به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، 27 خاطره از مرحوم استاد پرورش در قالب کتابی به قلم مرتضی نجفی قدسی منتشر شده است. در یکی از خاطرات ایشان می گویند: همین که پای مادر را بوسیدم و به چشمانم مالیدم، ناگهان از فضای اتاق خارج شدم و وارد بهشت شدم که برایم بسیار عجیب و حیرتانگیز بود و مشغول تماشای این سر سبزیها و نهرهای بهشت و دیگر مظاهر آن بودم. در پی هشت خاطره از این کتاب را میخوانید:
خاطره اول
تواضع و فروتنی استاد پرورش«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَ لاَ فَسَاداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ﴿القصص، 83﴾
همه کسانی که مرحوم استاد پرورش را دیده یا حتی فقط یک بار ملاقات کرده باشند، آثار تواضع و فروتنی را در ایشان به وضوح یافتهاند. او براساس آموزههای قرآن و اهل بیت(ع) هیچگاه خود را برتر از دیگران نمیدید و به همه افراد حتی آنانی که نمیشناخت و یا بچه بودند، احترامی ویژه میگذاشت و اشخاص گمان میکردند که ایشان آنها را میشناسد.
مناسب میدانم خاطرهای را در اینجا نقل کنم که با خود حضرت استاد نیز در میان گذاشته و وجه خاصی داشته و مؤید عملکرد ایشان بوده است.
شبی خواب دیدم بنده و حاج آقا مرتضی نبوی در طرفین استاد پرورش در صف نماز نشستهایم و بعد از اتمام نماز، هنگامی که افراد به یکدیگر تقبلالله میگویند و دست میدهند، استاد پرورش به حاج آقا مرتضی نبوی دست دادند و تقبلالله گفتند و خم شدند و دست ایشان را هم بوسیدند! من تعجب کردم که چرا استاد پرورش اینکار را کردند و حاج آقا مرتضی خودشان را شاگرد معنوی استاد پرورش میدانند و چطور اجازه دادند تا استاد پرورش دست ایشان را ببوسند و فکرم را مشغول کرد تا اینکه خواستیم از اتاق خارج شویم، استاد به بنده تعارف کردند شما بفرمایید، بنده عرض کردم خیر، حضرتعالی بفرمایید و ایشان هنگامی که با مقاومت بنده روبهرو شدند به سمت درب دیگر اتاق رفتند و من هم از همان در خارج شدم، به ناگاه دیدم استاد برگشتند و از دری که بنده خارج شدم، پشت سر بنده خارج شدند! شرمنده شدم و عرض کردم حاج آقا چرا اینکارها را میکنید؟! آن بوسیدن دست حاج آقا مرتضی نبوی و الان هم پشت سربنده خارج شدید، آخر چرا اینکارها را میکنید؟!
ایشان در جواب جمله بسیار زیبایی فرمودند که در خاطرهام نقش بسته و ماندگار است، ایشان با صدایی آهسته فرمودند: «انسان تا افتادگی نکند، نمیتواند پرواز کند» این جمله بسیار عالی و حکیمانه است و خواب هم در اینجا تمام شد تا اینکه روزی برای استاد پرورش این خواب را نقل کردم، ایشان خوشحال شدند و تاریخ آن را جویا شدند و عرض کردم، سپس فرمودند این خواب یک ماجرایی دارد و آن این است که یک روز در جلسهای که حاج آقای مرتضی نبوی هم تشریف داشتند، یکی از عزیزان حاضر در جلسه شروع به تعریف و تمجید از حاج آقا مرتضی نبوی کرد و من احساس کردم که غرض او از این تعریفها بیشتر تحقیر بنده است که در این جلسه حضور دارم و ایشان از حاج آقا مرتضی تعریف میکند، تا این فکر به ذهنم خطور کرد با خود گفتم پرورش! مگر تو حاج آقا مرتضی را از خودت بهتر نمیدانی؟! گفتم چرا، به خود نهیب زدم که تو چکار داری او با چه نیتی از حاج آقا مرتضی تعریف میکند، اصلاً چرا تو خود از ایشان تعریف نمیکنی، که در اینجا من ورود کردم و عرض کردم آقا این حرفها که شما برای حاج آقا مرتضی میزنید که چیزی نیست، ما خیلی بالاتر از اینها را قائل هستیم و شروع کردم به تعریف از ایشان و حقیقتا آن تعریفهایی که در آن روز در آن جلسه من از ایشان کردم در حکم بوسیدن دست ایشان بود و من برداشتم از خواب شما این است که آن عملم در آن روز در تعریف از حاج آقا مرتضی نبوی بسیار خوب بوده است.
