کد خبر: 2158956
تاریخ انتشار : ۰۲ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۲:۵۴

بررسی جايگاه سوره توحيد در قرآن

سوره توحيد خدای‌ تعالی را به احديت ذات و بازگشت ما سوی الله در تمامی حوائج وجودی‌اش به سوی او و نيز به اينكه احدی نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست می‌ستايد و اين توحيد قرآنی، توحيدی است كه وِيژه خود قرآن كريم است.

به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا)، سوره توحيد جايگاه ويژه‌ای در قرآن دارد كه سعی شده در اين يادداشت به بررسی كوتاهی از اين جايگاه اشاره شود. اين سوره خدای‌ تعالی را به احديت ذات و بازگشت ما سوی الله در تمامی حوائج وجوديش به سوی او و نيز به اينكه احدی نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست می‌ستايد و اين توحيد قرآنی، توحيدی است كه ويژه خود قرآن كريم است و تمامی معارف (اصولی و فروعی و اخلاقی) اسلام بر اين اساس پی‌ريزی شده است.
روايات وارده از طرق شيعه و سنی در فضيلت اين سوره بسيار زياد است، حتی از هر دو طريق رسيده كه اين سوره معادل با يك ثلث قرآن است و اين سوره هم می‌تواند در مكه نازل شده باشد و هم در مدينه و آنچه از بعضی از روايات وارده در سبب نزول آن ظاهر است، اين است كه در مكه نازل شده.
«قل هو الله احد» كلمه «هو» ضمير شان و ضمير قصه است و معمولاً در جايی به‌كار می‌رود كه گوينده اهتمام زيادی به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد و اما كلمه«الله»مورد اختلاف واقع شده، حق آن است كه «علم به غلبه»برای خدای تعالی است، يعنی قبلاً در زبان عرب اسم خاص برای حق‌تعالی نبود، ولی از آنجايی كه استعمالش در اين مورد بيش از ساير موارد شد، به خاطر همين غلبه استعمال، تدريجاً اسم خاص خدا شد، همچنان كه اهل هر زبانی ديگر برای خدای‌تعالی نام خاصی دارند و ما در تفسير سوره فاتحه (اولين سوره قرآن) درباره اين كلمه بحث كرديم.
كلمه «احد» صفتی است كه از ماده «وحدت» گرفته شده، همچنان كه كلمه «واحد» نيز وصفی از اين ماده است، چيزی كه هست، بين احد و واحد فرق است، كلمه «احد» در مورد چيزی و كسی به‌كار می‌رود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولاً داخل اعداد نشود، به خلاف كلمه «واحد» كه هر «واحدی» يك ثانی و ثالثی دارد يا در خارج و يا در توهم و يا به فرض عقل كه با انضمام به ثانی و ثالث و رابع كثير می‌شود و اما احد اگر هم برايش دومی فرض شود، باز خود همان است و چيزی بر او اضافه نشده.
مثالی كه بتواند تا اندازه‌ای اين فرق را روشن سازد اين است كه وقتی می‌گويی «احدی از قوم نزد من نيامده» در حقيقت، هم آمدن يك نفر را نفی كرده‌ای و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگويی كه «واحدی از قوم نزد من نيامده» تنها و تنها آمدن يك نفر را نفی كرده‌ای و منافات ندارد كه چند نفرشان نزد تو آمده باشند و به خاطر همين تفاوت كه بين دو كلمه هست و به خاطر همين معنا و خاصيتی كه در كلمه «احد» هست، می‌بينيم اين كلمه در هيچ كلام ايجابی به جز درباره خدای‌تعالی استعمال نمی‌شود، (و هيچ وقت گفته نمی‌شود جاءنی احد من القوم احدی از قوم نزد من آمد) بلكه هر جا كه استعمال شده است كلامی است منفی، تنها در مورد خدای‌تعالی است كه در كلام ايجابی استعمال می‌شود.
