غیورمردان دفاع مقدس روز پدر مبارک
کد خبر: 3490915
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۷

غیورمردان دفاع مقدس روز پدر مبارک

گروه اجتماعی: ولادت حضرت علی(ع) واسطه‌ای شد تا به دیدار مردان علیسان در بیمارستان اعصاب و روان فجر تبریز برویم که یادگارهای 8سال‌دفاع مقدس و شهدای گمنام زنده امروزه هستند.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از آذربایجان‌شرقی، همزمان با ولادت حضرت علی(ع) تصمیم گرفتیم روز پدر متفاوت از سال‌های پیش داشته باشیم و از این رو با هماهنگی‌های که با حراست بنیاد جانبازان استان و مسئولین بیمارستان اعصاب و روان بازمانده‌های 8سال دفاع مقدس فجر تبریز داشتیم، این روز عزیز را در کنار نشانه‌های مردانگی و گلستان مردان غیرت گذراندیم.

زمانی که به همراه عکاس ایکنا وارد محوطه بیمارستان شدیم غریبی گمنامی همه جا را فراگرفته بود، باید کمی صبر میکردیم تا مسئول مربوطه بیاید، به اطراف نگاه میکردم و این هنگام همکارم مشغول عکاسی از محوطه و ساختمان بیمارستان بود؛ در باورم نمیگنجید در داخل این ساختمان کوه‌های غیرت باشند.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

یکی از روانشناسان به طرفمان آمد و ما را به سمت بخش کاردرمانی هدایت کرد و در مسیر توضیحاتی در ارتباط با بیماران داد که اگر مصاحبه خواهید داشت با افرادی باشد که بتوانند صحبت بکنند.

داخل بخش کاردرمانی عجیب بود یک محوطه که به دو قسمت تقسیم شده بود در قسمت اول کارگاهی از صنایع دستی بیماران بود که در آن تابلوهای نقاشی و مجسمه سازی کرده بودند. طبق گفته روانشناس بیمارستان، اکثرا بیماران آنها را برای دختر و همسرشان هدیه میکنند و قسمت دوم بخش تماشای فیلم و معنوی درمانی بود.

محو تماشای آثار بزرگ مردان سرزمینم بودم که روانشناس با یکی از عزیزان آمد، برای اولین بار در زندگی خبرنگاری‌ام، دچار اضطراب شدم؛ با هیجان روز پدر را تبریک گفتم، آرامش وصف ناپذیری در چهره‌اش بود و این آرامش او باعث شد تا محو نگاهش شوم.

از عملیات نصر7 به بعد اسمم را موجی گذاشتند

وقتی از او اسمش را پرسیدم گفت: سیف‌الله دهقان هستم که در عملیات نصر7، کربلای 5، بیت‌المقدس 3 حضور داشتم و ادامه داد: در عملیات نصر 7 به خاطر موج انفجاری جانباز شدم و این مقدمه‌ای شد که اسمم موجی شود؛ گفتم موج جبهه همراه شما است وای به حال ما که چه موج‌هایی ما را همراهی می‌کند؛ فقط تبسم زیبایی بر چهره داشت، دوست داشتم بدانم این آرامش را چگونه به دست آورده ولی باید خداحافظی می‌کردم چون حرف‌هایم یادآور گذشته‌اش بود و اصلا دلم نمی‌خواست لطمه‌ای به آنها وارد شود. قطره‌های اشک در چشمان زیبایش گرد آمده بود که بلافاصله روانشناس بیمارستان آقای امیری بحث را عوض کرد و از استعدادهای حاج سیف‌الله در زمینه تئاتر و هنر گفت؛ فضا عوض شد و حاج سیف‌الله نیز از نقش‌هایی که ایفا می‌کند تعریف کرد.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

قرار بر این بود روانشناس بیمارستان هر فردی که می‌توانست صحبت کند به صورت تکی از داخل آسایشگاه به بخش کاردمانی جهت مصاحبه بی‌آورد، وقتی نفر بعدی آمد دوباره دلهره داشتم که مبادا چیزی بپرسم که باعث ناراحتی‌شان بشود؛ روبروی هم نشستیم و روز پدر را تبریک گفتم و خیلی صمیمی پذیرا شد خودش شروع کرد به صحبت کردن و گفت جعفر حمامی‌نژاد هستم و در عملیات بدر، کربلای 4، کربلای5، نصر7 و عملیات ماووت شرکت کرده‌ام و در سه عملیات آخر به درجه جانبازی نائل امده‌ام، سعی میکردم شنونده خوبی برای حرف‌هایش باشم؛ از علاقه خود به کتابخوانی گفت و من و همکارم نیز قول دادیم کتابی که دوست دارد به عنوان هدیه به او تقدیم کنیم.

