خلافت عباسی توسط نوادگان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر که از بنی هاشم
بود در حران تاسیس شد و پس از یورش مغول به پایان رسید. عباسیان با حمایت
ایرانیان به رهبری ابومسلم خراسانی و علویان توانستند بر اریکه قدرت تکیه
بزنند اما بعد به حکومت رسیدن هم پیمانان خود را از صحنه سیاسی خارج کردند.
جور عباسیان علیه علویان
در دوران خلافت بنیعباس برخوردهای ناروایی نسبت به علویان به ویژه ائمه
شیعه(ع) میشد. در این دوران شیعیان پیوسته در معرض آزار و اذیت عباسیان
قرار میگرفتند؛ به عنوان مثال امام صادق(ع)، همواره از دست منصور در رنج و
زحمت بود. منصور برای آن که دریابد آیا امام صادق(ع) در تدارک قیام علیه
حکومت عباسی هست یا نیست؟ پیوسته تلاش می کرد برای دست یابی به این هدف
نامه های جعلی فراوان از زبان شیعیان عراق و خراسان برای امام بفرستد ولی
امام با درایتی که داشت آنان را می شناخت و به ایشان سفارش می کرد که خود
را در خون پیامبر (ص) شریک نکنند.
آزار و شکنجه ای را که علویان در دوران حکومت 22 ساله منصور دیدند در همه
دوران خلافت امویان ندیدند. بعد از منصور نیز نه علویان آرام نشستند و نه
خلفای عباسی از کشتار و شکنجه و تعقیب دست کشیدند. قیام ها، دعوت ها، و
تعقیب و گریزها پیوسته ادامه داشت تا آن که حکومت به دوران «امین» و
«مامون» رسید. خلع مامون موجب نبرد بین دو برادر و ضعف حکومت عباسی گردید.
علویان از فرصت به دست آمده سود جستند و علم طغیان برافراشتند. به زودی
شورش و نافرمانی سراسر قلمرو عباسیان را فرا گرفت و چنان گسترده شد که به
جرات می توان گفت: امین تنها بر بغداد فرمان میراند و مامون بر خراسان.
در نهایت مامون بر امین غلبه میکند و عنان قدرت را در دست میگیرد.
در زمان خلافت مامون، حجاز و عراق مرکز شورش های علویان بود و از آنجایی
که مامون با این مراکز فاصله داشت؛ برای فرو نشاندن قیام های پیاپی
علویان، مامون امام علی بن موسی (ع) را از مدینه به مرو احضار و به اجبار
ایشان را به ولی عهدی خود انتخاب کرد. دولت مردان و فرماندهان با او به
ولایت عهدی بیعت کردند و خطیبان جمعه نام او را در کنار نام مامون در خطبه
ها می آوردند. افزون بر این، مامون بر نامش سکه زد و انعام، جایزه ها و
حقوق سپاهیان و کارمندان خود را از این سکه ها پرداخت می کرد و فرمان داد
رنگ سبز که نماد علویان بود نشانه دولت شود. مامون با اجرای این سیاست
موفق شد شورش علویان را فرو نشاند.
با ولی عهدی امام رضا، مامون از طرف علویان آسوده خاطر شد و حتی برخی از
آنها را که بر حجاز و یمن مسلط شده بود به امارت آن جا گماشت و تمام
هواداران آنان را به خود جلب کرد و سپس به دفع دیگر شورشیان که خطر چندانی
نداشتند پرداخت. گرچه ولایت عهدی امام رضا برای مامون خطراتی نیز داشت و
عباسیان مقیم بغداد نتوانستد سیاست مامون را درک کنند و هم از نفوذ گسترده و
دوباره ایرانیان در حکومت واهمه داشتند ولی در واقع مامون با ولایت عهدی
امام رضا(ع) خطر اصلی را که بیرون رفتن خلافت از خاندان عباسی بود دفع کرد و
در موقع مناسب ولی عهد خود را به شهادت رساند.
در مجموع 6 تن از امامان معصوم (ع) امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام
جواد، امام هادی و مهدی موعود در دوران حکومت بنی عباس زیست کردند متاسفانه
هر 6 بزرگوار با ظلم و جور خلفای عباسی به شهادت رسیدند. مصائب شیعیان در
این دوران آنچنان بود تا به امر و اراده خداوند آخرین برگزیده معصوم از
نظرها غایب شد تا از گزند عباسیان مصون بماند.
مبانی مشروعیت حکومت عباسیان
عباسیان از نظر اعتقادی به یکی از فرقههای شیعه، یعنی کسائیه تعلق خاطر
داشتند و برای توجیه مشروعیت خود و تعیین جایگاه خلیفه از آموزه امامت شیعی
نیز بهره میگرفتند البته با توجه به اشتراک آموزه امامت بین فرقههای
گوناگون شیعه، آنان با مرزبندی با دیگر فرقهها برداشت ویژه خود را طرح
کردند این مرزبندی به ویژه در برابر علویان انجام میشد. عباسیان در راستای
اثبات خود بر علویان، امامت خود را بر اساس وصیت به علم غیبی بر پایه اصل
وراثت توجیه کردند. با توجه به شکست اندیشه جبرگرایانه امویان، عباسیان با
رواج ایدئولوژی اراده و اختیار کوشش کردند تا با یکی قلمداد کردن اراده خود
با اراده خدا جایگاهی ویژهای برای خود شناسایی کنند.
