عقلانیت و معنویت؛ دو اصل اساسی تشیع
کد خبر: 3985492
تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱۴۰۰ - ۱۹:۵۹
آیت‌الله محقق‌داماد تببین کرد؛

عقلانیت و معنویت؛ دو اصل اساسی تشیع

آیت‌الله محقق‌داماد در نشست «فلسفه اسلامی در رویارویی با جهل مقدس» با اشاره به خصیصه‌های تفکر مذهب تشیع گفت: در قرن دوم با مکتب جعفری و باقری، مکتب تشیع شکل می‌گیرد که دینداری در کنار دو اصل معتبر است؛ یکی اصل معنویت و دوم اصل عقلانیت.

عقلانیت و معنویت؛ دو اصل اساسی تشیعبه گزارش ایکنا، آیت‌الله سیدمصطفی محقق‌داماد، استاد حوزه و دانشگاه، عصر امروز 29 تیرماه، در نشست «فلسفه اسلامی در رویارویی با جهل مقدس»، که به صورت مجازی برگزار شد به ایراد سخن پرداخت که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید؛

در مورد موضوع بحث باید از قرون قبل آغاز کنم. سیصد و نود و نه سال قبل از میلاد مسیح، سقراط، دانای یونان را برای محاکمه به دادگاه دعوت کردند. سقراط که مقید به رعایت قانون بود، پیش از وقت دادگاه خود را به سرسرای دادگاه رساند. صبح آفتاب تازه دمیده بود و سقراط به دادگاه وارد شده است. درب دادگاه هنوز باز نشده و سقراط متوجه شد که قبل از او شخصی در گوشه سرسرا ایستاده است. وقتی جلو آمد او را شناخت که یکی از روحانیون سرشناس و مسئول و مدیر یکی از معبدهای بزرگ آتن بود. آتن آن روز پر از معبد بود و هر معبدی نیز خدایی داشت و آنچه بر جامعه آن روز سیطره داشت، خدایان بود.

سقراط به او روی کرد و گفت من برای محاکمه دعوت شده‌ام، تو برای چه آمده‌ای؟ گفت من آمده‌ام از پدرم شکایت کنم. سقراط پرسید مگر پدرت چه کرده است؟ در پاسخ گفت پدرم به یکی از کارگران مزرعه‌اش ظلم کرده است. سقراط گفت که مگر ظلم چه عیبی دارد؟ او گفت ظلم زشت است. سقراط پرسید می‌توانم سوال کنم چرا زشت است؟ در پاسخ می‌گوید که چون خدایان را به خشم می‌آورد. سقراط با کمال ادب گفت می‌توانم سؤال کنم ظلم چون زشت است خدایان را به خشم می‌آورد، یا چون خدایان به خشم می‌آیند، زشت است؟ این سؤال ادامه می‌یابد تا جایی که امروز و در همین لحظه این سؤال در الهیات ادیان مختلف زنده است و هنوز هم مورد گفت‌وگو است.

سقراط در حضور 500 نفر اعضای هیئت منصفه محاکمه می‌شود و به خوردن جام زهر محکوم و به اتهام تشویش اذهان جوانان جامعه و شک و تردید در عقاید جوانان و عدم تعظیم و تسلیم مطلق در برابر اندیشه‌های دینی آن روز محاکمه می‌شود و شوکران را می‌نوشد و به دیار دیگر می‌رود. با نقل این داستان خواستم بگویم که رویارویی تعقل با جنبه‌های جهل دینی امر تازه‌ای نیست. پس از نهضت اسلامی و استقرار اسلام در همان قرن اول، تعقل و تفکر در مقابل اندیشه‌های دینیِ بدون تفکر درگیر شدند و مباحث مهم کلامی مطرح شد. بحث حدوث و قدم کلام‌الله بحث بسیار دیرینه‌ای است و این خود یک کتاب مستقل می‌طلبد تا همه را به جزئیات نقل کنم، اما به اجمال باید بگویم که در قرن دوم با مکتب جعفری و باقری، مکتب تشیع به زودی شکل می‌گیرد که دینداری در کنار دو اصل معتبر است؛ یکی اصل معنویت و دوم اصل عقلانیت.

در دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع)، جریان حرکت خونین زید بن علی تقریبا منفی معرفی شده است. صادقین(ع) مکتبی به نام مکتب دینداری معنویت و دینداری تعقل را بنا کردند و این دو اصل در درون مکتب شیعه درخشید. برای شاهد عرضم روایتی معتبر نقل می‌کنم: این روایت در اصول کافی است که اسحاق بن عمار به عنوان یکی از معتبرترین یاران امام صادق(ع) نقل می‌کند روزی خدمت امام(ع) عرض کردم، من همسايه‌اي دارم كه نماز خواندن و صدقه‌دادن و حج رفتنش بسيار است و عيب ظاهري ندارد. امام(ع) فرمود عقلش چطور است؟ در پاسخ گفت: عقل بالایی ندارد. فرمود: پس با آن اعمال، درجه‌اش بالا نمي‌رود.

