حافظ در نگاه اهل معنا، ترجمان عرفان، فلسفه، و شهود قرآنی در زبان فارسی است. از همینروست وقتی رهبر انقلاب فرمودهاند «دیوان حافظ مستفاد از قرآن است»، در حقیقت به قلب نسبت میان شعر و وحی، الهام و عقل، سنت و آزادی روح اشاره کردهاند. حافظ از قرآن نیاموخت که فقط آیهای بخواند، بلکه آموخت چگونه انسان در برابر خدا، در برابر خویش و در برابر هستی بایستد.
قرآن برای حافظ نه یک متن مقدس بیرونی، بلکه ساحتی زنده از حضور بود. او قرآن را میزیست، نه فقط میخواند. زبان حافظ، زبانی است که از تلاوت به تجربه رسیده است؛ از فهم به حضور و از حضور به شعر. وقتی میگوید:
«عشقت رسد به فریاد ار خود بهسان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت»
در واقع سخن از حفظ ظاهر نیست، بلکه از زیستن معناست. چهارده روایت، نماد گسترهای از قرائتهای وجودی است؛ حافظ میگوید، قرآن را میتوان در ساحتهای گوناگون خواند و در هر مرتبه، حقیقتی تازه از عشق و آگاهی را دید.
بزرگداشت حافظ، همانگونه که آیتالله خامنهای تصریح کردهاند، بزرگداشت فرهنگ قرآنی و اسلامی است. اما این سخن تنها یک توصیف مذهبی نیست؛ بلکه نشانهای است از پیوند ریشهای میان تفکر ایرانی و تفکر الهی.
در دیوان حافظ، اندیشه و ایمان به نحوی چنان ظریف در هم تنیدهاند که نمیتوان مرزی میان فلسفه و عرفان، استدلال و شهود، شعر و تفسیر کشید. او نه مفسر رسمی قرآن بود و نه فیلسوف مکتبی، اما جانِ فلسفه و باطنِ تفسیر را در زبان شعر احیا کرد. در جهان حافظ، حقیقت، نوری است که در آینه دل انسان میتابد؛ آینهای که تنها با صدق، عشق و رهایی از خود صیقل مییابد.
حافظ از قرآن، مفهوم «عشق» را نه به عنوان احساس، بلکه به عنوان مسیر شناخت دریافت. عشق در دیوان او همان تجلی رحمت الهی است که همهی کائنات را فرا گرفته و انسان را از محدودیتهای عقل جزئی رها میکند. عشق حافظی، عشق الهی است؛ عشقی که عقل را نابود نمیکند، بلکه آن را به مراتب بالاتری از بینش میرساند. او به زبان قرآن سخن میگوید، اما با لحن انسان عاشقی که از میان سایهها به سوی نور میشتابد.
در روزگار ما که جهان زیر سلطه ظاهر، سرعت و سطحینگری قرار گرفته، بازگشت به حافظ در واقع بازگشت به روح قرآن است؛ بازگشت به عمقی که کلمات را از مصرف روزمره نجات میدهد و به معنا بدل میکند. شعر حافظ، بر خلاف خوانشهای سطحی، نه تسلیمطلبی است و نه بیعملی. بلکه نوعی بیداری درونی است، نوعی انقلاب در ساحت روح. وقتی او از می و ساقی و خرابات سخن میگوید، در واقع از آزادگی روح انسان از بند ریا و تزویر سخن میگوید؛ همان چیزی که قرآن آن را «خلوص» مینامد.
حافظ در حقیقت، فیلسوفی است که به زبان شعر، حکمت وجود را روایت میکند. او به ما میآموزد که میان ایمان و خرد، تضادی نیست؛ بلکه هر دو ریشه در یک حقیقت واحد دارند. اگر در قرآن، «نور» نماد معرفت الهی است، در حافظ نیز «می» همان نورِ مستانه حقیقت است که از درون میجوشد. انسان حافظی، انسانی است که در میانه شک و ایمان، عقل و عشق، فنا و بقا، تعادلی لطیف مییابد. و این همان اندیشه ناب ایرانی - اسلامی است که رهبر انقلاب از آن به عنوان گوهر دیوان حافظ یاد کردهاند.
در نگاه فلسفی، حافظ را میتوان «فیلسوف حضور» نامید؛ کسی که حقیقت را نه در نظریه، بلکه در تجربه زیسته انسان جستوجو میکند. او هرگز به دنبال اثبات خدا نیست، زیرا خدا را در جانِ خود حاضر مییابد. چنین حضوری، بازتاب همان تجربه قرآنی است که میفرماید: «نحن أقرب إلیه من حبل الورید». در این حضور، انسان نه ناظر حقیقت، بلکه شریک آن است.
در جهانی که روز به روز از معنا تهیتر میشود، حافظ یادآور این است که زبان، اگر به قرآن پیوند نخورد، از قدسیت تهی میشود و اندیشه اگر از عشق جدا شود، به سردی و جمود میانجامد. او ما را به خوانشی تازه از خویشتن دعوت میکند: خوانشی که در آن عقل، عشق را در آغوش میگیرد و ایمان، آزادی را محدود نمیکند.
بزرگداشت حافظ، در نهایت بزرگداشت خودِ انسان است؛ انسانی که هنوز توان شنیدن دارد، هنوز از کلمه بوی معنا میشنود، و هنوز به امکانی به نام حقیقت، ایمان دارد. اگر دیوان حافظ مستفاد از قرآن است، پس جان ایرانی نیز مستفاد از همین دیوان است؛ زیرا قرنهاست که ایرانی، خویشتن خویش را در آینه غزلهای او باز مییابد.
به قلم محمد کرمینیا؛ دانش آموخته فلسفه
انتهای پیام