آری، انسان تا افتادگی نکند نمیتواند پرواز کند، و شرط پرواز روحی و معنوی انسان، افتادگی و تواضع و فروتنی است و مسلماً انسان متکبر هیچگاه اهل پرواز نخواهد بود چرا که زمینگیر نفس خویش است.
خاطره دوم
نیکی استاد پرورش به مادر و رؤیت بهشت«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً» ﴿الأحقاف، 15﴾
«و ما انسان را به نیکی کردن به پدر و مادر سفارش کردیم...»
استاد پرورش در سن 6 سالگی پدرشان را از دست دادند و مادر ایشان از کودکی برای ایشان هم مادر بود و هم بایستی جای پدر را پر میکرد و زحمات زیادی برای رشد و تربیت تنها فرزندش کشید و البته استاد پرورش نیز از هنگامی که بالغ شد در خدمت مادر بود و حتی بعد از ازدواج نیز مادر را به همراه خود داشتند و در خدمت به ایشان بسیار مصمم بودند.
در ایامی که استاد پرورش نمایندگی مجلس شورای اسلامی از اصفهان را عهدهدار بودند و علاوه بر آن نائب رئیس مجلس نیز بودند، مادر ایشان دچار کسالتی طولانی شدند و استاد هر روز عصرها به منزل میآمدند و به پرستاری مادر مشغول میشدند. مریضی مادر، سرطان مفصلی بود و بقدری استخوانها پوک شده بودند که اگر ایشان را تکان میدادند، احتمال خرد شدن استخوانها بود و چارهای نبود جز اینکه پیوسته در بستر باشند و در این حال تدارک پرستاری ایشان بسیار سخت و با مشقت بود.
در یکی از روزها به استاد پرورش عرض کردم حاجآقا شما الان در مجلس شورای اسلامی هستید و فرصت شما مغتنم، حضرتعالی با این همه مشغلههای مجلس و دیگر کارها چطور هر روز به پرستاری مادر مشغول میشوید؟! چرا برای ایشان پرستاری اختیار نمیکنید تا همه کارها را پرستار انجام دهد و وقت و فرصت شما باز شود؟پاسخ ایشان خیلی حائز اهمیت است، بلافاصله بعد از اینکه بنده این عرایض را داشتم با شدت فرمودند نه خیر، بنده خودم میخواهم افتخار خدمتگزاری مادر را ببرم چرا این افتخار را به دیگری بدهم، و این رویه را تا پایان عمر مادر داشت. از قضایای عجیب آن روزهای پرستاری مادر، این ماجرا است که استاد پرورش برای شفای مادرشان تصمیم به قرائت زیارت عاشورا در چهل روز میگیرند و البته ایشان اشاره داشتند که در همان روزهای نخست زیارت عاشورا، در عالم رویا میبینند که 36 روز موفق به خواندن این زیارت میشوند که میفرمودند برداشت بنده این بود که مادر 36 روز بیشتر در قید حیات نیست و روز سی و ششم ایشان از دنیا خواهند رفت، به هر حال مشغول زیارتهای روزانه بودم که تا روز سی و ششم، مادرم در حال احتضار قرار گرفت و من بعد از اینکه زیارت عاشورا را خواندم و همیشه پایین پای مادر مینشستم و بسیار منقلب بودم به ذهنم خطور کرد که کف پای مادر را ببوسم از باب فرمایش پیامبر اکرم (ص) که فرمودند "الجنـﺔ تحت اقدام الامهات"، "بهشت زیر پای مادران است" به خدای متعال متضرعانه عرض کردم خدایا در زمان حیات این مادر هرگاه خواستم کف پای او را ببوسم نمیگذاشت، هم اکنون که هنوز از دنیا نرفته و در حال احتضار قرار دارد، دوست دارم کف پایش را ببوسم.
