کد خبر: 3572767
تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۲۲

خاطرات یک پاسدار و عملیات در مدرسه دخترانه

گروه جهاد و حماسه: در زمان انقلاب دانش‌آموز سال چهارم ابتدایی بودم و هر روز بعد از مدرسه با بچه‌های مدرسه در کاشان تظاهرات راه می‌انداختیم؛ یک روز زودتر تعطیل شده بودم و در مسیر وارد مدرسه دخترانه شدم و زنگ را به صدا در آوردم، بچه‌ها هم که صدای زنگ را شنیده بودند دیگر تحمل نکردند و کنترل از دست مسئولان خارج و مدرسه تعطیل شد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) کودکانی که در دوران شیرین کودکی خود روزهای سخت انقلاب را دیده‌اند امروز محاسنی سفید رنگ دارند و با نوه‌های خود از روزهای پرشور کودکی و انقلاب سخن می‌گویند؛ نوجوانانی که انقلاب را به پیروزی رساندن و مردانی که در جنگ تحمیلی دفاع را تکمیل کردند.
کودکانی که در دنیای کودکانه خود روزهای شیرین و آرزوهای آینده را با مبارزه علیه رژیم طاغوت گره زدند و مبارزه بخش جدا نشدند زندگی آن‌ها شد و حتی بعد از پیروزی در مقابل رژیم طاغوت مبارزاتشان تمام شد و تا اکنون، هر روز شکل جدیدی از مبارزه را تجربه کردند.
حاج عباس‌علی سعیدپور یکی از همین مبارزانی است که از کودکی راه خود را انتخاب کرد و راهی میدان مبارزه شد، در روزهای انقلاب کودک بود، در روزهای دفاع مقدس نوجوانی و جوانی خود را گذراند و امروز نیز هنوز در مسیر مبارزه قرار دارد و از پاسداران انقلاب اسلامی است.
جنجال در مدرسه
حاج عباس که برق مهربانی در چشمانش مرا به خود جذب کرد و لبخندش پشت محاسنی که کم کم رو به سپیدی می‌رود دلنشین‌تر می‌شود، از روزهای انقلاب برای ما تعریف می‌کند:
در ایام انقلاب ما محصل سال چهارم ابتدایی بودیم و از اوضاع زمانه خبری نداشتیم اما معلمی داشتیم که بسیار فهمیده و واقف به زمانه بود و او ما را که علاقه داشتیم از اوضاع خبردار شویم مطلع می‌کرد، او که از انقلابیون بود هر روز برای ما اشعار جدید انقلابی می‌نوشت، در زنگ‌های تفریح بچه‌ها را جمع می‌کردم و در حیاط مدرسه شروع به شعار دادن می‌کردیم. آن زمان مدارس دو شیفته بود و ما در ساعت 4 بعد از ظهر که مدرسه تعطیل می‌شد کنار هم جمع می‌شدیم و در پس کوچه‌های کاشان راهپیمایی می‌کردیم و آن شعارها را می‌خواندیم، تا مسجد جامع محله تظاهرات می‌کردیم.
عکسی از امام(ره) را تهیه کرده بودیم که هر روز آن را اطراف مدرسه مخفی می‌کردیم و هر روز بعد از مدرسه آن عکس را برمی‌داشتیم و در یکی از محلات فین کاشان تظاهرات می‌کردیم، راهپیمایی و تظاهرات در بین بچه‌های همسن و سالم خیلی پرشور و دوستداشتنی بود.
عملیات در مدرسه دخترانه
یک روز زودتر تعطیل شده بودم و طبق معمول در حال حرکت به سمت مسجد جامع و شعار سردادن بودیم، من متوجه مدرسه دخترانه‌ای که در مسیر حرکتمان بود شدم و جلوتر از جمعیت رفتم و داخل مدرسه شدم، وقتی دیدم کسی در حیاط نیست و شرایط مناسب است خودم را به زنگ مدرسه، که آن روزها از یک تکه آهن به عنوان زنگ استفاده می‌شد، رساندم و زنگ را به صدا در آوردم، بچه‌ها هم که صدای زنگ را شنیده بودند دیگر تحمل نکردند و کنترل از دست مسئولین مدرسه خارج و مدرسه تعطیل شد.