يكی از بيانات لطيف مولانا امير‌المؤمنين‌(ع) در همين باب است كه در بعضی از خطبه‌هايش كه درباره توحيد خدای عز و جل ايراد فرموده چنين آمده: «كل مسمی بالوحدة غيره قليل» (1) يعنی و خدا داناتر است هر چيزی غير خدای‌تعالی، وقتی به صفت وحدت توصيف شود، همين توصيف بر قلت و كمی آن دلالت دارد، به خلاف خدای‌تعالی كه يكی بودنش از كمی و اندكی نيست و ما در بحثی كه پيرامون توحيد قرآنی داشتيم، پاره‌ای از كلمات آن جناب را كه در‌باره توحيد صادر شده نقل كرديم.
«الله الصمد»، اصل در معنای كلمه «صمد» قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است، وقتی گفته می‌شود «صمده، يصمده، صمدا» از باب «نصر، ينصر» معنايش اين است كه فلانی قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حاليكه بر او اعتماد كرده بود. بعضی از مفسران اين كلمه را كه صفت است به معانی متعددی تفسير كرده‌اند كه برگشت بيشتر آن‌ها به معنای زير است «سيد و بزرگی كه از هر سو به جانبش قصد می‌‌كنند تا حوايجشان را برآورد» و چون در آيه مورد بحث مطلق آمده همين معنا را می‌دهد، پس خدای‌‌تعالی سيد و بزرگی است كه تمامی موجودات عالم در تمامی حوائجشان او را قصد می‌‌كنند.
آری، وقتی خدای‌تعالی پديد‌آورنده همه عالم است و هر چيزی كه دارای هستی است، هستی را خدا به او داده، پس هر چيزی كه نام «چيز» صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است و در رفع حاجتش او را قصد می‌كند، همچنان كه خودش فرموده «الا له الخلق و الامر» (2) و نيز به طور مطلق فرموده «و ان الی ربك المنتهی» (3) پس خدای‌تعالی در هر حاجتی كه در عالم وجود تصور شود صمد است، يعنی هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمی‌كند مگر آنكه منتهای مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسيله او است.
از اينجا روشن می‌شود كه اگر الف و لام بر سر كلمه «صمد» در آمده، منظور افاده حصر است، می‌فهماند تنها خدای‌تعالی صمد علی‌الاطلاق است، به خلاف كلمه «احد» كه الف و لام بر سرش در نيامده، برای اينكه اين كلمه با معنای مخصوصی كه افاده می‌كند در جمله اثباتی بر احدی غير خدای‌تعالی اطلاق نمی‌‌شود، پس حاجت نبود كه با آوردن الف و لام حصر احديت را در جناب حق‌تعالی افاده كند و يا احديت معهودی از بين احديت‌ها را برساند.
و اما اينكه چرا دوباره كلمه «الله» ذكر شد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: «قل هو الله احد و صمد»؟ ظاهراً اين تكرار برای اشاره به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله «هو الله احد»و «الله الصمد» مستقلاً كافی در تعريف خدای‌تعالی است، چون مقام، مقام معرفی خدا به وسيله صفتی است كه خاص خود او باشد، پس معنا چنين است كه معرفت به خدای‌تعالی حاصل می‌شود چه از شنيدن جمله «هو الله احد» و چه از شنيدن «الله الصمد» چه آنجور توصيف و تعريف شود و چه اينجور.
و اين دو آيه شريفه در عين حال هم به وسيله صفات ذات، خدای‌تعالی را معرفی كرده و هم به وسيله صفات فعل. جمله «الله احد» خدا را به صفت احديت توصيف كرده كه احديت عين ذات است و جمله «الله الصمد» او را به صفت صمديت توصيف كرده كه صفت فعل است چون گفتيم صمديت عبارت از اين است كه هر چيزی به سوی او منتهی می‌شود.
