نقدی بر كتاب «آيات شيطانی»
کد خبر: 1555540
تاریخ انتشار : ۳۰ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۶:۰۱
به بهانه دادن لقب شواليه به سلمان رشدی از سوی ملكه انگليس

نقدی بر كتاب «آيات شيطانی»

هنوز چند سالی از انتشار كتاب «آيات شيطانی» سپری نشده است كه بار ديگر ملكه روباه پير با اهدای لقب شواليه داغ مسلمانان را تازه كرد، متن زير نقدی بر كتاب شيطانی سلمان رشدی با عنوان آيات شيطانی است.

به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا)، غرب كه از اوايل پيروزی انقلاب اسلامی خواب‌های فراوانی برای ايران ديده بود در سال 1367 با انتشار كتاب آيات شيطانی به نويسندگی سلمان رشدی يكی ديگر از توطئه‌های خود را آغاز كرد، اين كتاب با حمله به پايه‌های اعتقادی و ايمانی مسلمين و با تمسخر و استهزا و توهين به مقدسات اسلامی و توهين به قرآن كريم و حضرت رسول اكرم (ص) قصد داشت با وهن پايه‌های دين و مذهب، زمينه‌های نفوذ انقلاب اسلامی و بازيافت هويت اسلامی را در ميان جوامع اسلامی، سد كند.
توزيع اين كتاب خشم مسلمانان جهان را برانگيخت، در مهرماه سال 1367، مسلمانان هند و پاكستان با تظاهرات عليه سلمان رشدی كه خود هندی الاصل و تبعه انگليس بود، نفرت خود را از انتشار كتاب آيات شيطانی اعلام كردند، در 25 دی 1367، مسلمانان شهر برادفورد انگليس، نسخه‌هايی از آيات شيطانی را سوزاندند و در 24 و 25 بهمن همان سال در جريان تظاهرات مردم پاكستان و هند عليه اين كتاب، دست كم هفت نفر كشته شدند.
حضرت امام خمينی(ره) به مثابه رهبری روشن‌بين، روشنگر و شجاع، فتنه جهان استكبار را با صدور حكم ارتداد و مهدورالدم بودن نويسنده و ناشرين آن، به خود آنان بازگرداندند، با صدور فتوای تاريخی امام موجی توفنده از امت مسلمان در مصاف با كفر پديد آمد.
سلمان رشدی از لحظه صدور حكم، مخفی شده و پليس اسكاتلنديارد، حفاظت وی را با صرف هزينه‌های كلان بر عهده گرفت.
نقدی بر كتاب آيات شيطانی
در بازار كتاب قاعده بر اين است كه نقل و حديث درباره‌ی كتاب -چه تعريف و تمجيد و چه دشنام و ناسزا-بر تعداد خواننده می‌افزايد؛ اما اين قاعده را نيز -چونان اغلبِ قواعد- استثنايی است و اين استثنا، نيست مگر كتابِ آياتِ شيطانی، اثرِ سلمان رشدی.
كتابی كه اگر چه بسيار بر آن نقد نوشته شد، نه تنها بر تعداد خوانند‌گانش افزوده نشد، بلكه بسا منتقدانی كه حتی خود، اصلِ نسخه را نخواندند و نقد نوشتند و اين مطلب به خودیِ خود خطای چندان سهم‌گينی نيست، چرا كه منتقدان عموماً تبعاتِ فتوای امام را بررسی می‌كردند و هنوز منطقِ مظفر نخوانده، می‌توان فهميد كه جهل به فعل، منافیِ علمِ به تبع نيست.
باری، كتاب آيات شيطانی را اول بار پنگوئن به سالِ 1988 چاپ زد، از نويسنده‌ای كه سه اثر داستانی به نام‌های GRIMUS ، MIDNIGHT’S CHILDREN (بچه‌های نيمه‌شب)، SHAME (شرم) و يك اثر غير داستانی -سفرنامه‌ی نيكاراگوئه- در كارنامه‌ی خود داشت؛ نويسنده‌ای هندی‌الاصل كه در لندن زند‌گی می‌كرد.