ناکامی در موفقیت کامل و تلاش برای سرنگونی عکس شاه
در حین انجام این عملیات و فرار از مدرسه دخترانه، معلمین مرا می‌بینند و با پیگیری‌هایی که انجام می‌دهند رد مرا می‌زنند و به مسئولین مدرسه خودمان خبر دادند. فردای آن روز سر صف که بودیم بعد از اجرای برنامه‌های مربوط به صبح‌گاه ناگهان اعلام کردند عباس سعیدپور بیا بیرون، رفتم کنار مسئولین مدرسه، همانجا اعلام کردند که آقای سعیدپور به علت بی‌نظمی، شعار سردادن و اخلال در مدرسه دخترانه و... با 20 ضربه فلک می‌شوند. خلاصه آن روز من را جلوی دوستانم به فلک بستند بعد از اینکه فلک کردن من تمام شد نمی‌توانستم بایستم و مرا به دفتر بردند، مدیر، ناظم‌ها و معاونین آمدند و مرا بازجویی می‌کردند، آن‌ها من را که تا آن روز تمام عکس‌های شاه را از کلاس‌ها برداشته بودم و پشت مدرسه به آتش کشیده بودیم سرزنش می‌کردند، در تمام مدت که سرزنش می‌شدم نگاهم به تنها عکس شاه که در مدرسه بود دوخته شده بود، دفتر مدیر تنها اتاقی بود که نمی‌توانستیم به راحتی وارد آن شویم و عکس شاه را از آنجا برداریم. مسئولین که متوجه عدم توجه من به حرف‌هایشان شده بودند گفتند، یک ساعت است با تو حرف می‌زنیم و چرا حواست به ما نیست؟ پاسخ دادم: «تمام فکر و تلاش من اینه که اون عکسو بکشم پایین.» هدف من همین راه است و اگر هر روز هم مرا فلک کنید این راه را ادامه می‌دهم و کسی نمی‌تواند جلوی مرا بگیرد.
چراغ سبز از سوی نیروهای پشتیبانی
حرف‌ها و کتک‌ زدن‌هایشان که تمام شد مرا به کلاس فرستادند و من نیز ماجرا را برای معلم خود تعریف کردم، آن روز هم بعد از مدرسه به راه خودمان ادامه دادیم و در شهر تظاهرات کردیم. صبح روز بعد که به مدرسه رفتیم برگه بزرگی پشت در مدرسه چسبانده بودند و در آن آدرس، شماره تلفن، رنگ در منزل و ریزترین اطلاعات مربوط به مسئولین مدرسه نوشته شده بود و در آن برگه نوشته بودند که اگر بار دیگر در مورد تظاهرات بچه‌ها کوچک‌ترین مشکلی رخ دهد آن‌ها را به سزای اعمالشان می‌رسانند. این نامه برای من که روحیه مبارزه‌طلبی داشتم مانند امداد و حمایت محکمی بود که سرسخت‌تر در راهی که انتخاب کرده بودم قدم بردارم و مبارزاتمان را بیشتر کنیم، دیگر از آن روز به بعد علناً هر وقت که دلمان می‌خواست تظاهرات راه می‌انداختیم و کلاس‌ها را تعطیل می‌کردیم، بعد از گذشت چند روز نیز کلاً مدرسه را تعطیل کردیم.
بعدها فهمیدم که آن نامه را دانشجویان نوشته بودند و زمانی که ماجرای مرا فهمیده بودند به حمایت دانش‌آموزان اقدام کرده بودند.
تصرف لانه خرابکاران
بعد از این ماجراها هر روز با مردم فین به سمت کاشان حرکت می‌کردیم، یک روز در مسیر حرکت به سمت کاشان، مردم به یک دانشگاه که مکان لانه مجاهدین خلق بود حمله کردند و به حاضران در دانشگاه اعلام کردند یا تسلیم شوید و یا دانشگاه را به آتش می‌کشیم، با مبارزاتی که در آن مکان رخ داد مردم توانستند دانشگاه را تصرف کنند، به راه خود ادامه دادیم تا به ورودی شهر کاشان رسیدیم، دیدیم که نیروهای شاهنشاهی مسیر را بسته‌اند و همه به زانو نشسته و آماده تیراندازی هستند، در این حین یکی از انقلابیون به نام حاج حسین عباسی، که برادرش چند سال بعد در دفاع مقدس شهید شد، لباس‌های خود را از تن بیرون کرد و در مقابل لوله تفنگ مأموران ایستاد و گفت: اول مرا بزنید و مطمئن باشید با زدن من مردم خروش می‌کنند و خون من بدون تاوان نمی‌ماند، سربازان و مأموران وقتی شجاعت او و جضور مردم را دیدند نتوانستند مقاومت کنند و راه را باز کردند.
جوانان امروز ما باید بدانند چه خون‌هایی برای انقلاب ریخته شده است و باید در این زمینه مطالعه داشته باشند، امروز که جنگ به عرصه نرم رسیده و دشمن به خانه همه مردم جهان وارد شده است، جوانان کشور ما وظیفه دارند از انقلاب و میهن خود پاسداری و پرستاری کنند، این کشور زنان و مردان و جوانمردان بسیاری داده تا آزادی خود را به‌دست آورد و در امنیت و صلح به سر ببرد. امروز استکبار جهانی در تلاش است تا امنیت منطقه را برهم بزند تا شاید بتواند راه نفوذی برای حضور نظامی و سیاسی در کشور پیدا کنند و چه غریبانه و مظلومانه جوانان غیور این خاک در برابر دسیسه‌های دشمنان در خارج از کشور می‌ایستند و تلاش‌های دشمنان را در نطفه خفه می‌کنند و امروز حداقل وظیفه‌ای که بر گردن دختران و پسران این مرز و بوم نهاده شده این است که ارزش خون شهدای فجرآفرین، شهدای هشت سال با دست‌های پر از توکل به خدا و شهدای مظلوم مدافع حرم را حفظ کنند و از امام خامنه‌ای پشتیبانی کنند.
امیر صالحی
captcha