کد خبر: 3601363
تاریخ انتشار : ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۷
همسر شهید آسنجرانی مطرح کرد؛

«هیچ چیزی را از بنده خدا نمی‌خواهم»

گروه جهاد و حماسه: شهید حمید آسنجرانی از جمله شهدای مبارزه با پژاک است که همیشه به همسرش می‌گفت «هیچ چیزی را از بنده خدا نمی‌خواهم،‌ هر چیزی که خدا بخواهد به من می‌دهد.»

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، شهید حمید آسنجرانی در اول اسفندماه سال 53 در اراک دیده به جهان گشود. وی در حین درگیری با گروهک پژاک در منطقه سنگ‌های آذرین در تاریخ سی‌ام فروردین سال 89 به شهادت رسید و پیکرش در اراک به خاک سپرده شد. گفت‌وگویی با همسر شهید داشته‌ایم که از نظرتان می‌گذرد؛

ـ آشنایی شما با شهید به چه صورت بود؟

من و همسرم نسبت فامیلی داشتیم و دخترعمو و پسرعمو بودیم و یکدیگر را از دوران کودکی می‌شناختیم.

ـ معیارهای ایشان چه بود و موضوع ازدواج با شما چطور مطرح شد؟

از دوران کودکی با هم رفت و آمد داشتیم و خانواده‌ها با هم تعامل خوبی داشتند. در سال‌های منتهی به ازدواج ما، رفت و آمدها کمتر شده بود. ایشان وارد سپاه شده بود و من هم دانشجو بودم. در واقع هر دو دانشجو بودیم. مادر همسرم به خواستگاری آمد و من و خانواده‌ام قبول نکردیم، به این علت که شرایط مناسب نبود. بعد از دو سال که ایشان درسش تمام شد و وارد تیپ شده بود،‌ دوباره مادرش برای خواستگاری آمد؛ البته ایشان در آن زمان وضع مالی خوبی نداشت و خانواده‌‌اش هم در وضع متوسط بودند. همزمان من خواستگاران دیگری از اقوام هم داشتم، ‌اما از بین همه آنها ایشان را به خاطر پاکی، صداقت و نجابتش انتخاب کردم.

ـ علت اینکه در بار اول جواب منفی دادید چه بود؟

ما هر دو دانشجو بودیم. آن زمان شرایط مناسبی نداشتیم چون من اراک بودم و ایشان در اصفهان بود. نه گفتن من به ایشان به خاطر شرایط کاری حمید بود نه به دلیل شخصیت او.

بار نخست جواب من به حمید منفی بود و ماجرای ازدواج ما کنسل شد. وقتی تحصیل ایشان در اصفهان تمام شد،‌ یک دوره مقدماتی به تهران رفت و در همان زمان که برای مرخصی به اراک آمده بود،‌ دوباره خواستگاری کردند و ما نامزد کردیم. دو، سه ماهی برای گذراندن دوره‌ها به تهران رفت و آمد می‌کرد. وقتی ازدواج کردیم، ایشان به تیپ 17 علی بن ابیطالب(ع) معرفی شد و به اراک آمد.

ـ معیارهایی که شما برای ازدواج داشتید و در وجود ایشان دیدید چه بود؟

در هنگام خواستگاری درباره معیارهایی که داشتم به ایشان سخنی نگفتم. آن زمان درباره زندگی جانبازان فیلم‌های زیادی پخش می‌شد. یک بار دیدم که یک خانم که همسر یک جانباز بود می‌گفت هر جمعه،‌ دو رکعت نماز می‌خواند تا خدا همسری پاک،‌ صادق و خدایی به او بدهد و خدا هم دعایش را مستجاب کرده و یک جانباز همسرش شد.

من از آن مستند خیلی خوشم آمد. با اینکه زندگی سختی داشتند و همسر ایشان دو پا نداشت و از نظر بینایی نیز مشکل داشت،‌ ولی خوشبخت بودند.

همان دید در من هم وجود داشت،‌ نه اینکه بخواهم همسر یک جانباز شوم،‌ از این نظر که همسرم انسانی صادق و پاک باشد و سرشتی داشته باشد که ممکن است در وجود هر کسی نتوان پیدا کرد. بسیاری از خواستگارانم از نظر مالی شرایطی بهتر از حمید داشتند،‌ ولی معیارها را که کنار هم می‌گذاشتم، می‌دیدم که ویژگی‌هایی را که حمید دارد،‌ نمی‌توان در دیگران پیدا کرد.