آياتِ شيطانی داستانی است بلند در 547 صفحه، قصه ساختاری مدرن دارد كه شايد بتوان آن را نوعی گرته‌برداریِ شرقی از پديده‌ی رئاليسمِ جادويیِ امريكای جنوبی ناميد، ناگفته نماند كه تناسخRIENCARNATION -كه در فرهنگ هندی جا افتاده است- به عنوانِ يك پديده‌ی بومی در طرحِ داستان، نقشی غير قابلِ انكار دارد.
تناسخ هنوز هم در هندِ امروز، نه فقط ميانِ هندوها و متعصبان‌شان كه سيك‌ها باشند، كه در ميانِ پيروانِ سايرِ اديان، يك باورِ بومی است، بسا هندوهايی كه مقيمِ كشورهای غربی‌اند و هنوز از حشره‌كش استفاده نمی‌كنند، نه برای حفظِ محيط زيست و سوراخِ لايه‌ی اوزون، بلكه از آن رو كه مبادا روحِ پدربزرگ يا خانم والده‌شان را كه در قالبِ يك سوسك تجسد يافته، آزار دهند! بنابراين در پس‌زمينه‌ی بومیِ نويسنده تناسخ جايگاهی ويژه دارد.
«گابريل فريشتا و سالدين چامچا» در هواپيمای بويينگ 747 نشسته‌اند، يكی هنرپيشه است و ديگری مقلد صدا، هواپيما ربوده می‌شود و اين دو به طرزِ معجزه‌آسايی نجات می‌يابند، سالدين چامچا اصلا هندی است، اما در لندن بزرگ شده، نامِ اصلی‌اش صلاح‌الدين بوده كه به سالدين تغيير پيدا كرده، خانواده‌اش خانواده‌ای هندی و متعصب بوده... اگر قرار باشد در هر قصه‌ای شخصيتی باشد كه بيش از سايران به نويسنده نزديك باشد، سالدين به سلمان رشدی نزديك‌تر است اما تقديرِ گابريل فريشتا اين‌گونه رقم خورده بوده كه در زند‌گیِ آينده ملك مقرب ARCHANGLE شود؛ گابريل با جبرائيل هم‌ريشه‌اند. (از آن‌جايی كه از خاصه‌های قصه‌ی مدرن به هم خوردنِ تناوبِ زمانی است، اين كه زند‌گیِ آينده‌ی گابريل در هزار سالِ قبل واقع شود، اتفاقِ پيچيده‌ای نيست، گذشته از آن، ذاتِ تناسخ هم با اين‌گونه زمان‌شكنی قرابت دارد.)
تا اين‌جا فصلِ اولِ قصه بود به نامِ فرشته جبرائيل THE ANGEL GIBREEL. استحاله‌ی METAMORPHOS صلاح‌الدين به سالدين، نوعی خلا و تهی بودن كه دومليتی‌ها، عموما آن را تجربه كرده‌اند، خاصه كسانی كه از يك فرهنگِ غنیِ شرقی می‌بُرند و تالاپ، به درونِ فرهنگِ غربی می‌افتند.
فصلِ دومِ قصه MAHOUND است كه همان نامِ «محمد» است در زبانِ كهنِ سانسكريت، از اين‌جا گابريل به جبرائيل تبديل می‌شود.
گابريل در كودكی، و البته در زند‌گیِ قبلی، زمانی كه ناهارِ كارگرانِ معدن را می‌برده، غذای هندوهای گياه‌خوار را با گوشتِ مسيحيان و گوشتِ مسيحيان را با گوشتِ حلالِ مسلمانان جابه‌جا می‌كرده، نصيحت مادر را نشنيده می‌گيرد، مادری كه به او می‌گويد: شيطان... (ص 91)
همين گرهِ كوچك همه‌ی داستان را كفايت می‌كند، فرشته‌ای كه كمی هم شيطان است.
پاره‌ای از داستان كه در زمانِ صدر اسلام می‌گذرد، بسيار ابتدايی و ضعيف است؛ چيزيست شبيه به يك نمايش‌نامه‌ی تهی‌مايه‌ی ابتدايی، در قياسِ با صحنه‌آرايی‌های زنده‌ی زمانِ معاصر در فصلِ اول. شهری به نامِ جاهيليا JAHILIA و شخصيت‌هايی يك بعدی كه به اشتباه و با كم دقتی از تاريخ بيرون كشيده شده‌اند، ابوسيمبل ABU SIMBEL به جای ابوسفيان و هند و خالد و حمزه و سلمان و از اين‌جا قصه فصل به فصل جلو می‌رود، فصلی در جاهيليا و فصلی در زمانِ معاصر.