بعضی (4) از مفسران گفته‌اند كه كلمه «صمد» به معنای هر چيز توپری است كه جوفش خالی نباشد و در نتيجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسی متولد شود كه بنابر اين تفسير، جمله «لم يلد و لم يولد» تفسير كلمه «صمد» خواهد بود.
«لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد» اين دو آيه كريمه از خدای‌تعالی اين معنا را نفی می‌‌كند كه چيزی را بزايد و يا به عبارت ديگر ذاتش متجزی شود و جزئی از سنخ خودش از او جدا شود. چه به آن معنايی كه نصاری درباره خدای‌تعالی و مسيح می‌گويند و چه به آن معنايی كه وثنی مذهبان بعضی از آلهه خود را فرزندان خدای سبحان می‌پندارند.
اين دو آيه از خدای‌عالی اين معنا را نفی می‌كند كه خود او از چيزی متولد و مشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايی كه اراده شود، چه به آن نحوی كه وثنيت درباره خدايان خود گفته‌اند، كه بعضی اله پدر و بعضی ديگر اله مادر و بعضی ديگر اله فرزند است و چه به نحوی ديگر و نيز اين معنا را نفی می‌كنند كه برای خدای‌تعالی كفوی باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعنی مانند خدای‌تعالی بيافريند و تدبير كند و احدی از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوی در ذات خدا نيست، يعنی احدی از دين‌داران و بی‌دينان نگفته كه واجب‌الوجود (عز اسمه) متعدد است.
اما در فعل يعنی تدبير، بعضی قائل به آن شده‌اند، مانند وثنی‌ها كه برای خدايان خود الوهيت و تدبير قائل شدند، حال چه خدای بشری مانند فرعون و نمرود كه ادعای الوهيت كردند و چه غير بشری و ملاك در كفو بودن در نظر آنان اين است كه برای اله و معبود خود استقلال در تدبير قائل هستند و می‌گويند كه الله تعالی تدبير فلان ناحيه عالم را به فلان معبود واگذار كرده و او فعلاً مستقل در تدبير آن ناحيه است، همانطور كه خود خدای‌تعالی مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است و او رب‌الارباب و اله‌الالهه است و اگر برابری در صفات را نشمرديم، برای آن بود كه صفت يا صفت ذات است يا صفت فعل، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع می‌شود.
اين معنا از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير استقلالی كه بعضی برای موجودی از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقی است برای كفو بودن، چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلاً فلان گياه خودش مستقلاً بيماری ما را شفا می‌دهد و در بهبودی از بيماريمان احتياجی به خدای‌تعالی نداريم، با اينكه گياه مذكور از هر جهتی محتاج به خدای‌تعالی است و آيه مورد بحث اين را نيز نفی می‌‌كند.
و صفات سه‌گانه‌ای كه در اين سوره نفی شده، يعنی متولد شدن چيزی از خدا و تولد خدای‌تعالی از چيز ديگر و داشتن كفو، هر‌چند ممكن است نفی آن‌ها را متفرع بر صفت احديت خدای‌تعالی كرد و به وجهی گفت فرض احديت خدای‌‌تعالی كافی است در اينكه او هيچ‌يك از اين سه صفت را نداشته باشد و ليكن اين معنا زودتر به نظر می‌رسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.
اما اينكه متولد نشدن چيزی از خدا فرع صمديت او است، بيانش اين است كه ولادت كه خود نوعی تجزی و قسمت‌پذيری است به هر معنايی كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد، كسی كه می‌زايد و چيزی از او جدا می‌شود بايد خودش دارای اجزايی باشد و چيزی كه جزء دارد، محتاج به جزء خويش است چون بديهی است موجود مركب از چند چيز وقتی آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی می‌شود و چنين كسی احتياج در او تصور ندارد.
