
به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) مراسم دیدار با خانواده شهید حسین سمیاری با حضور رحیم قربانی، رئیس سازمان بسیج تهران امروز چهارشنبه، ۱۸ اسفندماه در منزل خانواده آن شهید برگزار شد.
پدر شهید سمیاری از همان ابتدای مراسم استقبال گرمی از نمایندگان جامعه قرآنی بهجای آورد و در رابطه با فرزند شهیدش اینچنین تعریف کرد: حسین در سال ۴۴ به دنیا آمد، در آن روزها ما در منطقه امامزاده حسن(ع) تهران ساکن بودیم.
حسین از همان ابتدای کودکی بسیار باهوش بود و در شش سالگی به مدرسه رفت، در مدرسه یک معلم دینی داشتند که روزی یک ساعت به آنها قرآن آموزش میداد بعد از آن حسین به قران علاقمند شد و کم کم به سراغ قرآن رفت.
از همان ابتدا بسیار زیبا قران میخواند، به خاطر دارم در ختم یکی از اقوام وقتی کودک بود از او خواستند تا قرآن بخواند و وقتی قرآن تلاوت کرد همه شیفته قرائت او شدند.
چند سال بعد متوجه شدم حسین به مدرسه شبانه میرود، یک روز از او پرسیدم این روزها چه میکنی که به مدرسه شبانه میروی، پاسخ داد روزها نزد حاج آقا مجتهدی(ره) در بازار درس طلبگی میخوانم.
در دوران انقلاب بسیار فعال بود و در وزارت کشور، حزب جمهوری، دادستانی کل کشور و بسیج مسجد حضرت علی(ع) فعالیت میکرد.
وقتی شهید رجایی برای انتخابات کاندید شد، حسین برای تبلیغات او کار میکرد و سه شبانهروز هیچ چیز نخورده بود.
با آغاز جنگ تحمیلی حسین بارها راهی جبهه شد، یک بار که از ناحیه دو پا مجروح شده بود به منزل بازگشت، چند روز در منزل بستری بود که جراحات پاهایش عفونی شد و ما او را به بیمارستان نجمیه بردیم، آنجا حدود یک ماه بستری بود و یک پایش را عمل کردند و گفتند فعلاً حسین را ببریم و وقتی پایش خوب شد برای کشیدن بخیهها و عمل پای دیگرش او را به بیمارستان برگردانیم.
یکی از روزهایی که در منزل بود به دیدار دوستانش در بسیج میرود آنجا دوستانش میگویند ما قصد داریم به جبهه برویم تو نیز با ما بیا. حسین به منزل بازگشت و گفت میخواهد برای بار چهارم به جبهه برود. هرچه گفتیم جراحت پاهای تو خوب نشده گفت در اهواز به مداوای پاهایم میپردازم، وقتی داشت از منزل به سمت قرارگاه اعزام میرفت ۵۰۰ تومان به او دادم که یک هفته بعد یک نامه فرستاد و ۲۵۰ تومان از آن پول را بازگرداند.
یک شب خواب دیدم حسین با لباس سفید عربی از راه دور به سمت من میآمد و از لباس خون میچکید، آمد و از من پرسید آیا از من راضی هستید؟ گفتم من از اول از شما راضی بودم. گفت به هر حال مرا حلال کنید و سپس از خواب بیدار شدم، سه روز بعد اما جماعت نماز مسجد بعد از نماز مرا به منزل خود برد، در میانه راه گفتم آیا برای حسین اتفاقی افتاده است؟ گفت بله گفتم با توجه به خوابی که دیده بودم به من الهام شده بود که حسین شهید شده است. پیش نماز مسجد گفت پسرش خبر داده دو روز پیش حسین به شهادت رسیده و ۱۸ ساعت پیکرش زیر آتش گلوله دشمن بوده است.
وقتی پیکر حسین را آوردند، خودم تابوتش را از کامیون حامل شهدا تحویل گرفتم و صورتش را باز کردم و او را دیدم. در روز تشییع پیکرش تعداد زیادی از جوانان ۱۵ تا ۲۰ سال آمده بودند. از یکی از آنها پرسیدم شما حسین را از کجا میشناسید و او پاسخ داد از شاگردان حسین است و حسین ۴ سال هر روز به آنها قرآن درس میداد.
در مورد نحوه شهادتش نیز دوستانش گفتند در خاک عراق نفوذ کرده بودند و دو عراقی از بالای تپهها جوانان ما را میزدند. حسین و یکی از دوستانش برای از میان برداشتن آن دو عراقی وارد عمل میشوند و به نزدیکی آنها رفتند و یک نارنجک به سمت آنها پرتاب کردند و همزمان عراقیها هم به سمت آنها نارنجک پرتاب میکنند.
مادر شهید بزرگوار در رابطه با فرزند شهیدش این چنین تعریف میکند: هر جا که حسین میرفت من نیز به شکل ناشناس آنجا میرفتم تا ببینم حسین چه میکند. روزی در مسجدی از یکی از مسئولین مسجد پرسیدم چه کسانی برای آموزش دادن قرآن در اینجا فعالیت میکنند و او چند نفر را معرفی کرد وقتی به حسین رسید، گفت یکی از بهترین از اساتید قرآن این مسجد است که به نوجوانان درس میدهد.
در روزهایی که نزدیک به شهادت حسین بود هر دو فرزندم یعنی حسین و حسن در جبهه بودند اما دلم برای حسین شور میزد و وجودم میسوخت، حس میکردم که قرار است حسین به شهادت برسد. قبل از آخرین باری که به جبهه برود به من گفت خوابی دیدهام که به من الهام شده این بار به شهادت میرسم؛ خواب دیدم در سنگر تنها هستم و در حال قرائت دعای ندبه به سر میبرم و سنگر تاریک بود، در این حال نوری از پشت سرم آمد و سنگر را روشن کرد، من ترسیدم اما شخصی دستش را بر شانهام گذاشت و با صدای آرام گفت نترس فرزندم و به دعا خواندن ادامه بده و سپس کمکم سنگر تاریک شد.
به خاطر دارم روزی که برادرم شهید شد و او را دفن کردیم، بعد از مراسم حسین به من گفت صدای شیونت را شنیدم از شما خواهش میکنم وقتی شهید شدم برای من شیون نکنید و کسی صدای شما را نشود. داییام در قطعه ۲۶ بهشت زهرا دفن شده و خودم نیز در قطعه ۲۸ بهشت زهرا دفن خواهم شد و دقیقاً همانطور هم شد.
این مادر صبور در پایان گفت: حسین در سال ۶۲ به شهادت رسید. اما درست است که ۳۳ سال از شهید شدن فرزندم میگذرد اما هنوز گاهی فراموش میکنم که حسین شهید شده است.
در پایان این مراسم خانواده شهید حسین سمیاری از سوی نمایندگان جامعه قرآنی مورد تقدیر قرار گرفتند.