كم‌اطلاعی نويسنده از تاريخِ صدرِ اسلام و زبانِ عربی و از آن بدتر ادعای تاريخ‌دانی و سوادِ قرآنی، اثر را در ديدِ خواننده‌ای با اطلاعاتِ متوسط به ملغمه‌ای مضحك تبديل می‌كند.
بخشِ دو از فصلِ سه (صفحه‌ی 143) با يك عبارتِ عربی آغاز می‌شود: «كان ما كان/فی قديم الزمان» نويسنده آن را اين‌گونه ترجمه می‌كند: “KAN-A MA KAN, FI QADIM-E-ZAMAN, IT WAS SO, IT WAS NOT...” آن‌گونه بود كه نبود، در گذشته‌ای فراموش شده.
نويسنده متوجهِ اين نكته‌ی ساده نشده كه «ما» در زبان عربی چند معنا دارد و فقط يكی از آن‌ها معنای نفی دارد، در اين‌جا نه به معنای نفی، بل به معنای «هر چه» يا «آن‌چه» آمده است، ترجمه‌ی تحت‌اللفظی و لغت به لغتِ آن می‌شود، بود آن‌چه بود، و ترجمه‌ی محتوا به محتوای آن، همان «يكی بود، يكی نبود» خودمان يا “ONCE UPON A TIME” است.
يادِ آن كسی می‌افتم كه سال‌ها پيش به ايران آمده بود و در مقاله‌ای نوشته بود كه با شعار دادنِ اين كه خدا نمی‌خواهد، نمی‌توان جلو لشكر آهنين عراق ايستاد، او اين شعار را روی پيشانیِ رزمنده‌ها ديده بود كه «ماشاالله» و گمان كرده بود كه «ما»، علامت نفی است و «هر چه خدا بخواهد» را با «خدا نمی‌خواهد» اشتباه گرفته بود.
يكی ديگر از اشتباهاتِ ابتدايیِ نويسنده، آوردن يك بت BALL به عنوانِ شخصيتی داستانی است، رفتارِ اين شخصيت كه روبه‌روی مهاند می‌ايستد، نوعی تقليدِ ناشيانه از كتابِ مقدس -عهد عتيق- است كه در روندِ داستانی جا نمی‌افتد و بعد هم رابطه‌ی اين بت با لات و منات و عزی كه صفحاتِ زيادی از كتاب را به خود اختصاص می‌دهد و عاقبت هم با پس‌زمينه‌ی شيطان بودنِ جبرائيل منجر به طرحِ افسانه‌ی غرانيق می‌شود؛ افسانه‌ای كه در آن گفته می‌شود شيطان در نقشِ جبرائيل بر پيامبر نازل می‌شود و آياتی شيطانی را واگو می‌كند.
پيامبر نيز اين چند آيه را -در موردِ لات و منات و عزی- برای مردم می‌خواند، نزديك به آن شعارِ جاهلی كه اين سه دخترانِ خدا، صاحبِ شفاعت هستند. (اللات و العزی، و منات ثالثه الاخری، فانهن الغرانيق العلی، و ان شفاعتهن لترتجی) پس از آن جبرائيل دوباره نازل می‌شود و آيات را تصحيح می‌كند: «افرايتم اللات و العزی، و مناة الثالثه الاخری، الكم الذكر و الانثی، تلك اذا قسمه ضيزی» (نجم 19-22) طرفه اين جاست كه سازند‌گان و جاعلانِ اين افسانه به آياتِ ابتدايی همين سوره نظر نينداخته‌اند كه: «و ما ينطق عن الهوی، ان هو الا وحی يوحی»(نجم 2-3)
البته جبرائيلِ رشدی، خود شيطان است و در واگويه‌های درونی اعتراف می‌كند كه اصلا نمی‌داند كه خدا كيست! (صفحات 113 تا 125).