و اما اينكه زائيده‌نشدنش از چيزی فرع صمديت او است بيانش اين است كه تولد چيزی از چيز ديگر فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودی كه از او متولد شود و خدای‌تعالی صمد است، و كسی كه صمد باشد احتياج در او تصور ندارد. و اما اينكه كفو نداشتنش متفرع بر صمديت او است، بيانش اين است كه كفو چه اينكه كفو در ذات خدای‌تعالی فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتی تصور دارد كه كفو فرضی در عملی كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بی‌نياز از خدای‌تعالی باشد و گفتيم كه خدای‌تعالی صمد است و صمد علی‌الاطلاق هم هست، يعنی همان كفو فرضی در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بی‌نياز از او نيست، پس كفو هم نيست.
بنابر اين روشن شد كه نفی در دو آيه، متفرع بر صمديت خدای‌تعالی است و مال صمديت خدای‌تعالی و فروعات آن به اثبات يگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به اين معنا كه خدای‌تعالی در ذاتش واحد است و چيزی شبيه به او نيست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدا‌ی‌تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اينكه مستند به‌غير خودش باشد و بدون اينكه محتاج به‌‌غير باشد، به خلاف غير خدای‌تعالی كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالايند و او است كه به مقتضا و لياقت ساحت كبريايی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معين خلق می‌كند، پس حاصل مفاد سوره اين است كه خدای‌تعالی را به صفت احديت و واحديت توصيف می‌‌كند.
از جمله سخنانی كه درباره اين آيه گفته شده(5)، اين است كه مراد از كفو، همسر است، چون همسر هر كسی كفو او است و بنا به اين گفتار آيه شريفه همان را افاده می‌كند كه آيه «تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبة» (6) افاده می‌كند و ليكن اين حرف صحيح نيست(7).
در اصول كافی به سند خود از محمد بن‌مسلم از امام صادق‌(ع) روايت كرده كه فرمود: «يهوديان از رسول خدا‌(ص) پرسيدند كه مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را برای ما بيان كن. آن جناب تا سه روز پاسخ نداد تا آنكه سوره «قل هو الله احد» نازل شد»(8).
در كتاب احتجاج از امام عسكری‌(ع) روايت آورده كه فرمود: «سؤال‌كننده عبد‌الله بن‌صوريای يهودی بوده و در بعضی روايات اهل سنت آمده كه سائل عبد‌الله بن‌سلام بوده و اين سؤال را در مكه كرد و بعد از شنيدن پاسخ ايمان آورد، ولی ايمان خود را پنهان می‌داشت و در بعضی ديگر آمده جمعيتی از يهود بودند كه اين سؤال را از آن جناب كردند و در روايات بسياری از طرق اهل سنت آمده كه اصلاً سؤال از ناحيه يهوديان نبوده، بلكه از ناحيه مشركين مكه بوده و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خدای‌تعالی است‌(9).
در كتاب معانی به سند خود از اصبغ بن‌نباته از علی‌(ع) روايت آورده كه در ضمن حديثی فرمود: «نسبت خدای عز و جل همان سوره «قل هو الله...» است (10) و در كتاب علل به سند خود از امام صادق‌(ع) روايت كرده كه در حديث معراج فرمود كه خدای‌تعالی به آن جناب يعنی به رسول خدا‌(ص) فرمود «قل هو الله احد» را همانطور كه نازل شده بخوان، كه اين سوره نسبت و معرف من است(11) و نيز به سند خود از موسی بن‌جعفر(ع) روايتی در معنای اين روايت آورده (12) و در الدر‌المنثور است كه ابوعبيد در كتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا(ص) روايت كرده كه فرمود «سوره قل هو الله احد ثلث قرآن است»(13).