ایشان به بنده فرمودند: همین که پای مادر را بوسیدم و به چشمانم مالیدم، ناگهان از فضای اتاق خارج شدم و وارد بهشت شدم که برایم بسیار عجیب و حیرتانگیز بود و مشغول تماشای این سر سبزیها و نهرهای بهشت و دیگر مظاهر آن بودم و حتی توصیف چگونگی آنها را دقیق داشتند به طوری که میفرمودند من تا آن روز سرسبزی در کشورهای مختلف دنیا زیاد دیده بودم اما این سنخ سرسبزی را تاکنون ندیده بودم، دو تن از حوریان بهشتی را هم دیده بودند و توصیف رنگ لباسها و شیوه پوشش آنها را داشتند و لذتی از مشاهده مناظر بهشت داشتند تا اینکه ناگهان به فضای اتاق بازمیگردند و خود را در کنار مادر و پایین پای ایشان میبینند!
خاطره سوم
خاطره استاد پرورش از گرهگشایی سوره یاسین و دیدار با استاد محمدرضا حکیمی«یس، والقرآن الحکیم» ﴿سوره یس، آیات 2-1﴾
در فضیلت سورۀ مبارکه «یاسین» روایات زیادی وارد شده است و به حقیقت باید گفت یکی از رموز موفقیت بسیاری از بزرگان اهل معرفت، انس دائمی آنها با قرآن کریم و مخصوصاً سوره یاسین بوده است.
این سوره که قلب قرآن نام گرفته است، مخزن اسرار الهی است و بسا اسم اعظم الهی نیز در همین سوره باشد و برای چگونگی تلاوت و قرائت آن نیز ختومات متعددی نقل گردیده است که از حوصله این مقال خارج است و در این رابطه یکی از کتابهای ارزشمندی که در سالهای اخیر و با حمایت معنوی علامه محمدرضا حکیمی (حفظه الله) توسط جناب حجتالاسلام و المسلمین عبداللهیان تحت عنوان «قلب قرآن» انتشار یافته و در مدت زمانی کوتاه به چاپ دهم رسیده، بسیار جالب و خواندنی است .
خاطرهای که میخواستم نقل کنم این بود که روزی در معیت استاد پرورش به دیدار حضرت علامه محمدرضا حکیمی (دامت برکاته) رفتیم، اولا این دو بزرگوار از دیر زمان با یکدیگر انس و آشنایی و علاقه متقابل داشتند و دیدار این دو مرد الهی واقعاً دیدنی بود.
از جمله مطالبی که در آن ملاقات مطرح شد، بحث سوره «یاسین» بود و به همین مناسبت استاد پرورش نیز خاطرهای از گرهگشاییهای «یاسین» را بیان داشتند.
استاد پرورش اظهار داشتند: در زمانی که بنده نایب رئیس مجلس شورای اسلامی بودم، شبی استاد شهید مرتضی مطهری را خواب دیدم و ایشان یکی از بانوان نماینده مجلس را به بنده نشان دادند و فرمودند آقای پرورش! شما مشکل این خانم را رسیدگی کنید و حل نمایید.
