شنیدم که دسته گلهایی که مادران شیردل ایران اسلامیمان به آب اروند دادند، به میهن اسلامیمان بازگردانده شده و مهمان ما شدهاند؛ نمیدانم با چه رویی به خود این اجازه را دادم که به دیدارتان بیایم، به معراجی که محل شناسایی بال و پر کشیدگانی چون شماست.
نمیدانم مظلومیت شما که بیان شد، چگونه بود که توانست دل بسیاری از آنان را که به خواب غفلت رفته بودند بلرزاند و دیده به خواب رفتگان را بیدار کند...؛ برادرانم، با هزار منت و التماس از درگاه باریتعالی خواستم که توفیق دیدار شما را از من نگیرد، ... خواستم تا فرصتی ولو اندک فراهم کند تا خدمت برسم، زانوی ادب بر زمین بزنم، در پیشگاه شمایی که در طفولیتم جانتان را هدیه کردید تا من قد بکشم و بایستم بر خاکی که خون شما برای آزادسازی و سربلندیاش بر روی آن جاری شد، جبهه بر خاک بسایم و دل به دریای وجود بیکران و آسمانیتان بسپارم.
فرقی نمیکند نام بینام پرآوازهتان چه باشد، همه فرزندان روحالله کبیر هستید؛ همان که با یک اشارهاش جبههها را پُر کردید و خانواده، زن، فرزند، زندگی و دنیا را با همه فریبندگیاش رها کردید تا خواستهاش بر زمین نماند... .
شرمنده شمایی هستم که نامتان در آسمان شناخته شدهتر از زمین است، شرمنده از اینکه بارها ما را به پشتیبانی از ولایت فقیه سفارش کردید، ولی ما غفلت کردیم؛ شرمندهام از اینکه نائب بر حق امام راحل، دلش از امثال چون من خون است، ... برادران شرمندهام که نتوانستهام آنی باشم که نائب بر حق امام زمانم بر او تکیه کند و غمهاش را با امید به حضور همچون او که باید در صحنه حضوری فعال داشته باشد به دست باد بسپارد و سینه سبک کند و همین شده است که رهبرم از خدا طلب مرگ کند و زمانی این را بفهمم و به خود آیم که خاطره دیدار مادر شهیدی را بشنوم که شب پیش از دیدار آقایمان، امام زمان را به خواب دیده بود که پیام داده بود که به آقا بگوید اینقدر از خدا طلب مرگ نکند!
نمیدانم چطور باید در روز محشر جوابگوی شرمندگیام به شما در پیشگاه الهی باشم، ... نمیدانم با وجود همچون شمایی که در دل دشمن با دستان بسته مقتدرانه ایستادید و سر تعظیم فرو نیاوردید تا قامت فرزندان این خاک زیر پای دشمن لگدمال نشود، چگونه توانستم بیشما زندگی کنم و از یاد جوانمردان و دلاورانی چون شما که این انقلاب و کشور را به ودیعه به ما سپردید غفلت کنم!
برادران دستبستهای که دستانتان گرهگشای مشکلات همین فرزندان غافل و به خواب رفته ایران اسلامی است، شرمندهایم که نتوانستیم آنی باشیم که شما سفارش کردید و دل به دنیا سپردیم و در دام زیباییهای فریبنده آن گرفتار شدیم.
دستنوشتههای کوتاه و بلند خواهرانی که به دیدارتان آمدهاند و شفاعت میخواهند و التماس دعا دارند، نشان میدهد که هنوز هم هستند دلهایی که با آمدن پیکر مطهر شهدایی چون شما که در گمنامی شهرهاید، تلنگر خورده و زنگار دنیا را از دل بزدایند تا به پیشگاه شما راه یابند.
این بار آمدن شما، شوری از نوعی دیگر در میان جامعه اسلامیمان بر پا کرد، ... تصور اینکه دشمن بعثی تا چه حد ظالمانه با شما رفتار کرده است دل را خون میکند، ... اینکه یکجا عدهای از فرزندان دلاور و زبده ایران به دست دشمن ناجوانمرد و از خدا بیخبر اسیر شوند و با دستان بسته به دل خاک سپرده شوند و ذره ذره نفسشان را به کودک، نوجوان، جوان و سالمند ایران تقدیم کنند، نفس را به شماره میاندازد و اشک، امان را میبرد که در داغ کدام یک از سختیهایی که در آن لحظات کشیدهاید ببارد؟! آیا در غم دستان بستهای که نتوانسته است جوابگوی سیلیها و مشتهایی باشد که بیمحابا بر سر و صورت و پیکر ورزیده شما حواله شده، زار بزنم یا در تب و تاب یادآوری پرت شدنتان به گودالی که قتلگاه شما شد؟
نمیدانم از گرمای خاکی که از در بر گرفتن پیکر فرزندان روحالله شرمسار بود و بدنتان را بنا بر طبیعتش سوزاند و نفستان را در دمای بالای 50 درجه به شماره انداخت، سیل اشک جاری کنم، یا از تصور لحظهای که خاک بر پیکر مطهرتان ریخته میشد جان بدهم و کینه دشمن را به دل بگیرم؟
به نام نامی خداوند بلندمرتبهام که قاصمالجبارین است، سوگند یاد میکنم که دیگر به آلودگیهای زیبا و فریبنده این دنیا دچار نشوم و بیعت کنم با همین دستان به هم گره خورده شما که یا علیگویان دست بر زانو بزنم و از جای برخیزم و نگذارم امام امت تنها بماند؛ همان که امام شهدا او را چون خورشید روشنیبخش میدانست. عهد میبندم همچون رهبرم چفیه جهاد از دوش بر زمین ننهم و پیوسته در رکاب او باشم، تا پرچم را به دست منجی موعود، فرزند مظلوم امیر مومنان(ع) بسپاریم... .
در آخر فقط یک چیز از شما میخواهم، اینکه از سر تقصیرات و غفلتهای ما بگذرید و با همان دستان بستهتان، دستان آلوده ما را بگیرید و شفاعت کنید تا یاریگر اسلام و نائب امام زمانمان باشیم.