روايات از طرق اهل سنت نيز در اين معنا بسيار زياد است و آن را از عده‌ای از صحابه از قبيل ابن عباس (كه روايتش گذشت) و ابی‌الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابی‌سعيد خدری، معاذ بن انس، ابی ايوب، ابی امامه و ... نامبردگان از رسول خدا‌(ص) روايت كرده‌‌اند و نيز در عده‌ای از روايات وارده از امامان اهل‌بيت(ع) آمده و مفسران در توجيه آن وجوهی مختلف ذكر كرده‌اند كه معتدل‌ترين آن اين است كه تمامی معارف قرآنی به سه اصل بر می‌گردد، توحيد و نبوت و معاد و سوره مورد بحث از اين سه اصل يك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته و آن اصل توحيد است(14).
در كتاب توحيد از امير‌المؤمنين‌(ع) روايت آورده كه فرمود: «در عالم رؤيا خضر‌(ع) را ديدم و اين رؤيا يك شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم كه از آنچه داری چيزی به من تعليم بده كه بر دشمنان پيروز شوم، خضر گفت كه بگو «يا هو يا من لا هو الا هو»، همينكه صبح شد، رؤيای خود را برای رسول خدا‌(ص) بازگو كردم، به من فرمود «ای علی اسم اعظم را ياد گرفتی و اين كلام در جنگ بدر همچنان بر زبانم بود(15).
در آن كتاب آمده كه امير‌المؤمنين علی‌(ع) سوره «قل هو الله احد» را خواند و وقتی فارغ شد گفت: «يا هو يا من لا هو إلا هو اغفر لی و انصرنی علی القوم الكافرين»، «ای كسی كه نيست او مگر او، مرا بيامرز و مرا بر قوم كافر ياری فرما» (16) و در نهج‌البلاغه درباره خدای‌‌تعالی آمده «الاحد لا بتاويل عدد احد است، اما نه به تاويل عدد» (17).
اين روايت را در توحيد هم از حضرت رضا‌(ع) نقل كرده به اين عبارت «احد لا بتاويل عدد» (18). و در اصول كافی به سند خود از داوود بن‌قاسم جعفری روايت آورده كه گفت: «به امام ابی‌جعفر دوم جواد‌الائمه‌(ع) عرضه داشتم كه كلمه «صمد» چه معنايی دارد، فرمود به معنای سيد مصمود اليه است، يعنی بزرگی كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك و بزرگ به او مراجعه می‌كنند و محتاج او هستند(19).
در تفسير كلمه «صمد» معانی ديگری از ائمه اهل‌بيت‌(ع) روايت شده، از آن جمله امام باقر‌(ع) فرمود: «صمد به معنای سيد و بزرگی است كه سايرين او را اطاعت كنند، سيدی كه مافوق او هيچ آمر و ناهی نباشد» و از حسين بن‌علی(ع) روايت شده كه فرموده است «صمد كسی و چيزی را گويند كه جوف ندارد و نيز به كسی گويند كه نمی‌‌خوابد و همچنين به كسی گفته می‌شود كه لم‌ يزل بوده و لا يزال خواهد بود و از امام سجاد‌(ع) نقل شده كه فرمود «صمد كسی است كه هر گاه بخواهد چيزی را ايجاد كند تنها بگويد باش آن چيز موجود شود و باز صمد به معنای كسی است كه موجودات را بدون الگوی قبلی خلق كرده، آن‌ها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده، كسی است كه در يكتايی و ضد نداشتن يگانه است و نيز در نداشتن شكل و مثل و شريك يكتا است(20).
اصل در معنای صمد همان معنايی است كه از ابی جعفر دوم‌(ع) نقل كرديم، چون در معنای آن لغتی از مفهوم قصد گرفته شده بود و بنابر‌اين، معانی ديگر و مختلفه‌ای كه از ساير ائمه (ع) نقل شد، تفسير به لازمه معنای اصلی است، چون همه آن‌ها از لوازم مقصود بودن خدای‌تعالی است، آری خدای تعالی مقصودی است كه هر موجودی در هر حاجتی كه دارد به سوی او رجوع دارد و خود او دچار هيچ حاجتی نمی‌شود.