ایشان میگفتند: من در همان حال که جناب آقای مطهری این را به بنده فرمودند، احساس کردم امر ثقیلی است و گاهی میخواهم منصرف شوم، امّا شهید مطهری (رحمةالله علیه) مانند تکیهگاهی با دستشان پشت مرا گرفتهاند تا مبادا من عقبنشینی کنم.
فردای آن روز آن نماینده مجلس را خواستم و عرض کردم: خانم شما چه مشکلی دارید؟! من آماده خدمتگزاری هستم، اگر کاری از دست من بر میآید بفرمایید تا انجام دهم.
این خانم پرسید: چطور؟! شما بر چه اساسی این صحبت را میفرمایید؟ من عرض کردم استاد شهید مطهری (رضوان الله علیه) را دیشب خواب دیدم و ایشان به بنده توصیه فرمودند تا مشکل شما را حل کنم.
تا این سخن را گفتم، آن خانم به گریه افتاد و گریهای طولانی کرد بهطوری که من به او گفتم: خانم شما بفرمایید بیرون بعد از اینکه حالتان آرام شد و توانستید صحبت بفرمایید، تشریف بیاورید .
این خانم رفت بیرون و پس از مدتی که گریه کرد، مجدداً آمد و گفت: حقیقت این است که من مدتی است با شوهرم اختلاف داریم و این اختلافات عمیق شده است و گاهی قهر میکنیم و پس از چندی آشتی میکنیم و دوباره همین وضع ادامه پیدا میکند و خلاصه من دیگر خسته شدهام و نمیدانم چکار کنم تا اینکه به ذهنم آمد به قم بروم و ضمن زیارت حضرت معصومه (ع)، سوره یاسینی نزد مزار شهید مطهری بخوانم، بلکه روح ایشان مرا مدد فرماید و به برکت سوره یاسین مشکل من حل شود و این کار را همین دیشب انجام دادم و سوره یاسین را بر سر مزار ایشان در حرم مطهر قرائت کردم و عجیب آنکه همین دیشب استاد شهید مطهری به خواب شما آمدهاند و از حضرتعالی تقاضا کردهاند مشکل مرا حل نمایید!
استاد پرورش فرمودند: من بنا به توصیه شهید مطهری خیلی تلاش کردم که مشکل این خانم و آقا را حل کنم، البته از این کارها زیاد کرده بودم، ولی این یکی واقعاً صعب و مشکل بود، بارها آقا را خواستم و صحبت کردم، خانم را جداگانه و گاهی با هم دعوتشان کردم و خلاصه خیلی تلاش کردم و کم کم داشتم ناامید میشدم و گاهی میخواستم از این کار منصرف شوم امّا یاد خواب استاد شهید مطهری میافتادم که با دستشان، پشت مرا محکم گرفته بودند تا من عقبنشینی نکنم، به هر حال مباحث را ادامه دادم تا به لطف الهی مسائل فیمابین این خانم و آقا مرتفع شد و آشتی واقعی کردند و اکنون نیز سالهاست که با خوبی و خوشی زندگی میکنند.
پس از نقل این خاطره، استاد علامه محمدرضا حکیمی در حضور استاد پرورش به بنده رو کرده و فرمودند: به جناب آقای عبداللهیان بفرمایید که این خاطره استاد را نیز در کتابشان بیاورند، خاطرهای ارزنده و درسآموز است و بنده نیز همین کار را کردم و الحمدلله این کتاب نیز با اقبال آحاد جامعه روبهرو شده است.
خاطره چهارم
ارزش و اهمیت معلمی از دیدگاه استاد پرورش«وَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» ﴿آلعمران، 109﴾
«و هرآنچه در آسمانها و هرآنچه در زمین است از آن خداست و همه کارها به سوی خدا باز میگردد».
