کد خبر: 1408438
تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۵

«وقتی باران می‌گیرد»؛ خاطرات جانبازی که این روزها را به‌سختی می‌گذراند

گروه ادب: این روزها پس از تأکیدات رهبر معظم انقلاب خاطرات بسیاری درباره جانبازان به نگارش درمی‌آید، در این راستا حسن رحیم‌پور نیز نگارش یکی از این خاطرات را برعهده گرفته است و کتاب «وقتی باران می‌گیرد» را در دست نگارش دارد.

صحبت درباره جنگ و اتفاقاتی که در طول هشت سال دفاع مقدس روی داد، یکی از موضوعاتی است که دستمایه نگارش کتاب‌های دفاع مقدس در ژانرهای مختلف داستان، خاطره، مستند و حتی خاطره‌داستان قرار گرفته است.
در این راستا قطعاً تأکیداتی که رهبر معظم انقلاب نسبت به نگارش خاطرات جانبازان و آزادگان داشته‌اند نیز مزید بر علت بوده تا نویسندگان این حوزه دست به کار شوند و به نگارش آثاری ارزشمند درباره این یادگاران دست بزنند.
بر همین اساس خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، به سراغ حسن رحیم‌پور، نویسنده حوزه دفاع مقدس رفته است تا درباره جدیدترین کتابی که در دست نگارش دارد، با وی صحبت کند.
جدیدترین اثری که در حوزه داستان در دست نگارش دارید چه موضوعی دارد؟
مجموعه خاطره داستان فردی به نام غلام موسی‌پور است که در دوران جنگ، در قالب سرباز به جبهه اعزام می‌شود و در سال 63 طی عملیات والفجر 5 شیمیایی می‌شود.
درباره موسی‌پور و سابقه فعالیتی که داشته است بیشتر توضیح دهید.
این جانباز شیمیایی هم اکنون ماه‌های پایانی عمرش را سپری می‌کند و حال و روز خوشی ندارد. موسی‌پور در حال حاضر نیز موقعیت خاصی داشته و وضعیت جسمی خوبی ندارد.
اکنون در چه مرحله‌ای از نگارش هستید؟
قالب اصلی این کتاب در حال گسترش است و حاشیه‌های زیادی به آن افزوده می‌شود؛ چرا که شامل حال این فرد هم است و خاطرات گذشته وی را نیز بیان می‌کند. در حواشی کتاب نیز تعداد زیادی خاطره‌های کوتاه و بلند از خودم و موسی‌پور بیان می‌کنم، از این رو کتاب بسیار حجیم خواهد شد.
در نگارش این اثر، قالب اصلی را به دست آوردم و مقدار زیادی از یادداشت‌ها و خاطره‌ها را در کاغذ نوشته‌ام و اکنون در حال ویرایش آنها هستم و سعی بر توسعه آنها دارم و نمی‌دانم این اقدام چقدر زمان خواهد برد.
تا این مرحله چند صفحه از کتاب را به نگارش درآورده‌اید؟
اکنون که خاطرات را روی کاغذ آورده‌ام، بیش از 200 صفحه را به خود اختصاص داده است و نمی‌دانم که کل کتاب چند صفحه خواهد شد.

چطور با غلام موسی‌پور آشنا شدید؟

شاه‌غلام صدایش می‌کردند. من در بیمارستان امام حسین(ع) سرپرستار بودم و گاهی برای اقامت از تهران به شمال کشور سفر می‌کردم. در یکی از این روزها، با غلام موسی‌پور آشنا شدم و دیدم که در حین کار بنایی، گاهی اکسیژن روی بینی‌اش می‌گذارد.
از او در این باره سؤال کردم و موسی‌پور گفت که شیمیایی است. این طوری بود که با هم آشنا شدیم. از طرفی من نیز هر سال، به مدت یک ماه به جبهه می‌رفتم و همین موضوع مشترک باعث شد که با موسی‌پور دوست شوم.

درباره نامی که برای کتاب انتخاب کرده‌اید و اینکه چه پیشینه‌ای باعث شد که این نام را برگزینید بگویید.
از او برای ساختن انباری در خانه‌ام دعوت کردم و غلام نیز قبول کرد. بعد از این و آشنا شدن با خاطرات و مشکلاتی که داشت، از او پرسیدم که چه زمانی را برای صحبت کردن درباره خاطراتش و تبدیل آنها به کتاب اختصاص می‌دهد. غلام هم گفت، «وقتی باران می‌گیرد.»
من تعجب کردم و علت این مسئله را از وی پرسیدم و اینکه چرا آن زمان را انتخاب کرده است. موسی‌پور گفت، چون وقتی باران می‌گیرد، من نمی‌توانم بنایی کنم و به شکلی کار تعطیل می‌شود و آن زمان می‌توانم بیایم و با هم صحبت کنیم.
بر این اساس عنوان کتاب را همین عبارت انتخاب کردم؛ «وقتی باران می‌گیرد.»

captcha