در كتاب توحيد از وهب بن‌وهب قرشی از امام صادق‌(ع) از آبای گرامی‌اش(ع) روايت آورده كه اهل بصره به حسين بن‌علی‌‌(ع) نامه‌ای نوشته و در آن از كلمه «صمد» پرسيدند، حضرت در پاسخشان اين نامه را به ايشان نوشت: «بسم الله‌ الرحمن الرحيم، اما بعد، مبادا در قرآن كريم خوض كنيد و در آن جدال راه نيندازيد و بدون علم و از روی مظنه و سليقه درباره آن چيزی گوييد كه از جدم رسول خدا‌(ص) شنيدم كه می‌فرمود كسی كه بدون علم درباره قرآن سخن بگويد، نشيمنگاه او پراز آتش خواهد بود و خدای سبحان خودش كلمه «صمد» را تفسير كرده، بعد از آنكه فرمود الله احد الله الصمد، آن را با دو آيه بعد تفسير كرده، فرمود: لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد»(21).
در آن كتاب به سند خود از ابن ابی‌عمير از موسی بن‌جعفر‌(ع) روايت آورده كه فرمود: «و بدانكه خدای‌‌تعالی واحد و احد و صمد است، نه فرزنددار می‌شود تا فرزندش از او ارث ببرد و نه خود از كسی متولد شده تا پدرش با او شريك باشد»(22) و باز در آن كتاب در خطبه ديگر از امير‌المؤمنين (ع) آمده كه فرمود «خدای عز و جل كسی است كه از كسی متولد نشده تا در عزت شريكی داشته باشد و خود فرزنددار نمی‌شود تا موروثی از بين رفتنی باشد‌(23). در همان كتاب در ضمن خطبه‌ای از آن جناب آمده كه فرمود: «خدای‌تعالی بزرگتر از آن است كه كفوی داشته باشد تا به آن كفو تشبيه شود» (24).
*************************************************************************
پی‌نوشت‌ها:
(1) نهج‌البلاغه فيض الاسلام، ص 155، خطبه .64
(2) آگاه باشيد كه ايجاد و تدبير تنها به دست او است.سوره اعراف، آيه .54
(3) محققا منتهای هر چيزی به سوی او است.سوره نجم، آيه .42
(4) روح‌المعانی، ج 30، ص .274
(5) مجمع‌البيان، ج 10، ص .567
(6) و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما و او هرگز برای خود همسر (و فرزندی) انتخاب
نكرده.سوره جن، آيه .3
(7) زيرا كلمه «كفوا» نكره در سياق نفی است و عموميت را می‌رساند و می‌فهماند از هر مصداق كه برای اين كلمه تصور شود، هيچ مصداقی برای خدا نيست و خدا هيچ قسم از اقسام و مصاديق كفو را ندارد، نه‌تنها مصداق زوجيت را «مترجم».
(8) اصول كافی، ج 1، ص 91، ح .1
(9) احتجاج طبرسی، ج 1، ص 48، ط نجف.
(10) معانی‌الاخبار، ص .140
(11) علل‌الشرايع، ج 2، ص .315
(12) علل‌الشرايع، ج 2، ص 334، ب .32
(13) الدر‌المنثور، ج 6، ص .412
(14) مجمع‌البيان، ج 10، ص .567
(15 و 16) توحيد صدوق، ص 89، ح .2
(17) نهج‌البلاغه صبحی صالح، ص 212، خطبه .152
(18) توحيد صدوق، ج .453
(19) اصول كافی، ج 1، ص 123، ح .1
(20) معانی‌الاخبار، ص .7
(21) توحيد صدوق، ص 90، ح .5
(22) نور‌الثقلين، ج 5، ص 715 به نقل از توحيد.
(23) توحيد صدوق، ص 31، ح .1
(24) توحيد صدوق، ص .51
captcha