بگذريم كه فرقِ معدودی در مسلمانان اين روايتِ جعلی را قبول دارند، تازه آن‌ها نيز نه به صورتی كه رشدی مساله را شرح می‌دهد؛ رشدی نزولِ آياتِ شيطانی را در مجلسی بيان می‌كند كه مهاند (در اين نقد متعمدا از اين لغت استفاده می‌شود) با هند خلوت كرده است؛ (صفحه‌ی 121) طرفه اين جاست كه در همين اثنا، خبر می‌رسد كه حمزه، برادرانِ هند را كشته است! (بی‌توجهی به تاريخ در يك اثرِ داستانی، قابلِ اغماض است، اما اگر اولا اثر ادعای بيانِ تاريخ را نداشته باشد، و ثانيا مساله‌ی تاريخی، مساله‌ای نباشد كه با حيثيتِ كسی -نه كسانی، چه رسد به حيثيتِ دينی كه عميق‌ترينِ انواع است- چالش داشته باشد.) البته از نويسنده‌ای كه خالد را اولين مسلمان می‌داند و او را سقا WATER CAREER می‌نامد(صفحه‌ی 104) و سلمان را كج‌انديش می‌داند، اين‌گونه تاريخ‌نويسی بی‌راه نيست.
آياتِ شيطانی با طرحِ افسانه‌ی غرانيق آغاز می‌شود و در ادامه، نويسنده به خود جرات می‌دهد كه توصيفی از زند‌گیِ مهاند و رابطه‌ی او با همسرانش ارايه كند كه حتی در شانِ يك انسانِ عادی نيز نيست، اين‌جا نكته‌ای قابلِ تامل وجود دارد، فِرَقی از مسلمانان كه جرئت كردند پيامبرشان را تا حدی تنزل بدهند كه خطاكارش بنامند -آن‌هم در سترگ‌ترين رسالت كه همانا بيانِ وحی باشد- در نوشتنِ اين اثر و امثالِ آن مسئول‌اند.
اگر نبود آن كژیِ آغازين، اين انحرافِ پسينی هرگز شكل نمی‌گرفت؛ هرگز نمی‌توانم به خود بقبولانم كه به دروغ بنويسم اين قصه را بدونِ تعصب خوانده‌ام و فقط آن را به لحاظِ داستانی سنجيده‌ام، ضمن اين كه به هيچ وجه از بيانِ اين جمله احساسِ افتخارآميزی و غرور آزادانديشانه‌ای ندارم، چه ظاهرِ زيبايی دارد اين جمله و چه باطنِ مخوفی؛ يعنی چه كه بدونِ تعصب متنی را خواندن؟ بدونِ داوری؟ اين كار را بلد نيستم، اين يعنی اين كه تكه‌ای از خود را جدا كنم و بدونِ آن بخوانم و بدونِ آن بنويسم؛ ما با همه‌ی خودمان می‌خوانيم و می‌نويسيم...
آياتِ شيطانی باوجود بهره‌گيری از روايتِ مدرن، رئاليسمِ جادويی، رنگ و بوی بومی در فصول مربوط به سالادين چامچا، هرگز به پختگی اثرِ قبلیِ رشدی، «شرم» نيست، با خواندنِ اين اثر دو احساسِ متفاوت در آدمی شكل می‌گيرد، اولی كه مربوط به فصولِ سالادين چامچا است كه ساسِ نوستالژيكِ دربه‌دریِ خودخواسته‌ای است كه نويسنده صادقانه بيان كرده است... و در موردِ فصولِ مربوط به صدر اسلام، چيزی نمی‌توان گفت جز فورانِ عنادی بی‌شرمانه، هرزه‌نگاریِ موهنی كه هيچ دليلی برای آن نمی‌توان پيدا كرد.
رشدی در اين كتاب، گويی عقده گشوده است، آن هم با زبانی موهن و نگاهی وقيح؛ بدتر از همه ناجوانمردیِ او است كه بدونِ داشتنِ اطلاعاتِ تاريخی، به نثری نوشته كه كار را به قصه‌ای تاريخی می‌نماياند، در صفحه‌ی پايانیِ كتاب با ذكرِ نامِ انتشارات، حتی اسمِ مترجمِ قرانی را كه از آن چند آيه از سوره‌ی نجم را به امانت گرفته، ذكر می‌كند، وه كه چه امانت‌داریِ معصومانه‌ای! سه چهار اسمِ خاص و توصيفِ فضای كهن و چنين توضيحاتی، خواننده‌ی ناآشنا را می‌فريبد كه با نصِ تاريخ روبه‌رو شده است و اين نه فقط يك اهانت ساده و هرزه‌درايی عنيف است، كه يك دروغِ آشكار است، پوشيدنِ ردای تحقيقِ متدلوژيك بر اندامِ لمپنيزم، بسی موهن‌تر از دشنامی است كه از دهانِ يك لمپنِ خيابان‌گرد بيرون می‌آيد...
