آیتالله حسن رمضانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و از شاگردان نزدیک علامه حسنزاده آملی است. ایکنا در گفتوگویی با این استاد حوزه به مناسبت ارتحال آیتالله حسنزاده آملی به تشریح ابعادی از زندگی ایشان پرداخت.
حضرت استاد، سرتا پا عشق و مهربانی، دوستی و فداکاری، و ایثار بود. مادیات ذرهای برایش مهم نبود مگر اینکه آن را به پای دوستان، علاقهمندان و شیفتگان خود نثار کند، آن هم به خاطر محبت؛ به خاطر اینکه اینها نشانه دوستی و عشق به محبوب ابدی و ازلی است؛ ایشان همواره مترنم به این بیت بودند: خلق را صافی بدان پاک و زلال/ اندر آن جاری صفات ذوالجلال.
استاد همه را آیه خدا و نشانه محبوب میدید و دوست میداشت، مخصوصا کسانی که در آنها عشق و دوستی نمود بیشتری داشت و نسبت به این افراد سر از پا نمیشناخت، به فرزندان و شاگردان و دوستان اعمال محبت میفرمود؛ فوق تصور. وقتی پولی از جایی به ایشان میرسید مانند نقل و نبات برای اظهار عشق و دوستی ایثار میکرد. گاهی بنده مکالمه ایشان را با فرزندانشان میشنیدم که خطاب به آنها میگفت: «قربان تو پدر؛ قربان تو پدر»؛ کدام پدر اینطور عاشقانه با فرزندانش سخن میگوید و برخورد میکند.
ما هر وقت قصد داشتیم که از قم برای تبلیغ به منطقهای برویم با ایشان هماهنگ میکردیم و اجازه میگرفتیم و ایشان میفرمود: بروید حرف خدا و پیامبر(ص) را برای مردم بگویید و طلعت دلآرای دین را به مردم نشان دهید و چون دلها فطرت الهی دارند و انسانها مخلوق خدا هستند حرف خدا را از زبان کسی که اهل ادای تکلیف است قبول میکنند و تحت تاثیر قرار میگیرند و میفرمودند که شماره بنده را به خانواده بدهید که در ایام تبلیغ برای آنان پدری کنم.
حیدرآقای معجزه، پسر حاج مرشد چلویی در سفری به قم آمدند و بنده وی را بدون هماهنگی با استاد به درس ایشان در مسجد حضرت معصومه(س) در کوچه ممتاز بردم و بعد از درس خدمت ایشان عرض کردم که حیدرآقا به قم تشریف آوردهاند و ایشان به مجرد اینکه نام آقا حیدر را شنید سراغ گرفت که کجا هست؟ و به سرعت خود را به او رساندند و معانقه و احوالپرسی گرمی کردند و فورا او را به منزل بردند و ما چندین ساعت در منزل ایشان حضور داشتیم و نقل خاطرات و جلسه پرشوری بود که هنوز ذائقه بنده از آن شیرین است. من از حیدرآقا پرسیدم آیتالله حسنزاده را چگونه یافتید و ایشان گفت «یک کوه عشق». مادامی که سرحال بودند فوقالعاده با کودکان و بزرگسالان مطایبه میکردند و لطف و محبتشان را از هیچ کسی دریغ نمیکردند؛ بنده بهتر از این شخصیت و این نحو تعامل با دیگران و شاگردان سراغ ندارم.
ایشان عاشق علم بود و در بیتی فرموده بود: منم آن تشنه دانش/ که گر دانش شود آتش/ مرا اندر دل آتش/ همی باشد نشیمنگاه. آن مرحوم علم را به خاطر اینکه علم بود دوست داشت و علم محبوب و معشوق او بود لذا به خود اجازه نمیداد به یک شاخه علم بچسبد و دیگری را رها کند. در آن دوره صحبت از تخصصی کردن علوم حوزوی همانند دانشگاه بود که حتی در رشته پزشکی چندین تخصص مانند قلب و مغز و ریه و گوش و حلق و بینی و ... ایجاد شده است، برخی نظرشان این بود که رشتههای حوزه تخصصی شوند و حتی مثلا در فقه هم کسی متخصص صلات و دیگری صوم و زکات و ... شود؛ وقتی نظر ایشان را پرسیدند برخلاف توقع و بدون تعارف فرمود که بنده با تخصصیشدن مخالف هستم زیرا اگر طلبه حشو و زوائد زندگی خود را کم کند و وقتش را به بطالت نگذراند میتواند در تمامی این علوم و شعب علوم حوزوی متخصص شود و فقیه و اصولی، مفسر و متکلم و عارف و مورخ و ... شود. کسی که مشرف بر این علوم باشد به مطالب و امور میانرشتهای هم آگاه خواهد بود و میتواند کارآیی بیشتری داشته باشد تا کسی که فقط در یک رشته تخصص پیدا کرده است.
ایشان با صراحت نسبت به تخصصی شدن حوزه مخالف بود؛ البته فرمایش ایشان در اوج و بالا و قله و ایدهآل است زیرا اگر کسی چون خود او یافت شود که استعداد و توانایی روحی و جسمی لازم را داشته باشد مطلوب است که همه علوم را بخواند ولی مگر چند نفر مانند ایشان میتوانند و پیدا میشوند. معمولا ذائقهها و استعدادها محدود است و طبیعتا افراد به سمت یکی از علوم میروند که علاقه بیشتری دارند ولی کسی که مستعد است قطعا میتواند همه علوم را با هم دنبال کند.