اندیشه سیاسی حکومت عباسی
اندیشه سیاسی این دوران در تعامل با ساخت قدرت شکل گرفت. یکی از اصلیترین
جریانهای سیاسی تداوم اندیشه ایرانی بود که درصدد احیا و بازسازی اندیشه
ایران شهری و شاهی آرمانی برآمد و کوشش میکرد هم نهادی میان آموزههای
مربوط به ملکداری در ادبیات سیاسی ایران باستان و آموزههای اسلامی پدید
آورد. طلایه داران این جریان که برخی از تاریخ نگاران اندیشه سیاسی (سید
جواد طباطبایی)از آن به «سیاست نامه نویسی» یاد کردهاند.
«روزبه» فرزند داذبه مشهور به ابن مقفع سهم بسیاری در بازسازی آثار سیاسی
ایرانی در دوره اسلامی داشت پس از او نیز دیگر اندیشمندانی همچون جاحظ، ابن
قتبیه، فردوسی، خواجه نظام الملک طوسی این جریان را تداوم بخشیدند و سنتی
را پدید آوردند که نظریه سلطنت اسلامی در چارچوب آن پدید و پرورنده شد.
مباحث کلامی در دوران عباسی
بحث و جدالهای کلامی در عصر اموی به پیدایش فرقههای گوناگون انجامید در
این دوران نه تنها تداوم یافت بلکه مرزبندیهای جدیتر، شکافها ژرفتر
شدند. مکتب کلامی «اشعری» از درون مکتب اعتزالی و در واکنش به برخی از بن
بستها آن پدیدار شد و کوشش کرد تا در دعوای میان عقل و نقل و جبر و اختیار
راهی میانه را بیابد. رونق این مباحث سبب شد تا کلام از گفتگوهای شفاهی به
آثار نوشتاری تحول یابد و نظریههای پیچیدهتر و منسجمتری از سوی فرقه های
مختلف طرح شود. این نظریهها تنها به موضوعات اعتقادی معطوف نبودند بلکه
در واکنش به پرسشهای بنیادین سیاسی رایج شکل گرفتند و در پرتو پاسخی که در
مورد این مسائل ارائه میکردند کلام سیاسی را پدید آوردند.
مباحث فقهی در دوران عباسی
در دوران عباسی مذاهب گوناگون فقهی همچون حنفی، حنبلی، شافعی، مالکی و جعفری شکل گرفتند.
فقهای مذاهب در آغاز چندان دغدغه پاسخ گویی به مسائل سیاسی را نداشتند ولی
همگام با تثبیت و گسترش قلمرو اقتدار نظام سیاسی، قلمرو شریعت نیز بسط
یافت و رویکرد فقهی به حوزه سیاست نیز تقویت شد. فقه سیاسی دستاورد این
رویکرد و نخستین نماینده آن «ابویوسف» شاگرد ابوحنیف بود. پس از او نیز این
جریان همچنان تداوم یافت تا به ظهور «ماوردی» به عنوان برجستهترین
نماینده آن در قرن پنجم هجری انجامید. با توجه به جایگاه و اهمیت شریعت و
تفکر فقهی در تمدن اسلامی، فقه سیاسی توانست به تدریج برتری را از خود
سازد.
جایگاه فلسفه در دوران عباسی
در زمان مامون، جنبش ترجمه آغاز میشود و آثار یونانی به زبان عربی
برگردادنده میشوند و در همین راستا مراکزی به نام «دارالحکمه» تاسیس
میشود. در این برحه زمانی فلسفه یونانی پس از سیزده قرن و گذر از مسیری
طولانی و آمیختگی با آموزههای نوافلاطونی و الهیات مسیحی و فلسفه ایرانی
به ذهنیت مسلمانان راه یافت.
شریعت اسلامی، کارکرد قانون را برای نظام سیاسی ایفا میکرد از اینرو
فلسفه نمیتوانست بر صدر نشیند و زمام هدایت تفکر سیاسی را برعهده دار
بگیرد و همچنان انتظار میرفت که فلسفه همچون کلام به الهیات خدمت و
آموزههای دینی را با اتکا به عقل تقویت کند. با وجود این فیلسوفان مسلمان
از «کندی» کوششی ارزشمند را برای تاسیس فلسفه مدنی آغاز کردند که در اندیشه
فارابی به ثمر نشست. پس از فارابی این جریان از سوی ابن سینا، عامری،
ابنمسکویه و اخوان الصفا ادامه پیدا کرد.