به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا)، مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت مالکوم شباز، مسلمان و اندیشمند آمریکائی پیش از ظهر امروز دوشنبه 29 اردیبهشتماه، در سالن شیخ انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار و یاد و خاطره این شهید بزرگوار گرامی داشته شد.
در این مراسم نادر طالبزاده مستندساز، مرضیه هاشمی مستندساز آمریکائی، رضا هاشمی و محمدحسن گلزاری از دوستان آن شهید و اسفندیاری، معاون بینالملل بسیج برگزار شد، خاطراتی از آن شهید بزرگوار از زبان دوستانش نقل شد.
رضا هاشمی با بیان اینکه گرایش به دین اسلام، نقطه عطفی در زندگی این شهید بزرگوار بود، اظهار کرد: از طریق یکی از دوستانم با شهید شباز آشنا شدم آن موقع ایشان شدیدا علاقه به حضور در قم داشتند.
وی ادامه داد: معلوم بود زندگی سختی در آمریکا دارد و شدیدا تحت فشار و اذیت است می گفت چندین بار به زندئان افتاده و برخی در آمریکا در صدد تخریب چهره وی هستند. وی در خانوادهای پورش یافته بود که بسیار مذهبی و روشنفکر بودند. من وی و خانواده اش را بسیار دوست دارم.
هاشمی با اشاره به اینکه در بسیاری از مردم جهان شباز را میشناسند و به یادش هستند، اظهار کرد: چهره واقعی این شهید بزرگوار به درستی در جهان ترسیم نمیشود با این حال بسیارند کسانی که ایشان را دوست دارند این نکته در مراسم ختمش به وضوح آشکار شد و افراد مختلفی از موقعیتها و نژادهای مختلف به خاطر مالکوم در کنار یکدیگر جمع شدند.
گفتنی است که شهید مالکوم شباز، نوه شهید مالکوم ایکس به عنوان شهید شاخص جهان اسلام در سال 93 معرفی شده است و این مراسم، اولین یادواره در راستای ارج نهادن به مقام شامخ این شهید بزرگوار محسوب می شود.
"مالکوم لطیف شباز" متولد ۸ اکتبر ۱۹۸۴ در پاریس است. وی نوه دختری "مالکوم ایکس" معروف به "الحاجّ مالک الشباز" رهبر سیاه پوستان مبارز امریکا بود. مالکوم ایکس در اوان جوانی با اسلام آشنا شد و به گروه "امت اسلام" در ایالات متحده گروید و پس از چندی به عنوان سخنگوی گروه فعالیت نمود.
مالکوم شباز اولین نوه مذکر مالکوم ایکس به حساب می آید. وی فرزند دختر دوم مالکوم ایکس به نام "قبیله شباز" است. مادر مالکوم با یک مسلمان الجزایری در پاریس ازدواج کرد اما نام و مشخصات پدر وی در منابع موجود نیست.
گفته می شود مالکوم هیچ گاه نتوانسته پدر را ببیند؛ البته منابعی نیز اعلام نموده اند پدر را دیده اما روابط خوبی با یکدیگر نداشتهاند. مادر مالکوم ابتدا در دانشگاه پرینستون دو ترم درس خوانده ولی دانشگاه را رها کرده و به فرانسه نقل مکان می کند. در پاریس در سوربون مشغول به تحصیل شده و هم زمان به شغل مترجمی می پردازد.
در این شهر با همسرش آشنا شده و مالکوم در سال ۱۹۸۴ به دنیا می آید. پس از مدت کوتاهی رابطه پدر و مادر از هم گسیخته می شود و در حالی که مالکوم چند ماهه است به همراه مادر به لس آنجلس بر می گردند.
"راسل ریکفورد" نویسنده امریکایی، در کتاب خود با عنوان "بتی شباز" که در سال ۲۰۰۳ منتشر شده، عنوان می دارد بتی در سن ۱۱ سالگی از اسلام روی برگردانده و به مذهب کواکر (شاخه ای از مسیحیت) گرویده است.
