتفاق افتاده بود، لذا همان مقدار ملک رسول خدا(ص) شد (81)، و چنانکه میدانیم این سرزمین آبادان را پیامبر(ص) چند سال قبل از رحلت به دخترشان بخشیده بودند(82)، ولی بعد از ایشان و قبل از اینکه حتی ده روز از رحلت ایشان گذشته باشد، به دست مأموران دولت تصرف گشته و به ملکیت دختر پیامبر(ص) خاتمه داده شد.
تفصیل این حوادث بسیار بیشتر از آن است که در بالا آمد. در هر صورت دولت حاکم اگر در آن روزها چنانکه دیدیم نمیتوانست با مخالفان بیرونی خود مقابله کند، اما برای مصادره اموال باقی مانده از پیامبر(ص) و اموال خاندان نبوت توانایی داشت، و حتی اندکی در اِعمال توانایی خود درنگ نکرد.
اسناد ما در زمینه چگونگی مصادره اموال خاندان نبوت بسیار اندک است و چارهای نداریم جز آنکه به همان اندک بسنده کنیم. در یک گزارش میخوانیم: عُمّر میگوید: آنگاه که پیامبر(ص) این جهان را ترک گفت، من و ابوبکر به نزد(حضرت) علی(علیهالسلام) رفتیم، و به او گفتیم چه میگویی در مورد آنچه پیامبر(ص) به جای گذارده است؟ او گفت: ما از همه کس به رسول خدا(ص) نزدیکتر هستیم (و طبق قانون همه آنها به ما میرسد.) من گفتم: در مورد آنچه از ما ترک ایشان در خیبر به جای مانده است چه میگویی؟ گفت: آنچه در خیبر است هم مال ماست! گفتم: آنچه در فدک باقی مانده است چه؟ گفت: آنهم مال ماست. من گفتم: به اینها (که میگویید) نخواهید رسید مگر اینکه از روی جنازههای ما عبور کنید.(83)
این گزارش معتبر گوشهای از اهدافی را که دولت خلفا در دست اجرا داشت نشان میداد، اما اینکه آنها چگونه و به چه شکل به طرح خود عمل کردند و به اهداف خود رسیدند، چندان چیزی نمیدانیم، اما هنگامی که به عکسالعمل خاندان نبوت در مقابل اعمال خلفا نگاه میکنیم، با اینکه در آنجا هم به طور جدی با کمبود اطلاعات روبرو هستیم، این مقدار روشن میشود که مجموعه اموال باقی مانده از پیامبر(ص) و حتی آنها که در زمان حیات خودشان به دخترشان بخشیده بودند، همه بلافاصله بعد از وفات ایشان به دست دولت خلفا مصادره شدهاند.
ما معتقدیم که از اینجا دختر پیامبر(ص) به شکل دیگری به مبارزه ادامه داد. البته اگر امکان بازگرداندن اموال وجود داشت، همه آن را در این درگیری به کار میگرفت و دولت خلفا از همین مسئله ترس داشت، اما اگر این امکان وجود نداشت تمام توان خویش را برای نشان دادن عدم مشروعیت دولت جدید به کار میبرد. البته چنانکه مکرر گفتهایم مورخان و محدثان رسمی در حد مقدور خودشان این جنگ را پنهان داشتهاند.
داستان فدک
در ابتدا دختر پیامبر(ص) به دنبال اموال خاص خودش یعنی سرزمین فدک به خلیفه مراجعه کرد، مگر او حکومت تازه را قبول داشت که به دادخواهی به آن مراجعه کرده بود؟ او میخواست اثبات کند این زمینها مال شخصی اوست. قواعد و قوانین همه به نفع او بود. مالی در اختیار او بود و وکلای او در آن زمینها تصرف داشتند. اگر کسی علیه این ملکیت ادعایی داشت، او باید شاهد بیاورد. در فقه اسلام ید نشانه مالکیت است پس اگر کسی بر مالی ید دارد، یعنی مال در تصرف اوست. دیگر از او شاهد طلب نمیکنند، و صرف تصرف مالکانه دلیل کافی بر مالکیت خواهد بود.