در سال 62 بعد از آنکه دیپلم متوسطه را گرفتم در تردید بودم که بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی چه راهی را انتخاب کنم؟ آیا برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم؟ آیا برای تحصیل علوم دینی وقرآنی به حوزه علمیه بروم؟ وآیا با توجه به شرایط جنگی کشور همانند بسیاری از جوانان، فعلاً به جبهه بروم؟ اینها در آن زمان افکار بنده بود وتصمیمگیری برایم مشکل شده بود تا اینکه بالاخره جهت مشورت با استادم جناب آقای پرورش به تهران آمده و به وزارت آموزش وپرورش رفتم.
با اینکه قرار قبلی نداشتیم، به گرمی استقبال کردند و فرمودند خوب چکار داری؟ عرض کردم در بین سه راه ماندهام و نمیدانم کدامیک را انتخاب کنم، خواهشمندم شما بنده را راهنمایی فرمائید.
پاسخ ایشان بسیار رهگشا و جالب بود، ایشان مطلبی کلیدی و اساسی را فرمودند که برای همیشه در تصمیمگیریها از این قاعده استفاده کنم.
استاد پرورش فرمودند: شما در انتخاب مسیر، همیشه آن راهی را انتخاب کنید که از آن راه زودتر به خدا میرسید، چون هدف تقرب به پروردگار است، بنابراین هرکاری که شما را به خدا نزدیکتر میکند آن را انتخاب کنید، خوب با این بیان در آن مقطع تکلیف من روشن شد که باید به جبهه بروم ولیکن در این هنگام بنده از ایشان سؤالی کردم، که آیا شما خودتان نیز به همین طریق عمل کردهاید؟!
منظور بنده کلی بود ولی ایشان تصور کردند من مقام وزارت را میگویم، لذا بلافاصله با قوت فرمودند خیر، بنده وزارت را انتخاب نکردم، انتخاب بنده از ابتدا معلمی بود، وزارت را بزرگانی مانند شهید باهنر، شهید رجایی و دیگران به بنده تکلیف کردند و من حقیقتاً معلمی را شغل انبیا میدانم و عشق من از اول معلمی بوده است و همین الآن هم اگر بنده را مخیر بگذارند که بروم در نقطه دوردستی مانند«ابرقو» معلم باشم ویا وزیر آموزش وپرورش باشم، والله خدا شاهد است سر سوزنی وزارت را بر«ابرقو» درس دادن ترجیح نمیدهم!
این بیان استاد بسیار حائز اهمیت است، از طرفی اهمیت معلمی و ارزش تعلیم وتربیت را میرساند و از طرفی عدم تعلق ایشان به پستها و مناصب از قبیل وزارت و وکالت وقس علیهذا واگر هم مسئولیتی را عهدهدار هستند، صرفاً از باب ادای وظیفه و خدمت به مردم است.
خاطره پنجم
محبت به اهل بیت(ع) و عنایت به استاد حاج علی انسانی«ذٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»
﴿الشورى، 23﴾
«ای پیامبر، بگو من در برابر ابلاغ رسالتم و هدایتگری که برای شما انجام دادم هیچ اجر و مزدی را طلب نمیکنم فقط از شما میخواهم که به نزدیکانم (اهل بیت علیهم السلام) مودّت و محبت داشته باشید و بدانید هر کس کار نیکی کند، بر نیکیاش میافزاییم، بهدرستی که خداوند بسیار بخشنده است و دربرابر عمل اندک پاداش فراوان میدهد.»
عشق و دلدادگی استاد پرورش نسبت به پیامبر اکرم (ص) و ذریه طیبه او بسیار وافر بود و بروز و ظهور آن رادر اکثر سخنرانیها و سلوک عملی ایشان میدیدیم.
اولین کتابهایی که از استاد پرورش در دوره جوانی ایشان منتشر گردید، «پیامبر در مکه» و «علی در مدینه» بود که بسیار کتابهای ارزشمندی در شناحت شخصیت پیغمبر اکرم (ص) و امیر المومنین علی (ع) است.