البته به دلیل عدم دسترسی مستقیم به متن کتاب، نمی توان صحت این گفته را تایید یا تکذیب کرده و منابع آن را بررسی نمود. با توجه به مصاحبه ای که مالکوم با نیوز وان صورت داده مشخص است که وی دوران کودکی پر تنش و بی ثباتی را گذرانده است که بیش تر سر ریز دغدغه ها و مشکلاتی بوده که از مادرش به وی منتقل شده است.
مالکوم دوران کودکی و نوجوانی را با مادر گذراند. برخی از نزدیکان خانواده مالکوم، زندگی مادر وی را به زندگی کوچ نشینی تشبیه کرده اند زیرا مدت زیادی در یک شهر ساکن نبوده و با تغییر شغل، به شهر دیگری در امریکا مهاجرت نموده اند.
با وجود این که این بی ثباتی طبیعتا می باید ضربه بزرگی به آموزش و رشد استعدادهای کودکی مالکوم زده باشد اما بنا به گفته معلمان، وی هوش و استعداد فوق العاده ای داشته و حتی توانسته برخی مقاطع تحصیلی را به صورت جهشی بخواند.
دوران پر فراز و نشیب نوجوانی
مالکوم وقتی چند ماهه بود به همراه مادرش از پاریس به لس آنجلس نقل مکان کرد. کمی بعد به نیویورک رفته و سپس در فیلادلفیا ساکن شدند.
در طول دهه ۹۰ میلادی، مالکوم بیش تر با مادربزرگ و عمه هایش در نیویورک زندگی می کرد. در سال ۱۹۹۴ با مادرش به مینیاپولیس می رود. در این شهر، "قبیله" سعی می کند به همراهی یک مخبر اف بی آی به نام "مایکل فیتزپاتریک"، نقشه ترور "لوییس فراخان" را بکشند.
نکته مشکوک قضیه حضور یک مامور اف بی آی در این ماجرا است. اطلاعات چندانی از این مامور وجود ندارد و همین امر این مسئله را مبهم می کند. این که چگونه مادر مالکوم با فیتزپاتریک آشنا شده و چگونه با همکاری وی نقشه ترور را می ریزند مشکوک و نامشخص است.
به هر حال در سال ۱۹۹۵ قبیله به اتهام تلاش برای استخدام یک قاتل حرفه ای دستگیر می شود. وی ضمن قبول اتهام، مسئولیت اقدامات خود را بر عهده می گیرد. در یک مصالحه، قبیله می پذیرد برای مدت دو سال تحت معالجه و مشاوره روان شناس قرار گیرد تا مشکل اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکی خود را درمان کند؛ در عوض از زندان رفتن اجتناب نماید.
مالکوم در این زمان، کودکی ۱۰ ساله بود و در طول این دو سال، سرپرستی وی به مادربزرگش که ساکن نیویورک است داده می شود. در دسامبر ۱۹۹۶ مالکوم به ملاقات مادرش در شهر سن آنتونیو در ایالت تگزاس می رود.
مادر در این شهر، دوره درمان خود را می گذراند. او مجددا ازدواج کرده بود. مالکوم نیز به سرعت با پدر خوانده خود انس گرفت اما ازدواج دوام چندانی نیاورد.
در پی آن مالکوم و مادرش شروع به دعوا و پرخاش گری نسبت به یکدیگر می نمایند. در ۲۶ فوریه، مادر مالکوم پلیس را خبر کرده و از آن ها می خواهد تا اورا به یک بیمارستان روانی تحویل دهند. مالکوم بعد از مدت کوتاهی، مرخص می شود. در ۲۶ آوریل، به نیویورک بازگشته تا با مادر بزرگش زندگی کند.
مالکوم در مصاحبه با نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۳ و در زمانی که ۱۸ ساله بود، ماجرا و حادثه آتش گرفتن خانه مادر بزرگش را باز می گوید. وی توضیح می دهد به خاطر دوری از مادرش، پریشان و غمگین بود و در عالم کودکی خود اندیشیده که هر چقدر کارهای شیطنت آمیزتری انجام دهد، مادر بزرگ و عمه هایش مجبور می شوند وی را نزد مادرش بفرستند. با این تفکرات، حادثه آتش سوزی پیش می آید. وی در این مصاحبه از وقوع حادثه مذبور، ابراز پشیمانی و تاسف می کند.