درخواست شهید به گریه مادرش فقط برای بی‌غیرتی و بی‌عفتی جامعه

از او بزرگترین آرزویش را پرسیدم و این‌گونه جواب داد: اشتغال و تأهل جوانان بزرگترین آرزوی من است ولی برای خودم هم آرزو دارم که برای دست‌بوسی خدمت مقام معظم رهبری برسم، آن‌قدر نیازمند دردودل با ایشان هستم.

در این مصاحبه بیشتر من شنونده بودم و حاج جعفر خودش سوال طرح کرده و جواب می‌داد، به فرموده امام خمینی(ره) در مورد خواندن و تأمل به وصیت‌نامه شهدا اشاره کرد و گفت: اگر به وصیت‌نامه تکان دهنده شهید سعید زقاقی نگاه کنیم می‌بینیم که یک فرد با سن کم چقدر به آینده یک مملکت آگاه بود؛ این شهید این‌چنین گفته: مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن، زمان تشیع و تدفینم گریه نکن، زمان خواندن وصیت نامه‌ام گریه نکن، فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت و زنان ما عفت را فراموش می‌کنند، وقتی جامعه ما را بی‌غیرتی و بی‌حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.

به وصیت‌نامه شهید باکری نیز اشاره کرد و گفت: امروزه افرادی که بازمانده‌های جنگ هستند به سه دسته تقسیم شده اند: دسته اول کسانی هستند که خدا را هر روز شکر میکنند که اتفاقی برایشان نیافتاده است، دسته دوم کسانی هستند که حرص مال و مقام دنیوی چشم آنها را گرفته است و دسته سوم کسانی هستند که هر روز جنگ را یاد میکنند و ذوب می‌شوند.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

با او خداحافظی کردیم و به آقای امیری گفتم: اگر اجازه دهند داخل بیمارستان را نیز ببینیم. هماهنگی‌های لازم جهت ورود به داخل بیمارستان انجام شد و وقتی وارد آسایشگاه شدیم بی‌اختیار غصه دل را فرا می‌گرفت، احساس می‌کردم وجود ما باعث ناراحتی جانبازان اعصاب ‌و روان گردد برای همین به عکاس ایکنا گفتم اگر دیدیم مشکلی پیش آمد گزارش را همان جا تمام کنیم.

استقبال خیلی خوبی از ما شد یکی میوه تعارف می‌کرد و یکی شیرینی ما هم به آنها روز پدر را تبریک می‌گفتیم، چقدر خوب شد امروز در اینجا بودم و این افتخار نصیبم شد که تا به دیدار نشانه‌های مردانگی وطنم بروم.

دوباره در میان آن جمعیت چشمم به حاج سیف‌الله افتاد که روی تخت به آرامی نشسته بود و در افکار خود غرق بود، محو تماشای آرامشش بودم که پرستار گفت: در جنگ‌های زیادی جنگیده است اما اکنون حریف تنهای‌اش نمی‌شود، قرص‌ها کم‌رنگ‌ترش کرده است.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

توانایی جانباز عزیز در خواندن حرف دل ما

از درون فریاد زدم لعنت به جنگ و لعنت بر صدام، منفورتر از او هم مگر هست؟ در این افکار بودم که یکی از جانبازان جلوتر آمد و گفت: ما به جای شما فکر میکنیم، شما به هیچ چیز فکر نکنید خداوند نسل منافقین را منقرض کند؛ گفتم انگار قدرت خواندن افکار را دارید؟ خندید و رفت.

همکارم مشغول عکاسی از یک جانبازی بود نزدیک‌تر رفتم و گفتم دوست داری حرفی بزنی؟ در سکوت خود نگاه می‌کرد، روانشناس بیمارستان گفت بیماری این جانباز مزمن است و در حدی نیست که چیزی بتواند بگوید.

آقای امیری به یک بیمار دیگر اشاره کرد اسمش بهرام حمدالهی بود طبق گفته روانشناس بیمارستان هیچ‌کسی را در این دنیا نداشت و چندسالی است که خانه‌اش فجر تبریز بود، آقای امیری از علاقه حاج بهرام به آقای کنعانی ریاست بیمارستان فجر اشاره کرد و گفت: حاج آقا کنعانی مانند یک پدر بهرام را تر و خشک می‌کند و حتی تصمیم داشت برایش آستین نیز بالا بزند، وقتی از دامادی حاج بهرام سخن به میان آمد لبخند ملیحی بر لبانش نشست و حتی سعی بر حرف زدن داشت و تا جایی که سن خود و نام عملیاتی که جانباز شده را گفت.