بسیار از اوقات در هنگام سخنرانی و یا در هنگام تدریس در مدرسه و دانشگاه در بیان فرمایشات اهل بیت (ع) منقلب میشد و اشک از چشمانش جاری میگردید که این امر حاکی از عشق عمیق ایشان نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود. در شمارههای گذشته به نمونهای از این عشق و دلدادگی در سفر به مشهد و تشرف به حرم امام رضا (ع) اشاره کردیم و این وضعیت در سفر کربلا و نجف به اوج خود رسید بطوری که گویی میخواهد جان به جان آفرین تسلیم کند. حضور پررنگ ایشان در هیئات مذهبی و مجالس روضهخوانی حضرت اباعبدالله الحسین (ع) گویای همین عشق و دلدادگی است.
استاد پرورش مرثیه سرایی جناب آقای حاج علی انسانی را بسیار میپسندید و به بنده میگفت: «این آقای انسانی هم به شعرش عنایت شده است و هم به خواندنش و میبینید که هر وقت و هر کجا بخواند، کاملا با دیگران متفاوت است و جلسه جور دیگری میشود.» چقدر خوب است که جلسات و هیئات مذهبی، شور و شعور را با هم داشته باشند و سعی کنند از بهترین دانشمندان و سخنوران دینی درکنار بهترین مادحین و ذاکرین اهل بیت (ع) استفاده کنند تا در پرتو این شور و احساسی که پدید میآید، جوانان و مستمعین از معارف قرآن و اهل بیت (ع) نیز بهره کافی ببرند.
خاطره ششم
زبان گویا و ادبیات عرفانی استاد پرورش«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی» ﴿طه، 25-28﴾
«حضرت موسی (ع) گفت خدایا به من شرح صدر عنایت کن و کارم را برایم آسان ساز و گرهی را که مانع سخن گفتن است، از زبانم بگشای تا گفتارم را بفهمد».
شان نزول این آیات، مربوط به داستان حضرت موسی (ع) است، هنگامی که می خواست برای ابلاغ دعوت پروردگار نزد فرعون برود، از خدای متعال تقاضا کرد اولا شرح صدری به او عنایت کند تا بتواند با طمانینه و تسلط بر خود و بدون واهمه به نزد او رود و ثانیا زبانی بلیغ و گویا و بدون لکنت داشته باشد تا بتواند حرفش را برساند و فرعون نیز فهم و درک مطالب او را داشته باشد و البته پروردگار شیوه سخن گفتن با فرعون را نیز به او فرموده بود که «فقولا له قولا لینا لعله یتذکر اویخشی» (طه، 44) یعنی خداوند به حضرت موسی (ع) و هارون گفت با فرعون به نرمی سخن بگویید شاید متذکر شود و بیدار شود و از خدا بترسد.
شیوه گفتاری استاد پرورش بسیار زیبا و دلنشین بود و حقیقتا خداوند به او شرح صدری داده بود که تحمل خیلی از بدرفتاریها و بداخلاقیها را داشت و همواره سعی می کرد با بیانی شیرین و نرم و لطیف، شاگردان خود را هدایت کند و آنها را با معارف اسلام آشنا سازد.
بنده در اوایل جوانی هنگامی که دیپلم را گرفته بودم و به جبهه رفته بودم، گاهی دلتنگ استاد پرورش می شدم و ناچار برای دیدار ایشان به تهران آمدم و حال آنکه خانواده ما در اصفهان بودند و بنده سعی می کردم هم جهت دیدار پدر و مادر به اصفهان بروم و گاهی هم برای دیداراستاد به تهران بیایم و نکته ای که برایم مهم بود، توجه ایشان به بنده کمترین به عنوان یک شاگرد بود و ایشان در آن هنگام بالاترین مناصب را داشتند یعنی یا وزیر و یا وکیل بودند و مشغله فراوان داشتند، در عین حال از بنده به گرمی استقبال میکردند و پس از یکی دو روز اقامت در تهران، بنده را با ماشین و یا حتی با موتور به در ستاد مرکزی سپاه میرساندند.
