به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، مهدی دغاغله، قاری و داور مسابقات بینالمللی قرآن که متولد 1347 در اهواز است از سال 1364 و در سن 17 سالگی به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد و پس از یک ماه به عنوان کادر رسمی سپاه به فعالیتهای رزمی خود در جبهه ادامه داد و در مجموع 36 ماه در جبهه حضور داشته است.
وی درباره اعزام خود به جبهه در دوران هشت سال دفاع مقدس میگوید: ما برای جهاد به جبهه اعزام شدیم اما با توجه به سابقه قرآنی که داشتیم علاوه بر اینکه برای جنگ، تفنگ به دست میگرفتیم و با دشمن میجنگیدیم، کار فرهنگی و قرآنی نیز در بین رزمندگان انجام میدادیم و در واقع اصلیترین کار ما، فعالیت قرآنی بود که در قالب جلسات و آموزش قرآن به رزمندگان انجام میشد و تأثیرات بسیاری هم داشت.
وی ادامه میدهد: برگزاری محافل «شبی با قرآن» در سنگرها از جمله برنامههای فرهنگی و قرآنی بود و شبهای جمعه قبل از دعای کمیل در جلساتی به بحثهای قرآنی میپرداختیم و پس از آن نیز مراسم دعای کمیل برگزار میشد.
دغاغله در ادامه عنوان میکند: در دوران دفاع مقدس قرآن و جبهه یکی بودند، اهداف و مفاهیم قرآن حقانیت جبهه ما را نشان میداد، تمامی قاریان، خط مقدمشان جبهه بود و جبهه برای آنها با قرآن مساوی بود.
این داور مسابقات بینالمللی قرآن در ادامه درباره جلسات قرآنی که آن روزها همزمان با جنگ و جبهه در مساجد برگزار میشد، میگوید: جلسات قرآن معمولا در مساجد برگزار میشد و کسانی که تردد زیادی در مساجد داشتند و اهل دل بودند بسیجیهای مخلصی بودند که علاوه بر جلسات قرآن، همزمان به جبهه هم میرفتند؛ قرآنیان بسیجی که از جلسات قرآن راهی جبهه میشدند همانند دیگر شهدا و رزمندگان با خلوص نیت و اعتقاد، راهی میشدند.
دغاغله درباره دوستان قرآنی خود که در جلسات قرآن با هم بودند و با هم به جبهه اعزام شدند، میگوید: خیلی از دوستان قرآنیام که با هم به جبهه رفتیم شهید شدند؛ عبدالرحمان فریدیفر، علی گازرپور، مجید خومبیشوشتری و... از دوستان قرآنیام بودند که با هم به جلسات قرآن میرفتیم و در جبهه نیز از همرزمان بودند و شهید شدند.
وی درباره شهید «مجید خومبی شوشتری»، میگوید: شب قبل از شهادت شهید خومبی شوشتری ما در اردوگاهی بودیم و با هم شوخی میکردیم که من گفتم؛ آقا مجید شما امشب کجای اردوگاه میخوابید؟ میخواستیم محل خوابمان را مشخص کنیم که مجید گفت؛ من در بهشتآباد ـ جایی در اهواز که شهدا را در آن دفن میکردند ـ میخوابم. ما هم به همراه دوستان خندیدیم و گفتیم بهشتآباد کجاست؟ و مجید گفت؛ «من فردا شب در بهشتآباد میخوابم.»، صبح فردای همان شب، مجید شهید شد و پیکر او را در بهشتآباد خاک کردند.
دغاغله درباره خاطرهای که از دوست قرآنی خود، شهید «محمود طیبی» دارد، میگوید: زمانی که در جبهه حضور داشتیم در محلی به نام سه راه خرمشهر شهید محمود طیبی را دیدم و گفتم؛ «حاجی صورتت خیلی نورانی شده است، نکند قرار است امروز شهید شوی» که شهید طیبی گفت؛ «خدا از زبانت بشنود»، شهید طیبی همان روز شهید شد.