به طرف جانباز دیگری رفتم و خواستم دردودلی داشته باشم و شنونده گلایه‌هایش از بی‌مهری جامعه باشم، در عمق چشم‌هایش غریبی جلوه‌گری میکرد سکوت اختیار کرده بود، سعی بر اصرار حرف زدنش نداشتم، چون چه می‌توانست بگوید وقتی تمام فهم یک شهر از جانباز سهمیه دانشگاه و پس از مرگ شاید اسم یک کوچه است.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج


روزگار چنین نمی‌گذرد

دفترم را باز کردم تا حس و حالی که به دست می‌آورم را در آن بنویسم که همان جانباز به طرفم آمد و دفتر و خودکارم را گرفت، با خود گفتم شاید فکر کرده است چیزی بر علیه‌اش نوشتم ولی دیدم در صفحه جدید چند جمله‌ای نوشت« لطفاً به فکر جانبازان اعصاب و روان باشید روزگار چنین نمی‌گذرد با تشکر علی‌اکبر فاضلی»

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

مشغول تماشای مظلوم‌ترین قشر جامعه بودم و دیدم همکارم با ثبت هر عکس اشک و بغض اجازه عکاسی مناسب را نمی‌دهد و حتی چند بار نیز از من خواست در حین مصاحبه لبخند بزنم ولی می‌دانست حاصل یک عکس مصنوعی خواهد بود؛ عکس‌هایی که میگرفت به من نشان داد و گفت این ها هم میتوانستند مثل بقیه این روز عزیز را کنار خانواده و فرزندان و حتی نوه‌هایشان باشند و از روزگار و زندگی لذت ببرند ولی برای صیانت از کشور رفتند.

گزارش ایکنا از روز پدر در کنار یادگارهای عملیات کربلای پنج

به طرف علیرضا امیری روانشناس بیمارستان فجر رفتم و از او در مورد برنامه‌های ویژه‌ بیماران پرسیدم و گفت: همه ساله بیمارستان با تدارک سفر مشهد مقدس و شمال کشور سعی بر ایجاد نشاط و تفریح در بین این عزیزان دارد تا جایی که در قطار شور و نشاط موج ‌زند.

وی به برنامه‌های دیگر در نظر گرفته بیمارستان اشاره کرد و گفت: با بخش کار درمانی سعی بر این داریم که این افراد را از افکار و یادآوری خاطره‌های تلخ دور کنیم و تمام فکرشان را بر روی ساخت یک مجسمه یا طرح نقاشی و یا ورزش متمرکز کنیم.

امیری ادامه داد: مرخصی گرفتن برای من سخت‌ترین کار دنیا است زیرا چند سالی است که این جانبازان جزء خانواده من محسوب می‌شوند و اگر یک روز به بیمارستان نیایم دلم برایشان تنگ می‌شود.

وی یادآور شد: اگر ما امروز آرامش زندگی را می‌چشیم همه و همه زیر سایه شهدا و این جانبازانی است که زخم ناشی از پوتین، تشنگی و گشنگی، سرما و گرما و زخم‌هایی که در اثر ترکش و بمب‌های شیمیایی بر وجودشان نقش بسته است.

وقت استراحتشان رسیده بود دیگر نمی‌خواستم مزاحمت ایجاد کنم و به همراه عکاس به طرف در خروجی رفتیم، هر دو دوباره برگشتیم و برای آخرین بار نگاهشان کردیم تا چهره‌ همگی بر ذهنمان حک شود در دل گفتم خاموش باش و آهسته برو، اینجا شیرمردهای دوران جنگ اینک بعد از سال‌ها خسته و زخم به تن می‌خواهند بخوابند.

خدا را شکر که با شما 80میلیون نفر شدیم

امروز از حضورم در کنار جانبازان اعصاب و روان که گاهی موج جبهه و جنگ آنها را یاد می‌کند و دل‌شان را هوایی می‌کند خوشحال بودم، جانبازانی که شهدای گمنام زنده شهرمان در بی خبری ما و بین آلودگی‌ها و روزمرگی‌های این شهر فراموش شده‌اند، هر چند همه اَجرها در گمنامی است، امروز حس کردم علی(ع) را دیدم، ستاره‌های امید و نشانه‌های مردانگی ایران اسلامی را با دیدنشان لمس کردم با تمام وجود می‌گویم خدا را شکر که با وجود شما 80میلیون نفر هستیم.

گزارش از کتایون حمیدی


انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
امیری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۵/۰۲/۰۳ - ۱۲:۴۶
0
0
جانبازان عزیز:زمانی که در میدان نبرد پوتین سربازی پاهای زخمی تان را می فشرد و زمانی که کوله پشتی و تسلیحات بر قامتتان سنگینی می کرد بر لبانتان تبسم بود به امید آنکه از وطن و ناموس و آینده سازان این مرز و بوم محافظت کنید،پس شما پدران واقی و پر عاطفه ما هستید.روز پدر بر شما مبارک باشد،دست تک تک شما را می بوسم. 
فلاح
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۵/۰۲/۰۳ - ۱۷:۳۴
0
0
احسنت بر ایکنا که به فکر این بزرگواران و دلیرمردان بودند، قربان نگاه های ساده و بی ادعای مردان فداکار سرزمینم.
captcha