البته گاهی هم بنده از جبهه برای رفع دلتنگی خود برای ایشان نامه مینوشتم و هیچ انتظاری هم نداشتم که استاد پرورش به عنوان وزیر آموزش و پرورش و یا نماینده مجلس شورای اسلامی، جواب نامه بنده را بدهند و لیکن باز این شاگرد کوچک خود را مورد لطف قرار میدادند و نامه هایی را ارسال می کردند که نثری بسیار زیبا و عرفانی داشت و مثل اینکه این نامه ها را از اول برای چنین روزی و برای استفاده عموم مردم نوشته اند و لذا همیشه کاربردی معنوی و سازنده دارد. در این نوشتار یک نامه از استاد پرورش که مشحون از ادبیات عرفانی است، تقدیم علاقه مندان و دوستداران ایشان می نمایم و مابقی اش انشاءالله برای آینده.
خاطره هفتم
علاقه متقابل استاد پرورش و مرحوم میرزا اسماعیل دولابی«فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ»
﴿الأنعام، 125﴾
جناب استاد پرورش به جناب میرزا اسماعیل دولابی که از عارفان بنام تهران بودند، علاقه و ارادت خاصی داشت و متقابلاً جناب میرزا اسماعیل دولابی نیز برای استاد پرورش احترام خاصی قائل بود و بر ما کاملاً معلوم بود که علاقه طرفین جنبه معرفتی دارد. این دو بزرگوار درک وجودی یکدیگر را به خوبی داشتند و اسرار زیادی بین آنها رد و بدل می شد. از جمله قضایایی که جناب استاد پرورش برای بنده از جناب میرزا اسماعیل دولابی نقل کردند این بود که ایشان در زمانی که جنگ بین ایران و ظفار(عمان) بود، فرزندشان که در آن زمان سرباز بود و به جبهه ظفار اعزام شده بود، کشته می شود، پس از این حادثه جناب میرزا اسماعیل دولابی دچار افسردگی روحی می شوند و می گفتند این افسردگی مدتی به طول انجامید و هرگاه به خانه می رفتم، اهل منزل را هم متاثر و افسرده می کردم، تصمیم گرفتم برای پیشگیری از انتقال افسردگی خود به خانواده، دیگر به منزل نروم تا هر وقت که به لحاظ روحی خوب شوم.
جناب میرزا اسماعیل دولابی نقل می کنند در همین پریشانحالی بودم که شبی در سر راه منزل به مسجدی قدیمی در دروازه دولاب تهران رفتم که چندان استفاده نمی شد و تقریبا متروکه گردیده بود ولی کف شبستانش زیلویی پهن بود و من رفتم گوشه ای از مسجد در تاریکی نشستم و در عالم خودم فرو رفته بودم که دیدم دو ملک وارد شبستان شدند و به سمت من آمدند و لبخندی زدند و یکی از آنها ابریقی (گلابدان) در دست داشت و دیگری دستانش را گشود وکنار هم قرار داد و دیگری با همان ابریق، شروع کرد آب گلابی را ریختن و آن ملک مشت های دستش که پر می شد میریخت بر سر و صورت من و حتی یک مشت از آن آبها را هم بر سینه من پاشید و با دستانش قلب مرا با آن آبها شستشو داد، که ناگهان من دیدم همین که آنها سر و صورت و سینه مرا شستشو دادند، تمام افسردگیها و غم ها از من بیرون رفت و تاکنون نیز دیگر هیچگاه افسرده و غمگین نشدهام.
خاطره هشتم
تقابل استاد پرورش با جریان بنیصدر«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»
﴿الزمر، 16 و 17﴾
یعنی بشارت بده بندگان خدا را، کسانی که سخنانی را میشنوند و بهترین آنها را برمی گزینند و متابعت میکنند.
