کد خبر: 2979748
تاریخ انتشار : ۲۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۳
برشی از کتاب راوی؛

مخابره پیام پیروزی در فتح‌المبین؛ به یادماندنی‌ترین عید مردم ایران

گروه جهاد و حماسه: نوروز سال ۶۱ یکی از به یادماندهی‌ترین عیدهای مردم ایران شد. هر روز خبری از پیروزی‌های فتح‌المبین به مردم می‌رسید و روز به روز بر شادی و خوش حالیشان افزوده می‌شد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، هجده ماه عراقی‌ها زمین‌های غرب کرخه را اشغال کرده بودند و در تمامی آن روزها توپ‌خانه‌شان در دشت عباس شهرهای دزفول، شوش و اندیمشک را گلوله باران می‌کرد. نوروز 1361 که پیام پیروزی رزمنده‌های ایرانی در فتح المبین مخابره شد، ایرانی‌ها یکی از شادترین نوروزها را در آزادی 2400 کیلومتر از سرزمینشان در غرب کرخه و دشت عباس جشن گرفتند.

همزمان پیامی هم به رسانه‌های دنیا مخابره شد؛ «این خفت‌بارترین شکست عراق از ابتدای جنگ تاکنون بوده است. عراقی‌ها تا مرز کیلومترها عقب زده شدند و سه لشکرشان نابود شد.

نوروز آن سال یکی از به یادماندهی‌ترین عیدهای مردم ایران، به ویژه مردم شهرهای دزفول، شوش و اندیشمک شد. هر روز خبری از پیروزی‌های فتح المبین به مردم می‌رسید و روز به روز بر شادی و خوش حالیشان افزوده می‌شد. نَقل اخبار عملیات نُقل مجالس مردم بود.

حال برشی از نهمین جلد کتاب «راوی» روایت دشت فتح‌المبین از نظرتان می‌گذرد: «روز آخر عملیات از پل کرخه گذشتم، جلوی دژبانی صد و پنجاه تا ماشین صف کشیده بودند. کامیون، وانت، سوراری و حتی موتور. مردمی که از آزادی شهرهایشان خوشحال بودند، خودشان آمدده بودند. دزفول تا هم کمک‌هایشان را بیاورند هم حضوری از رزمندگان تشکر کنند. چهار پنج روز اول عملیات خیلی سخت نمی‌گرفتند، اما آن قدر در شهر ترافیک شد که در پل کرخه دژبان گذاشتند و کمی ورود را سخت کردند. دژبانی به آنها می‌گفت؛ ورود غیر نظامی‌ها ممنوع است، اما راضیش می‌کردند. بوق زنان با چراغ‌های روشن وارد منطقه می‌شدند.

پیرمردی از رفسنجان آمده بود و رفته بود بالای کامیونش داد می‌زد رزمنده‌های عزیزم، بیایید پسته خندان بخورید لب‌هایتان خندان بشه. کسی با کامیون یخچال دارش از یک کارخانه بستنی سازی آمده بود. بستنی‌ها را کارگرهای کارخانه بین رزمنده‌ها تقسیم می‌کردند. وانت‌ها هم پر بودند از میوه‌های چون پرتقال، انار، نارنگی؛ با التماس به رزمنده‌ها میوه‌ می‌دادند.

پیام امام را که شنیدم در سایت رادار بودم. عراقی‌ها فشار می‌آوردند و درگیر بودیم. وقتی حضرت امام پیام داد، هر چه خستگی، درماندگی و تلاش شبانه‌روزی بود، از تن من و همه بچه‌ها خارج شد. جالب بود. وقتی بین اسرا آمدم تا ببینم آخرین اطلاعات و مطالبشان چیست، مردم دزفول و اندیشمک، زن و بچه و پیر و جوان را دیدم که در سه راهی دهلران و اندیشمک جمع شده‌اند. زن و مرد کنار جاده را جارو می‌کردند و پیاه راه افتاده بودند سمت جبهه تا به بچه‌ها خسته نباشید و خدا قوت بگویند. چه قدر مادران مسن و جوان ها و بچه‌هایی که در حال گریه بودند. چه قدر پیر مردانی که تسبیح به دست کنار خیابان‌ها برای رزمندگان دعا می‌کردند.

چه قدر جمعیت در سه راهی اندیشمک دزفول تهران جمع شده بود و به رزمنده‌هایی که برای غذا خوردن می‌آمدند، شرینی و نقل می‌دادند. واقعاً مردم سر از پا نمی‌شناختند. آنها به رزمندگان گل می‌دادند و احساس عاطفه و محبت می‌کردند. اطراف پل بزرگ دزفول و میدان شیخ انصاری مملو از جمعیت بود. همه احساس شادی می‌کردند و با عناوین مختلف، با پاشیدن گلاب و دود کردن اسپند و پخش نقل و نبات اظهار شور و خوشحالی می‌کردند.

بسیاری از ساختمان‌های شهر ویران و مخروبه بود، اما در چهره مردم خبری از افسردگی و ناراحتی نبود. عده‌ای از خواهران بسیجی کارهای پشتیبانی را سامان می‌دادند. لباس‌ها و ملحفه‌های خونی رزمندگان را می‌شستند و کمک‌ها را بسته‌بندی می‌کردند، آن طرف‌تر دو خواهر خوشنویس روی پارچه‌های سفید برای شهدای عملیات تبریک و تسلیت می‌نوشتند تا سردرِ خانه‌هایشان آویزان شود. خبرهای پیروزی از جبهه‌ها می‌رسید و این‌ها هم بسیار شاد می‌شدند، اما وقت شادی کردن نداشتند.»

captcha