اما مأموران دولت به فدک حمله برده و وکلای ایشان را از آنجا بیرون رانده بودند. دختر پیامبر(ص) به اعتراض نزد خلیفه رفته بود که این زمین مال من است و پدرم این زمین که خالصه او بود، به من بخشیده است.(84)
خلیفه هم مدعی بود و هم قاضی، در هر صورت شاهد طلب کرد. در درون یک خانواده اگر پدری به فرزندش چیزی میبخشد، چند نفر شاهد میتواند باشد؟ از این گذشته چگونه ممکن است از کسی مثل دختر پیامبر(ص)، با وجود آیهی تطهیر، شاهد طلب کرد؟ طبق یک نقل امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت آمد. ابوبکر شاهد دیگری طلبید.
ام ایمن دایه رسول خدا(ص)(85) نیز شهادت داد. ابوبکر گفت: آیا با شهادت یک مرد و یک زن خود را صاحب حق میدانی؟(86)
این حادثه به شکل دیگری نیز آمده است، و آن اینکه مدائنی(87) از موسیبنعقبه نقل میکند که (حضرت) فاطمه(س) بعد از بیعت مردم با ابوبکر به نزد او آمد و گفت: ام ایمن و رباح(آزاد کرده پیامبر) شهادت میدهند که رسول خدا(ص) فدک را به من بخشیده است.
ابوبکر بعد از مقدماتی که نظیر آن را در اسناد گذشته دیدهایم، بر اساس سیاست نرمش، سراسر به مدح پیامبر(ص) و دختر ایشان میپردازد و میگوید: این مال، مال همه مسلمانان است و پیامبر(ص) از آن پیادگان را خرج سواری میداد، و یا به اَشکال دیگر در راه خدا انفاق میکرد، و من هم همانطور که ایشان عمل کرده بودند، به عهده گرفته و عمل خواهم کرد! دختر پیامبر(ص) چکار میتوانست بکند.
زور بود و ترفند مردمپسند هم عرضه میشد. همه راهها بسته بود. ناگزیر به یک مبارزه منفی روی آورد و فرمود: به خدای سوگند با تو سخن نخواهم گفت و این اعلام یک تحریم بود. تحریمی جدی و همه جانبه که تا آخر عمر دختر پیامبر(ص) ادامه یافت. در این اعلام تحریم دختر پیامبر(ص) نشان داده بود که سخنان خلیفه حاکم را درست نمیداند و مصادره فدک را ستمی به شخص خود و خاندان نبوت میشناسد.
البته ایشان در این مرحله متوقف نماند؛ بلکه پا را به مرحلهای بالاتر گذاشت و فرمود: به خدای سوگند تو را نفرین خواهم کرد. این نفرین چه معنا و اثری میتوانست داشته باشد؟ نفرین، آخرین کاری بود که دختر پیامبر(ص) در مقابل زور و قدرت و ستم دولت میتوانست انجام بدهد؛ اما مگر از سخن نگفتن و حتی نفرین فاطمه زهرا(س) کاری برمیآمد؟ این کارها در رفتار دولت هیچ تأثیری نداشت، و آنها به این مسایل اهمیتی نمیدادند.
دولت تصمیم به مصادره همه اموال خاندان نبوت گرفته بود و در این راه از هیچ مانعی نمیهراسید. پس این کار به چه دلیلی انجام شده بود؟ ما معتقدیم که دختر پیامبر(ص) این کار را میکرد که در تاریخ بماند، و نشان بدهد که آن کس که پیامبر او را سیده زنان جهان(88) و بزرگ بانوان بهشت خوانده(89) و خشنودی و ناخشنودی و آزار او را، خشنودی و ناخشنودی و آزار خودش اعلام کرده است(90)، از دولت بعد از وی به شدت نگران، خشمگین و ناخشنود است.