اغلبِ آثاری را كه پخش و نشرشان توسطِ كليسای كاتوليك ممنوع شده است، ديده‌ايم و خوانده‌ايم، خاصه كتب و فيلم‌های سينمايی را، در همه‌ی اين آثار يك تشابه به چشم می‌خورد، نقشِ انسانی -فرومعنوی و غيرآسمانی- دادن به حضرت مسيح؛ اين مهم‌ترين تشابه بينِ همه‌ی اين آثارِ ممنوع است. اما اين آثار تا كجا پيش رفته‌اند؟ تا چه حد در اين رفتار جسور بوده‌اند؟
اصالتاً نمايشِ رفتارِ انسانیِ يك معصوم، مذموم نيست، سيره‌نويسی در اسلام اين‌چنين رسالتی را برعهده داشته است، البته از آن‌جا كه اسلام فاصله‌ی زمانیِ كم‌تری با دوره‌ی معاصر داشته است، تواتر، عاملِ تعيين‌كننده‌ای در سيره‌نويسی بوده است و اختلاف كم‌تر از سيره‌نويسیِ مسيحيت بوده است.
اوايلِ تيرماهِ 79، در شبكه‌ی ABC يك برنامه از خبرنگاری معروف -PETER JENING- پخش شد كه در آن با مصاحبه و به تصوير كشيدنِ چند اثر باستانی ثابت(!) شد كه عيسی(ع) به صليب كشيده نشده است و يهوديان او را نكشته‌اند؛ اگر چه اين تحقيق با نصوص دينیِ ما مسلمانان سازگار است اما اين ظريفه را نبايد از خاطر برد كه اين خبرنگار از زمره‌ی معروف‌ترين خبرنگاران سياسی است و تمامِ اين برنامه بدين جهت ساخته شده بود كه ثابت كند يهوديان بی‌گناهند! بنابراين هيچ تعجب نكنيد اگر در برنامه‌ی بعدی ديديد كه حزب‌الله لبنان عاملِ اصلیِ قتلِ حضرتِ عيسی مسيح است!
باری، در تاريخِ مسيحيت، به خلافِ اسلام، جای بازی با نصوص و سيره وجود دارد اما اين بازی قواعدی داشته است، اگر چه در همه‌ی آثارِ ممنوع كليسای كاتوليك شانِ عيسی مسيح از پيا‌مبری به يك انسان تنزل يافته است، اما هيچ‌گاه اين انسان به يك انسانِ عادی و معمولی تبديل نشده است، اين انسان همواره قصدِ خير داشته است، حال آن كه شايد از ديد مصنف و مولف به اين مقصود نرسيده باشد؛ يعنی مولف اين گونه احساس كرده است كه شخصی بدونِ اتصالِ به غيب، ادعای پيامبری كرده است، تا خلق را به سعادتی رهنمون شود، اما در قصدِ او شكی نكرده است اگر چه شايد به اصلِ سعادت مشكوك باشد...
اما سلمان رشدی... او از اين مرز نيز پافراتر گذاشته است، مهاند را با بی‌شرمی هميشه با صفتِ كاسب‌كار BUSINESSMAN نام می‌برد. (صفحاتِ 91،92،93و...) او هيچ‌گاه در موردِ وجودِ خدا و ارتباطِ جبرائيل با مهاند شك نمی‌كند، بلكه به نحوِ ملوثی همه‌ی اين شخصيت‌ها را نه به شخصيت‌هايی عادی، كه به خطاكارانی معمولی تبديل می‌كند، در واگويه‌های مهاند می‌خوانيم كه: «نامه‌بر خدا بودن چندان لذتی ندارد...» (صفحه‌ی 112)
فتوا، لغتی بود كه از سالِ 1368(ه.ش) به ادبياتِ انگليسی (بخوانيم جهانی) راه يافت و به جای RELIGIOUS STATEMENT يا ENCYCLICAL نشست، پيش از آن، همين دو واژه‌ی مهجور- به جای فتوا به كار می‌رفتند، رسانه‌های غربی بيانِ ابتدايیِ فتوای امام را به نحوی نادرست ارائه كردند و شگفت‌انگيز اين كه همين بيان به داخلِ كشور نيز راه يافت؛ آن‌ها دليل فتوای قتلِ رشدی را ارتداد ناميدند، تبعاً گروهی، از جمله خودِ رشدی بلافاصله در اين كه از اصل رشدی مسلمان بوده باشد، تشكيك كردند؛ طرفه اين‌جاست كه امام بر مبنای ارتدادِ رشدی، فتوای قتل او را صادر نكرده بود، بلكه به دليل ساب‌النبی بودن، او را مهدورالدم دانسته بودند.