امام(ع) تعلیم می‌دهد که دین بدون تعقل و دینداری بدون اندیشه‌ورزی و بدون فهم دقیق دینی ارزش چندانی در درگاه خدا ندارد و انسان را رشد نمی‌دهد. در اینجا مسئله ثواب و عقاب نیست بلکه سخن از رشد است که عبادت موجب می‌شود انسان رشد کند؛ مانند یک حبه گندم که رشد می‌کند، نفس آدمی در سایه عبادت خداوند رشد می‌کند و کلمه رشد در قرآن مجید هم هست که فرمود ولایت حق موجب رشد است.

در قرون بعدی کم‌کم حکمای اسلامی موضعشان همین مسئله بود و خدمت بزرگی به دین اسلام کردند که از جمله آنها ابن سینا و فارابی بودند که یک اسلام همراه تعقل برای ما آوردند. حتی در مورد قرآن نیز داریم که باید تدبر صورت گیرد و در مورد تعقل نیز در قرآن آمده است، اما برخی این را قبول نکردند و موضع‌گیری تلخ داشتند تا جایی که حربه‌ای به نام تکفیر درست شد. علی‌رغم اینکه غزالی بزرگ است اما یکی از خطاهای او تکفیر کردن بود. البته اصل تکفیر از زمان خلیفه دوم آغاز شده است اما در زمان غزالی امثال جناب ابن سینا تکفیر می‌شوند؛ یعنی او را کافر معرفی می‌کنند. پس از جناب فارابی و ابن سینا خواجه طوسی آمد که کلام اسلامی و به خصوص کلام شیعی را عقلانی می‌کند و تا چند قرن، ابهت بزرگی را برای خود ایجاد می‌کند.

در این میان افرادی مانند سهروردی، شهید می‌شوند و جرمشان این بوده که یک مطلب عقلانی دقیقی گفته‌اند. تمام محاکمه او را در دادگاه جهل مقدس آورده‌ام. در این دادگاه تفکر یک حکیم با جهلی رویارو شده که این جهل در سایه یک هاله قدسی و شعارهای دینی است که به نام خدا ظلم می‌کردند و این مرد را کشتند.

اما به ملاصدرا می‌رسیم. ایشان در زمانی حکمت متعالیه را بنا نهاده که دوران قدرت صفویه است که شعار آنها حمایت از علما است و علمای زیادی در دربار آنها مقرب بودند. اما ملاصدرا به دلیل مطالبی که مطرح کرد مجبور شد دربه‌در شود و جلای وطن کند. بنابراین در زمان قدرت روحانیون اصفهان را ترک کرد اما روحانیونی که درباری بودند. جمله‌ای که در مقدمه اسفار آورده این است که جهل با پرچم افراشته ظاهر شد و علم را از بین بردند و عرفان را نیز نابود کردند و اهل عرفان را با دشمنی از عرفان منع کردند و می‌گوید زمانی زمان من شده که هر کسی بیشتر در دریای جهل فرو رفته باشد و از نور منقول و معقول به دور باشد، زودتر او را به دربار می‌پذیرند و از او تجلیل می‌کنند. به قول حافظ: «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد، تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس».

سپس می‌گوید چه‌بسا افرادی که یک حلقه به در علم نکوفتند، ولی به چه آرزوها می‌رسند اما چقدر عالمی که هرچه بیشتر در علم فرورفته بیشتر محروم می‌شود. طبیعی است باید اینطور شود؛ چون روسای آنها از سلاح فضل و فضیلت دور هستند و لباس دانش و تعقل را به دوش نکردند.

داستان این است که غصه ملاصدرا این است که یک دین عوامی و بدون معرفت و پایه ترویج می‌شود و علتش این است که ناچار هستند؛ چون صفویه افراد غزلباش می‌خواهند که برای خدا و تقرب به خدا به امر پادشاه زنده‌زنده دشمنان شاه را ببلعند. نوشته شده که آدم‌خواران دور برخی از پادشاهان صفوی طوری بودند که با هم مسابقه می‌دادند و از دست یکدیگر می‌ربودند تا زودتر آدمی را بخورند. این تفکر از یک دینداری نادانی و حماقت آغاز می‌شود و تعقل که کنار رود و تفکر دینی بدون تفکر رایج باشد، کار به اینجا می‌رسد که یک دین خشن و بدون معرفت ایجاد می‌شود.

انتهای پیام
captcha