سعید مالکی از دوستان و همرزمان شهید مدافع حرم، فرشاد حسونیزاده در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) با بیان اینکه شهید حسونیزاده ولایتی و تابع بیچون و چرای ولایت بود، عنوان کرد: شرکتی که طی دهه 80 در آن کار میکردم، از لحاظ مالی مشکل داشت. این شهید هر ماه که حقوق میگرفت نصف حقوقش را به من میداد. روح بزرگی در حد علما داشت. یک سال این کار ادامه داشت و فقط من و همسرم و خدا از این وضعیت خبر داشتیم.
وی ادامه داد: یک پیکان داشتم که با آن فرزندانم را به تفریح میبردم. حسونیزاده پنهان از من در داخل ماشین پول میگذاشت. وقتی اعتراض میکردم، میگفت این پول حق زن و بچه تو است. با هم رفیق بودیم. وقتی از سوریه میآمد، از هفت روز، شش روز را با هم بودیم. ساعت 5:30 میآمد و میگفت: بیا درب را باز کن صبحانه بخوریم. با وجود زانودردی که داشت به چند خانواده شهید در روز سر میزد. همسرش همیشه از اینکه او به خود استراحت نمیداد معترض بود. نزدیک ظهر هم که میشد به مسجد یا حسینیهای میرفت و بعد به خانه برمیگشت.
رفتهام که شما راحت باشید
هوشنگ حسونیزاده، پسر عموی شهید نیز درباره این وی گفت: فرشاد بسیار پرانرژی بود و از دوران کودکی اهداف بلندی را دنبال میکرد تا اینکه فعال انقلابی شد و بعد به جنگ رفت. به فرشاد میگفتم «وظایفت را انجام دادهای، دیگر برگرد و به خانوادهات برس. مادرت یک شهید داده و بیمار است»، ولی او میگفت: «من رفتهام که شما راحت باشید.»
حسونیزاده گفت: فرشاد به زندگی دنیوی بیتوجه بود و زندگی در مناطق کمبرخوردار را به مناطق مرفهنشین ترجیح میداد. در سالهای آخر در یک آپارتمان 70، 80 متری در جنوبیترین نقطه اهواز سکونت داشت و این حاصل همه زندگیاش بود. اهل دنیا نبود و همیشه میگفت «من یکی از دوستانم را سر خط آوردم و او شهید شد، گوی سبقت را از من ربود و من ماندم». همیشه آرزوی شهادت داشت.
وی ادامه داد: هر دو، سه ماه یک بار به اهواز میآمد و خانوادهاش تهران بودند. مدت کوتاهی به اهواز برمیگشت و به هر کدام از آشنایان و اقوام درجه یک به صورت حضوری سرکشی میکرد. عموها و داییهایش در آبادان بودند. اگر در منزل آنها به اندازه خوردن غذا توقف نمیکرد، دستکم یک چای میخورد یا اینکه اگر فرصت نداشت که به یکایک اقوام سر بزند، همه را در منزل من جمع میکرد تا همه را ببیند.
حسونیزاده گفت: وقتی خبر شهادتش رسید، من برای انجام ماموریت به فرانسه رفته بودم که یکی از دوستان پرسید «حاج فرشاد چه نسبتی با شما دارد؟» گفتم» «شهید شده؟» گفت: «نه، شنیدهام فرمانده توانایی است و به او جایزه دادهاند.» جایزهاش شهادت بود.
دوست دارم مرگم با افتخار باشد
فرانک حسونیزاده، خواهر شهید هم درباره این شهید عنوان کرد: فرشاد بسیار شوخطبع بود و خندهاش را فراموش نمیکنم. آخرین بار که دیدمش بسیار لاغر شده بود. گفتم: «دیگر نرو»، گفت: «دوست ندارم مرگ من طبیعی یا بر اثر بیماری باشد. دوست دارم مرگم با افتخار باشد.»
وی ادامه داد: یک روز به منزل برادرم رفتم. دیدم حیاط خانه آنها پر از خرماست. ظاهراً یکی از سربازانش در کار خرید و فروش خرما بود و به پول نیاز داشت و او کل خرمایش را خریده بود با اینکه به آن نیاز نداشت. سؤال کردم و گفت: «نیاز داشت، همه خرماهایش را خریدم». فرشاد همیشه رازدار و کمک حال من بود.
سردار فرشاد حسونیزاده، مدافع حرم حضرت زینب(س) و فرمانده اسبق تیپ صابرین 20 مهرماه 94 در جریان درگیری با گروهکهای تروریستی تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.