برخی افراد خود را در ظواهر مدرنیته حل و هضم میکنند ولی آیتالله حسنزاده آملی اینطور نبود؛ ایشان در مطالعه و تحقیق خیلی علاقه به کامپیوتر نداشت و میفرمود ورق زدن کتاب لذت دیگری دارد و کتاب برای او موضوعیت داشت؛ تلفن و تلویزیون را در حد ضرورت مورد استفاده قرار میداد و به اخبار آن بسنده میکرد؛ روزنامهها را در حد تیتر مدنظر داشت البته معمولا اطلاعات مهم روز به او میرسید ولی در این امور ریز نمیشد. نسبت به فیلم و سینما هم اقبالی نداشت و نه وقت داشت و نه حال و حوصله این کارها؛ به تعبیر خودشان وقتی کسی در کنار بحر است چه کاری با نهر دارد.
یک وقت به ایشان عرض کردیم که مقالات و آثار فلاسفه غرب را هم ببینید چون اینها هم مخلوق خدایند و اگر علمی دارند از روی فیض الهی نصیب آنان شده است و ایشان میفرمود من که در کنار بحر نشستهام چرا تکلیف میکنید که به نهر رو بیاورم.
سختی که قطعا داشت ولی آنها همراه بودند؛ ایشان از همراهی همسرشان خیلی تجلیل میکردند و جالب اینکه میفرمودند: «حضرت آیتالله علامه حسنزاده آملی ایشان هستند نه من» که اشاره به خانمش بود؛ میفرمودند ایشان اگر سختی زندگی با من را تحمل نمیکرد، مگر بنده میتوانستم درس بخوانم و استاد و آیتالله بشوم. همه به خاطر تحمل ایشان است؛ این حاکی از آن است که همسرشان به خاطر اهداف مقدس حضرت استاد و اعتقادی که به راه و مرام او داشتند پای همه سختیهای آن ایستادند و تحمل کردند؛ یادم هست که ایشان میفرمود ما به خاطر اینکه نمیتوانستیم در قم منزلی تهیه کنیم حجرهای در مدرسه حجتیه به ما دادند و خانواده هم ناچارا در آمل زندگی میکردند و ما ماهی یکبار به آنها سر میزدیم و این دوری سبب آزار و اذیت همسر و فرزندان بود و بنده هم از این فراق ناراحت بودم.
یک روز که به آمل برای سر زدن به خانواده رفته بودند و قصد بازگشت داشتند علی که آن زمان، پسر کوچکتر ایشان بودند، از فراقشان شدیدا ناراحت بود و بابا بابا میکرد و سر خود را به شدت به نرده ایوان منزل کوبید و حتی شکاف کوچکی در سرش ایجاد شد؛ این صحنه با دل مهربان و رئوف استاد چهها که نکرد، دلش را کباب کرد؛ ایشان فرزند را بغل و نوازش کرد و چند روز بیشتر خدمت آنها ماندند و بعد به قم آمدند. این مشکلات در زندگی ایشان بود ولی همسرشان همه را تحمل کرد و به خاطر همین بود که حضرت استاد به اهدافشان رسید.
ایشان 190 عنوان اثر تالیفی دارند و در نشر علوم و معارف اهل بیت(ع) و قرآن به صورت مکتوب بسیار موفق بودند و اهل علم و معرفت از آن سیراب شده و میشوند. البته ایشان میفرمود آنچه که انجام نشده خیلی زیاد است و اگر خانواده و شاگردان ایشان بتوانند آنها را ویرایش و به چاپ برسانند مطلوب است، البته عمده آنچه را که میشد قلمی و چاپ کنند، انجام شده است و مابقی هم در معرض قرار خواهد گرفت.
در شاگردپروری هم درسشان پربرکت بود و افراد زیادی پای درس اسفار و اشارات و مصباح الانس مینشستند، بنده به خاطر دارم 250 تا 300 طلبه در این دروس در مسجد حضرت معصومه(س) حضور مییافتند. البته یک حلقه ده تا پانزده نفره از شاگردان دائما در جلسات دروس ایشان حاضر بودند و ایشان مانند مرغی که جوجههایش را زیر پر و بال میگیرد شاگردان را حمایت و اگر مقدور بود به آنها کمک مالی میکردند. سفره درس ایشان، مائدهای آسمانی بود که هر کسی به اندازه قدر و توان خود از ایشان بهره میبرد.
ایشان تا سال 1384 در قم بودند و بعد از اینکه همسرشان وفات کرد و یار خود را از دست داد، استقرار در قم برایشان میسور نبود و به خانه بچهها در تهران و آمل میرفتند و اواخر هم بیمار بودند؛ چند سال قبل که بنده به دیدارشان رفته بودم عرض کردم که آن دوره که ما هر روز در محضر درس شما شرکت میکردیم و وقت و بی وقت به ملاقات شما میآمدیم و کسی مانع و جلودارمان نبود و شما با محبت ما را میپذیرفتید کجا و امروز کجا که چند سال یکبار به خاطر دوری راه و وضع بیماری شما سراغتان میآییم و از فیضتان بی بهره هستیم؛ بعد این شعر حافظ را خواندم که: اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود؛ ایشان بلافاصله فرمودند: دوست ما که ما را تنها گذاشت و رفت که اشاره به همسرشان داشت و تا این حد از ایشان تجلیل میکردند.
انتهای پیام