بعدها اين فتوا تبعاتی چند را پديد آورد، خاله‌زنكی‌ترينش مساله‌ی اعتذارِ خودِ رشدی بود كه چون بچه‌ی خردسالی به عذرخواهی افتاد، سياسی‌ترينش مساله‌ی خروجِ هم‌زمانِ همه‌ی سفرای جامعه‌ی اروپايی بود، در اعتراض به فتوا و بهترينِ تبعاتش ناامنی برای اهانت‌كننده به مقدسات اسلام بود، آن‌هم در روزگاری كه هر سريالِ تلويزيونی در هر شبكه‌ای جرات می‌كند به مقدساتِ مسيحيت و سايرِ اديان توهين كند.
آخرينش قسمتِ انتهايی سريالِ JESUS CHRIST بود كه از يك شبكه‌ی عمومی تلويزيونِ امريكا پخش شد و در آن پيش از مصلوب كردنِ مسيح، يك فكل‌كراواتیِ مرتبِ معاصر، مانند يك مجریِ تلويزيونی واردِ صحنه شد و جلو سربازانِ پيلاتوس را گرفت، مقابلِ عيسی پرده‌ای پانوراما باز شد و جنگ‌های صليبی را نشانش داد كه سربازان فرياد می‌كشيدند، IN THE NAME OF JESUS به نامِ عيسی و حمله می‌كردند، بعد دادگاه‌های تفتيشِ عقايد قرون وسطا تا جنگ جهانیِ دوم، همه را به گردنِ دين انداخت. بعد هم ميكروفون را جلو برد و پرسيد: آيا می‌ارزيد؟ (جالب اين كه پخشِ اين سريال كه سی سالِ پيش می‌توانست مجازاتی نابخشودنی برای مولف داشته باشد، موردِ اغماضِ كليسای كاتوليك و حتی مسيحيان قرار گرفت!) اين همان حركتی است كه اگر آغاز شد، پايانی بر آن متصور نيست و نهايتا می‌تواند به هر اهانتی بينجامد.
اما اين فتوا علاوه بر اين تبعات، تبعِات ديگری هم داشت كه من آن را عجيب‌ترين می‌نامم، عجيب‌ترينِ تبعات نبود مگر اظهارِ نظرِ پاره‌ای از سياسيون كه فتوای امام را يك فتوای مذهبی ناميدند و نه سياسی كه البته عرفِ ديپلماتيك را رعايت كرده باشند و مصلحتِ...
آن‌ها اين‌سان گفتند كه امام خمينی با شخصيتِ مذهبیِ خود و به عنوانِ يك مرجعِ دينی اين فتوا را داده است و نه به عنوانِ يك رهبر و مسئلِ حكومت؛اين خطا از اين پندارِ نادرست ناشی شده است كه گمان می‌كند، كليت‌ها را می‌توان به اجزا تجزيه كرد،پس بلافاصله برای امام دو شخصيت قائل شدند، شخصيتی سياسی تحتِ عنوانِ رهبر، و شخصيتی دينی تحتِ عنوان مرجع؛ انگار كه اين دو شخصيت كاملا مستقل از هم‌اند و كردارهای اين يكی، دخلی به رفتارهای ديگری ندارد، اين همان جزئی‌نگری روش‌مندِ علمِ تجربیِ معاصر است كه بدبختانه به عرصه‌ی تفكر در علومِ انسانی نيز سرايت كرده است.