در همین مصاحبه، مالکوم هر گونه ادعا درباره مشکلات روانی و پریشان خاطری خود را انکار می نماید و از برخی گفته ها در این خصوص انتقاد کرده و آن ها را نادرست می داند. وی تاکید دارد مشکلات روانی نسبت داده شده به وی، درست نبوده و تنها دوری از مادر موجب افسردگی وی شده بود.
"مالکوم" پیش از سفر به ایران در فوریه 2013 برای شرکت در کنفرانس هالیوودیسم، با برخی خبرنگاران شبکه پرس تی وی در ارتباط بوده است. بنا به گفته خودش، در آوریل 2012 ارتباط قوی و مستحکمی با شبکه پرس تی وی برقرار کرد و پیش از آن نیز با این شبکه مصاحبه هایی داشته است.
وی در نتیجه همین رابطه، به کنفرانس هالیوودیسم در ایران دعوت می شود. از تاریخ 15 تا 18 ژانویه سال 2013 نیز با پرس تی وی برای ساخت مستندی با عنوان "نمای رویای امریکایی" همکاری می کند.
مالکوم بعد از این که موفق به سفر به ایران نمی شود، فعالیت های داخلی خود را در ایالات متحده پیگیری می نماید. وی در می 2013 به مکزیک می رود تا با دوست خود "سورائز" دیدار کند. در این سفر شباز قصد داشت تا با سورائز که سازمان دهنده کارگران مکزیکی شاغل در ایالات متحده بود درباره جنبش دفاع از حقوق کارگران ساختمانی به صحبت بپردازد. سورائز به تازگی توسط دولت امریکا اخراج شده بود.
اما در 9 می بود که ناگهان رسانه های دنیا، اخبار مربوط به مرگ وی را پخش کردند. ابتدا اخبار ضد و نقیضی از جزئیات نحوه مرگ مالکوم انتشار یافت. خانواده وی نیز در این بین، با انتشار بیانیه ای غم و ناراحتی عمیق خود را از این حادثه اعلام داشت.
رسانه های رسمی امریکایی قتل را به مشاجره بین مالکوم و صاحب کافه ربط داده و حتی از قول سورائز که در شب حادثه مالکوم را همراهی می کرد حادثه را روایت نمودند.
همان طور که پیش از این نیز عنوان شد فعالیت های مالکوم برای دستگاه های امنیتی امریکا، حساسیت هایی را بر انگیخته و موجب شده بود وی تحت نظر قرار داشته باشد. بنابراین خیلی طبیعی و منطقی است که مالکوم به دلایل امنیتی، قرار با دوست خود را در محلی پر رفت و آمد و شلوغ انتخاب کند.
به هر حال، در ساعات اولیه اعلام مرگ وی، اخبار و گزارشات با هم تناقضاتی داشت. مثلا این که وی از ساختمان به بیرون پرت شده است یا بدن وی در خیابان یافته اند که همگی نادرست بود.
چیزی که مشخص است سورائز بعد از درگیری مالکوم با افراد نه چندان معلوم الحال، بالای سر خونین وی رسیده و بلافاصله به بیمارستان انتقال داده می شود. در راه بیمارستان نیز مالکوم بر اثر خون ریزی شدید ناشی از ضرب و جرح جان می دهد.
همزمان با پوشش خبری گسترده منابع رسمی از این حادثه، رسانه ها و صداهای مستقلی نیز در امریکا نسبت به انگیزه قتل، ابراز تردید کردند. حتی خانواده مالکوم که در ابتدا در بیانیه پس از مرگ وی جانب احتیاط را رعایت و تنها ابراز تاسف نموده بودند در مراسم تشیع وی که چند روز بعد در نیویورک برگزار شد، از مرگ مشکوک مالکوم خبر دادند. آن ها هم صدا با بسیاری از دوستان و آشنایان مالکوم، انگشت اتهام را به نهادهایی امریکایی چون اف بی آی نشانه رفتند.