محاکمه دولت
این مرحله اول کاری بود که دختر پیامبر(ص) به عهده گرفته و باید عمل میکرد و البته به دنبال آن، مبارزه برای احقاق حق خودش را به کوچه و بازار کشید. نمیدانیم چند روز بعد ایشان به مسجد آمد تا دولت خلفا را در حضور مردم به محاکمه بکشاند . در این جا دختر پیامبر(ص) ادعای فدک نداشت؛ بلکه همه اموالی که از پدرش به او رسیده بود، میطلبید. حال که فدک، ملک او را به زور گرفته و در شمار اموال پیامبر(ص) قلمداد کرده و صدقهاش نامیده بودند، او آن را و همه چیزهای دیگر از املاک پیامبر(ص) را به عنوان ارث طلب میکرد.
بنابراین ایشان در مسجد اصلا سخن فدک نگفت؛ بلکه به عنوان تنها باقی مانده از پیامبر(ص)، همه اموال و املاک پدر را طبق قانون ارث قرآن ادعا میکرد. آنچه در آن روز در سخنرانی بلند و کوبنده ایشان- که متأسفانه در مأخذ معتبر مکتب خلفا به صورت خلاصه شدهای درآمده است(91)ـ آمده بود، راه را از همه سوی بر دولت حاکم میبست و چنانکه اشارت رفت خلیفه ناگزیر بود باز هم در حد مقدور نرمش نشان بدهد و حتی گریه کند.
یعقوبی میگوید: فاطمه، دختر پیامبر(ص)، نزد ابوبکر آمد و میراث خودش را از پدرش خواستار شد. پس به او گفت پیامبر خدا(ص) گفته است «انّا معاشر الأنبیاء لا نورّث، ما ترکنا صدقة» ما گروه پیامبران میراث نمیدهیم، آنچه به جای گذاریم صدقه است. پس گفت «أفی الله أن ترث أباک و لا أرث أبی» اما قال رسولالله(ص) «المرء یحفظ فی ولده» آیا حکم خداست که تو از پدرت میراثبری و من از پدرم میراث نبرم؛ آیا پیامبر خدا (ص) نگفته است: حق مرد درباره فرزندانش رعایت میشود؟ پس ابوبکر گریست.(92)
آنچه دختر پیامبر(ص) انجام داد و ما ابعاد و جوانب آن را به خوبی نمیدانیم، ظاهراً اثری نبخشید و حق و حقوق از دست رفته خاندان نبوت چه در عرصه میراث سیاسی پیامبر(ص) و چه در عرصه میراث مالی ایشان، به آنها بازنگشت. اما چنانکه اشارت رفت، همه حوادث کما بیش در تاریخ ثبت شد و برای همیشه وسیلهای برای تشخیص راه راست و درست به جای ماند.
البته در اینجا بازار مکارهای از دروغ و جعل در تاریخ اسلام به وجود آمده است(93) که حیرتآور است. اما خوشبختانه اسنادی در دست است که جای هیچگونه تردیدی ندارد و معتبرترین کتابهای مکتب خلافت آن را نقل کردهاند: عایشه طبق نقل بخاری و مسلم میگوید: فاطمه دختر پیامبر(ص) کس فرستاد و میراث خودش را از ابوبکر طلب کرد؛ خالصه پیامبر(ص) در مدینه یعنی اموال بنینضیر، بعد فدک و باقیمانده از خمس خیبر. ابوبکر گفت: پیامبر فرموده است «ما ارث به جای نمیگذاریم، آنچه از ما باقی میماند، صدقه است».