ـ لطفا درباره برخورد خانواده خود درباره خواستگاری ایشان بگویید و اینکه آیا توصیه یا مخالفتی داشتند یا خیر؟

همزمان با حمید، از سوی خانواده مادری و پدری، خواستگاران دیگری هم داشتم؛ اما در عین حال پدر و مادرم در انتخاب همسرم دستم را باز گذاشتند و با انتخاب حمید مخالفتی نداشتند. شاید والدین هر دختری دوست داشته باشند که دخترشان در ابتدای زندگی سختی نکشد و همه چیز برایش مهیا باشد؛ والدین من می‌دانستند که حمید تمکن مالی چندانی ندارد و به اصطلاح دستش خالی است و پدرش هم توان مالی آن چنانی ندارد که او را حمایت کند. آنان از پاکی و نجابت حمید مطلع بودند و به همین دلیل با تصمیم من مخالفت نکردند.

حتی مادرم به من می‌گفت که «حمید پسر خوبی است،‌ او را قبول کن. مادرم می‌گفت اصل خود اوست.» این سرشت را هر کسی نمی‌تواند به مرور زمان به دست بیاورد. شاید پول و ثروت را به مرور زمان بتوان به دست آورد. شاید کسانی بوده باشند که در ابتدا مشکل داشتند،‌ ولی بعدها انسان خوبی شدند. ولی حمید از ابتدا پاک و ساده بود. خانواده من نیز دیدند که انتخاب درستی کرده‌ام و ایشان جوان سالمی است.

ـ پیش از اینکه ایشان به خواستگاری شما بیاید و عقد کنید،‌ رابطه‌تان به چه صورتی بود؟

در سال‌های آخر رفت و آمد ما کمتر بود و شاید سالی یکی،‌ دو بار همدیگر را می‌دیدیم. من به غیر از متانت و سنگینی از ایشان سراغ نداشتم، البته ایشان همیشه نسبت به خانواده من محبت خاصی داشت.

ـ در این باره که مهریه شما چقدر بود و چه صحبت‌هایی در این باره شد برای ما بگویید.

مشکلی در میان نبود. پدرم به آنان گفت که مهریه عروس ما 450 سکه است، برای من هم همین مقدار در نظر گرفته شود. آنان هم پذیرفتند و صحبت دیگری مطرح نشد. همچنین در مراسم عقد که عاقد خواست خطبه بخواند، حمید 14 سکه دیگر هم به آن اضافه کرد.

ـ مراسم عقد شما به چه صورتی بود؟

همزمان با هفتم بهمن ماه سال 80 عقد و تقریباً شش ماه بعد از آن در 13 شهریور سال 81 ازدواج کردیم. درباره جهیزیه ایشان اصلا صحبتی نمی‌کرد و اصراری نداشت و قدردان خانواده من بود. دیدش این بود که می‌گفت «هیچ چیزی را از بنده خدا نمی‌خواهم،‌ هر چیزی که خدا بخواهد به من می‌دهد.»

مراسم ازدواج ما در روز سیزدهم ماه برگزار شد. این روز را حمید، خودش انتخاب کرد و در پاسخ به دیگران که می‌گفتند سیزدهم نحس است،‌ می‌گفت 13 رجب روز ولادت امیر مومنان(ع) است. من نحس بودن این روز را قبول ندارم و به همین خاطر می‌خواهم که مراسم ما در روز سیزدهم باشد.

ـ آیا پیش از عقد صحبتی با هم نداشتید؟

ایشان درباره شغلش خیلی صحبت کرد. گفت که نظامی است، ولی از اینکه ممکن است هیچ وقت نباشد و شهید شود سخنی به میان نیاورد. حتی در ماموریت‌های سختی که می‌رفت هم این سخنان را مطرح نمی‌کرد.

ایشان در آن زمان به من گفت که نظامی است و شاید ماموریت‌های زیادی برود و فاصله زمانی زیادی پیش بیاید که همدیگر را نبینیم. مشکلات و سختی‌ها را برایم شرح داد و بعد هم گفت که به هر شکلی که بتواند از من حمایت می‌کند و همیشه کنار من است. آن زمان من دانشجو بودم. ایشان من را تشویق کرد و گفت از نظر تحصیلی و شغلی هم من را حمایت خواهد کرد.

ـ آیا توقع خاصی از شما نداشت؟

ایشان به من می‌گفت که همسری را به عنوان مادر فرزندانش می‌خواهد که بسیار محجبه باشد و تمام شئونات را رعایت کند. حرف اول و آخر او رعایت حرام و حلال بود. ایشان حلال و حرام را از نظر مالی،‌ اقتصادی و کارهایی که در اسلام حرام شده بود رعایت می‌کرد و مانند بسیاری از افراد که زبانی برخی موارد را پذیرفته‌اند عمل نمی‌کرد. یکی از معیارهایی که ایشان داشت این بود که من را محجبه‌تر از دیگر دختران می‌دانست

captcha