دلنوشته‌ای برای سردار/ آنکه ارزد صید را عشق است و بس
کد خبر: 3869395
تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۴
رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی منتشر کرد؛

دلنوشته‌ای برای سردار/ آنکه ارزد صید را عشق است و بس

گروه بین‌الملل ــ رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، دلنوشته‌ای در رثای سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر کرد.

به گزارش ایکنا؛ ابوذر ابراهیمی ترکمان، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی دلنوشته‌ای برای شهید سپهبد سردار حاج قاسم سلیمانی منتشر کرد که بدین شرح است:

عاشق شو ورنه روزی كار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستی

خاصیت عشق آن است كه انسان را از تمركز بر خویشتن دور كرده و توجه او را كه نسبت به خویشتن دایم الذكر است، از خود منصرف می‌كند. اما اینكه توجه منصرف شده از خویشتن خویش، به كدام سو هدایت می‌شود، در افراد مختلف، متفاوت است. گاه این عشق به مال و مقام و دنیا دوستی كشانده می‌شود كه عشق نازل و بی ارزشی است چه آنكه معشوق ارزش عشق ورزیدن ندارد و عشق یكسویه است. ومعشوق قادر به پاسخگویی به عشق عاشق نیست. گاه نیز این عشق متوجه معشوقی متوجه می شود كه قادر به پاسخگویی است كه این معشوق نیز یا انسان فانی است ویا خداوند باقی.  عشق به خداوند به مقتضای «یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ» عشق دوسویه خالق و مخلوق را رقم می‌زند. جاذبه عشق طرفینی است و  بی عشقی، خسران است. عشق به خداوند، نقطه مركزی عشق است كه شعاع آن می‌تواند به همه انسان‌های روی زمین و همه مخلوقات برسد.

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

از وقتی كه حاج قاسم را شناختم، عشق او به باقی را در وجودش حس كردم. این عشق سینه او را تسخیر كرده بود و حرارت آن عشق حكمت بر زبانش جاری می‌ساخت. حاج قاسم رقیق القلب بود، به كوچك‌ترین واقعه عاطفی، پاسخی از جنس اشك می‌داد. عجیب است این روح لطیف در جدال با دشمن پر از صلابت بود و از هیچ مشكلی خم به ابرو نمی‌آورد. واین دو ضد در وجود او باهم به آیه «أشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم»، عینیت بخشیده بود.

جاذبه وجودش سبب شده بود تا همرزمانش به پای دل بر كویش قدم نهند و به اتكای عشق در ركابش باشند. خودیتی برای خود قائل نبود. خودی نمی‌دید تا بر آن عشق بورزد. هرچه می‌گذشت، این خصلت در او فزونی می‌یافت. به  دنبال وظیفه بود‌، خواب را هم از باب وظیفه بر چشمانش راه نمی‌داد. بر سر دل خود نشسته بود تا بیگانه را در آن راه ندهد و چه بسیار موفق بود.

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

حاج قاسم پیش از آنكه دیر شود، ارزش‌های مانا و پایدار این جهان را درک كرده بود و از گرایش به ارزش‌های ناپایدار به شدت پرهیز می‌كرد و مردم چه خوب این غرق‌ناشدگی در زخارف دنیا را درک می‌كنند. دنیا برای او به حقیقت یك گذرگاه بود و نه منزلگاه. روح بی حاجتی دنیایی در وجودش مشهود بود چه آنكه ریشه حاجت یا خوف است یا حزن در حالی كه اولیای خدا نه خوف دارند و نه حزن. اینكه در دل هر شهروندی بتوان رسوخ كرد كار بشری نیست. كاری است از جنس «سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا».

در این دنیا بود و نبود، بود برای آنكه امر الهی را گردن نهد و پای قافله صلح را به سرزمین پر از خشونت و جنگ و جدال برساند و چه كودكان و زنان  بیگناهی كه اگر حاج قاسم نبود، نبودند و چه انسان‌های پلیدی كه اگر حاج قاسم نبود، بودند. در جدال درونی كه برای هر انسانی در دوران حیاتش پیش می‌آید، تكلیف خود را با خود یكسره كرده بود، بی‌اعتنایی به دنیای ناپایدار و توجه به «ما عندالله باق».

گر آنكه خرمن من سوخت با تو پردازد

میسرت نشود عاشقی و مستوری

مستوری را می‌پسندید و از شهرت پرهیز داشت. از هر اقدامی كه به تجلی، تبرز و دیده شدن بیانجامد به شدت پرهیز می‌كرد. اما مگر كار خدا تابع خواست ماست؟ آنچنان كرد كه در عالم به شهرت بی‌نظیری رسید و قلب‌ها را درنوردید. 

از هر سخنی كه بوی ستایش او به مشام می‌رسید، می‌رنجید وحتی اگر این ستایش پوشیده بیان می‌شد بر نمی‌تابید. در حالی كه ستایش‌ها بر نفس، خوش می‌نشیند و نفس، دشمن انسان است وگو اینكه ستایشگر دشمنت را می‌ستاید. سخن ستایشگر را قطع می‌كرد . یک بار در ضمن سخن به او گفتم شما ذخیره‌اید همزمان با آخرین كلمه، سخن را رندانه به جایی دیگر برد تا مرا به وظیفه سكوت از ستایش متنبه كند.

من آن مرغم كه صدها بار از دام بلا جستم

تو با یک تار مو تا خانه صیادم آوردی

سال ها در دوران دفاع مقدس و در زیر سهمگین‌ترین آتش‌ها حضور داشت؛ اما گو اینكه سهم خود را درنیافته بود، یک‌بار داستانی را نقل كرد از دورانی كه در سیستان و بلوچستان كودک اسیری را از دست شروری نجات داده بود و این كودک را به مادر مضطربش رسانده بود، در انتها گفت: آن لحظه كه مادر برای در آغوش گرفتن كودكش به سوی او پركشید تا در آغوشش گیرد با خود گفتم: قاسم شاید خداوند تو را از زیر باران گلوله‌های جنگ نجات داد تا روزی بتوانی كودک اسیری را به مادرش برسانی لحظاتی سكوت كرد و با سینه‌ای پر آه گفت: فلانی اما الان نمی‌دانم برای چه مانده‌ام. و این‌ها پس از مبارزه با داعش بود گو اینكه این همه خدمت از او برای رفع سایه تهدید از سر كودكان و زنان در چشمش دیده نمی‌شد. اكنون كه آن لحظه را مرور می‌كنم تا حدودی درک می‌كنم كه چرا مانده بود، مانده بود تا با خون خود هم خدمت دیگری را رقم زند، خدمتی از جنس نشان‌دادن دشمن اصلی به ما غافلان.

انتهای پیام
captcha