لذا ابوبکر از اینکه به فاطمه چیزی بدهد امتناع ورزید. از سر این رفتار فاطمه از ابوبکر خشمگین شد و تا آن روز که از دنیا رفت، از او دوری گزید و با او سخن نمیگفت. او شش ماه بعد از پیامبر(ص) زندگی کرد و آنگاه که وفات یافت، شوهرش ایشان را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از آن خبردار نساخت.(94)
*پینوشت:
71 ــ در یک احتجاج اعم از تاریخی و غیره ناگزیر هستیم به اسناد دیگران مراجعه کنیم نه مدارک خودی که حتی در اینجا متأسفانه مدارک خودی هم همه چیز را روشن نمیکند.
72- معالم المدرستین 3/141 الصحیح من سیرة النبی الاعظم 8/199-198
73- ابن هشام 1/518 چ1375، انساب الاشراف 1/518، المغازی 1/263 و الاکتفاء 2/103 ، تاریخ المدینة المنورة/173
74- الاموال، ابوعبید/397 چ خلیل هراس
75- التبیان 9/564، مجمع البیان 9/329، الاحکام السلطانیة؛الماوردی /169، المغازی 1/378، الطبقاتالکبری 2/58
76- و اینان عبارتند از: ابوبکر، عمر، عبدالرحمنبنعوف، زبیربنعوام و... و این بخشیده شدهها هیچوقت به بیتالمال بازگردانده نشد.(الطبقات الکبری 2/58، تاریخ الخمیس 1/ 462و463)
77- حشر 59/7و6
78- انفال 8/41
79- الاحکام السلطانیة؛ الماوردی/170-169، الاحکام السلطانیة؛ ابویعلی/200، الاموال؛ ابوعبید/70
80- الاحکام السلطانیة؛ الماوردی/170، الاحکام السلطانیة؛ ابویعلی/201
81- انساب الاشراف 1/352، معجم البلدان 4/239-238
82- الدرالمنثور 4/177، ابنکثیر 3/36، میزان الاعتدال 3/135، شواهدالتنزیل 1/438 هفت روایت، مسند ابویعلی 2/534 و334 ، مجمعالزوائد 7/52، کنزالعمال 3/767، معجم البلدان 4/238
83- الطبرانی: معجم الاوسط 6/163- 5/533 چ مکتبة المعارف؛ریاض، مجمعالزوائد 9/43 چ مکتبة قدسی
84- همانطور که بخشی از زمینهای خالصهی بنیالنضیر را به کسانی از اصحاب خود بخشیده بود.
85- اسدالغابة 7/303 چ کتابالشعب
86- السقیفة و فدک /107-101 چ مکتبة نینویالحدیثة، بلاذری:فتوح البلدان /35 چ صلاح المنجد، یاقوتحموی :معجمالبلدان 4/239 چ بیروت 1376، و نیز مراجعه کنید به مروج الذهب 3/237 چ اسعد داغر
87- فتوح البلدان /35
88- المستدرک 3/156و154، الطبقاتالکبری 2/248، الاستیعاب 4/1894 ترجمه 4057، اسدالغابة 7/223، الاصابة 4/367، کنزالعمال 12/110
89- بخاری 5/20 و29، المستدرک 3/160و154و151، الصواعق المحرقة/191، ترمذی /1008 ح3882
90- صحیح مسلم 7/141 چ محمدعلی صبیح و اولاده و 4/1903 ح94 چ محمدفؤادعبدالباقی، صحیح بخاری 5/21؛ باب مناقب قرابة رسول الله، 5/29 باب مناقب فاطمه علیهاالسلام، ترمذی /1007 ح3878، المستدرک 3/159و158، الصواعق المحرقة /190
91- الطبقات الکبری 2/315، انساب الاشراف 1/519، فتوح البلدان /36
92- یعقوبی 2/106 چ نجف، ترجمه دکتر ابراهیم آیتی 2/1
93- ابن کثیر 5/285 بهبعد، حمادبناسحاقبناسماعیل بغدادی: ترکةالنبی /86 بهبعد، این دو به عنوان نمونه بیان شدهاند.
94- بخاری 5/139 و 4/79 ، صحیح مسلم 3/1380 ح1759 چ محمدفؤادعبدالباقی