این آیه شریفه یکی از آیاتی است که دلالت بر شیوه بحث و گفتگو دارد و اینکه انسان باید ابتدا اقوال مختلف را خوب گوش فرا دهد و سپس با عقل و منطق، بهترین آنها را انتخاب نماید.
این آیه زیبا، کلیشه روزنامهای بود به نام «انقلاب اسلامی» که در اوایل انقلاب با مدیریت ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور معزول، چاپ و منتشر میشد.
استاد پرورش از جمله کسانی بود که از همان ابتدا به ماهیت جریان بنی صدر پی برد و برای حفظ انقلاب به تقابل با آنها برخاست، شدیدترین برخوردها در جلسات شورای عالی دفاع که با حضور بنی صدر به عنوان جانشین فرمانده کل قوا برگزار میشد، رخ میداد.
استاد پرورش میگفتند: بنی صدر علیرغم اینکه کتاب «کیش شخصیت» نوشته است ،خود دچار این مرض و بیماری است و بسیار آدم متکبری است و همیشه در صدد تحقیر دیگر بزرگان و شخصیتهاست، ایشان از اهانتهایی که بنی صدر به شهید رجایی میکرد، حرفها داشت، اما کار بنی صدر همیشه مظلوم نمایی بود و مرتب پیش حضرت امام (ره) از دست حضرات آقایان بهشتی، خامنهای، هاشمی رفسنجانی و رجایی شکوه میکرد و میگفت من در جبهه هستم و اینها به دنبال کسب قدرت هستند و حال آنکه جبهه رفتن او چیزی جز اینکه به کاخ شاه در پایگاه هوایی دزفول برود، نبود!
آقای پرورش میگفتند: هرگاه که جلسه شورای عالی دفاع در جنوب، در پایگاه هوایی دزفول بود، بنی صدر با هواپیمای اختصاصی میرفت، ولی بنده و حضرات آقایان خامنهای، هاشمی رفسنجانی و شهید رجایی باید با یک هواپیمای باری C130 و در زمانی طولانی و با صدای گوش خراش آن ،به آنجا می رفتیم و پس از مدتی انتظار، بنی صدر به جلسه میآمد و از همان بدو ورود شروع به اوقات تلخی و پرخشاگری میکرد و بالاخره پس از اینکه این جلسات خاتمه مییافت، نمیگذاشتند که ما شب را در پایگاه هوایی استراحت کنیم! و ما که اعضای شورای عالی دفاع بودیم را با رفتاری تحقیرآمیز که همهاش دستورات بنی صدر بود! از پایگاه هوایی خارج میکردند و ما در آن نیمه شب باید به دنبال جای خواب میبودیم که معمولا از این پتوهای سربازی میدادند و ما به مدارسی که غالبا جنگ زدهها در آنجا اسکان داشتند، میرفتیم و یک جایی در این مدارس پیدا میکردیم و تاصبح سرمی کردیم و حتی به یاد دارم شبی را که به مدرسهای رفتیم و تمام کلاسها مملو از جنگ زدهها بود و هیچ جای خالی نبود و آن شب، من و شهید رجایی به ناچار روی پلههای مدرسه خوابیدیم!!
استاد پرورش در عین حال که خیلی اهل تواضع بودند، در مقابل افراد متکبری مثل بنی صدر، بسیار متکبرانه رفتار میکردند و با سخنان و بیان کوبنده و پرقدرتی که داشتند، او را سرجایش مینشاندند که البته این نوع رفتار را حضرات آقایان خامنهای و هاشمی رفسنجانی بخاطر ملاحظات و محذوراتی که بیشتر از ناحیه حضرت امام (ره) داشتند، نمیتوانستند، داشته باشند ،اما استاد پرورش همیشه در مقابل بنی صدر سینه سپر میکردند و در مقابل توهینها و تحقیرهای او، از این بزرگواران دفاع میکردند.