اين جنس جداسازی و تجزيه به عواملِ اول، از همان سنخِ بدونِ تعصب متنی را خواندن است، سنخی كه نه ممكن است و نه مطلوب، ممكن نيست كسی بتواند بدونِ هيچ تعصب، پيش‌داوری، پيش‌فرض، متنی را بخواند، ممكن نيست كسی با جزئی از خود، جايی را ببيند؛ آدمی با كليتِ خود می‌نگرد، می‌خواند و... حتی نگاهِ ما به طبيعتِ اطراف، انتخابی است از كلِ طبيعت نه يك نگاهِ صرفاً تصادفی.
اين انتخاب برمی‌گردد به همه‌ی آن‌چه در خود اندوخته‌ايم؛ دين، محيطِ تربيتی، آموزه‌های دورانِ كودكی، تحصيل... تازه فرض كنيم كه چنين نگاهِ بدون پيش‌فرضی ممكن باشد، چه مطلوبيتی دارد اين نگاه؟ اين تنها كمك می‌كند كه همه يك‌جور بنگرند، چه حسنی در اين نگرش هست؟ نگرشِ گله‌وار كه فرديتِ هيچ‌كسی را در نظر نمی‌گيرد؛ اين همان گرفتاریِ سهمگينی است كه امروز در تب و تابِ گفت‌وگوی ميانِ تمدن‌ها، پديده‌ی جهانی شدن GLOBALIZITON و غيرِ آن داريم، مگر می‌توان از تمدنی تنها خوبی‌هايش را جدا كرد؟ كليتِ يك تمدن هيچ‌گاه قابلِ تجزيه به اجزای كوچك‌تر نيست، گرفتنِ تكه‌ای از يك تمدن، لاجرم باعث اتصال به سايرِ پاره‌های آن خواهد شد، در مثل دقيقا مانند آن است كه بگويی من با انگشتِ كوچكِ پای فلانی رفاقت می‌كنم، نمی‌توانی انگشتِ پا را بگيری و او را نگيری، نمی‌توانی انگشت پا را بگيری و در حريمِ او نروی، از همه مهم‌تر نمی‌توانی انگشتِ پا را ببری و با آن انگشتِ بريده رفاقت كنی، ديگر زمانه‌ی شاعرانی كه عاشقِ نقطه‌ای روی پيشانیِ دلبر می‌شدند به سر آمده است...
به هر صورتِ فتوای امام، فتوای امام بود، نه فتوای رهبر و نه فتوای مرجع؛ فتوايی كه حلال شمرد خونِ كسی را كه به زند‌گیِ ديگران تعرض كند؛ فتوايی كه ايستاد روبه‌روی شعارِ فريبای دورانِ مدرن كه «جان مقدم بر انديشه است.» كه اگر جان مقدم بر انديشه باشد، ظاهر اين است كه جان ارجمندی يافته؛ باطن، بی‌ارجیِ انديشه است، يعنی هيچ انديشه‌ای نمی‌توان يافت كه برای آن بتوان جان فدا كرد... با اين شعار كه حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است، فاتحه‌ی آرمان و آرمان‌خواهی خوانده خواهد شد، و در عوض خيالت تخت كه هر چه خواهی بگو، به سخره و به طعنه... و فتوا مقابلِ اين شعار ايستاد و اهلِ فتوا را نيز چاره‌ای جز اين نيست...
متن فتوای امام خمينی عليه آيات شيطانی:
بسمه تعالی
انا لله و انا اليه راجعون
به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان می‌رسانم مؤلف كتاب «آيات شطانی‌» كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتوای آن، محكوم به اعدام می‌باشند، از مسلمانان غيور می‌خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعا آن‌ها را اعدام نمايند تا ديگر كسی جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس كه در اين راه كشته شود، شهيد است
ان شاء الله. ضمناَ اگر كسی دسترسی به مؤلف كتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نمايد تا به جزای اعمالش برسد. والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته
روح الله الموسوی الخمينی
منبع:
پايگاه اطلاع رسانی مكتوب
پايگاه اطلاع رسانی ايران پرس نيوز
ومنابع اينترنتی
برگرفته از كتاب نقدی توطئه آيات شيطانی
چاپ اول: 1368
چاپ بيست و پنجم: 1384
251 صفحه
انتشارات اطلاعات
captcha