به گزارش ایکنا از گیلان، عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس، پژوهشگر و مدرس دانشگاه در یادداشتی به تحلیل اخراج یا عدم تمدید همکاری برخی اساتید دانشگاه پرداخت که متن آن به شرح زیر است:
خبر اخراج یا عدم تمدید همکاری برخی اساتید دانشگاه در روزهای پیش پررنگ شد. فارغ از توجیهات اداری ـ آموزشی هر کدام از آن موارد، میتوان بهطور زیربنایی در باب «حذف دیگری» کندوکاو کرد. به واقع حذف برخی اساتید دانشگاه در برهههای زمانی مختلف، در چه مبحث نظری قابل فهم است؟ ابعاد جامعهشناختی آن کدام است و مؤلفههای اخلاقی دخیل چیست؟ در این راستا سه ضرورت و دو موشکافی انتقادی قابل طرح است:
در نگرش نوین اجتماعی همواره از سرمایه انسانی بهعنوان مهمترین سرمایه یک کشور یاد میشود. سرمایه انسانی شامل مجموع توانمندیهایی است که در اعضای یک جامعه وجود دارد. از جمله شاخصترین این توانمندیها را میتوان ذیل عنوان «نخبگان فکری» جمع کرد. محققان، نویسندگان و مدرسان دانشگاه از این زمره هستند. این طیفها در کسوت رهبران فکری، صنفی یا روشنفکران، خصلت پیشرو اجتماعی دارند و جمعیت پیرو را به جلو سوق میدهند. آنها نواقص دستگاه را پیدا و مطرح میکنند. راهبرد ارائه میدهند و حیات جمعی را به سمت رفع نواقص پیش میبرند. اهمیت آنها در رأس و میانه هرم اجتماعی چشمگیر است.
یافتن مسئله و راه حل سازی تا حد زیادی تابع تنوع نخبگان فکری است. زیرا ابعاد نو و متکثر مسائل به کمک تنوع فکری نخبگان و تمایز نگرشهایشان در بستری دیالکتیکی قابل ارزیابی است. تحدید و محصور نمودن این قشر، به کاهش کیفیت در سه مقوله کشف و تحلیل و راه حل میانجامد. این محدودسازی میتواند از چند مدخل رخ دهد از جمله انحصار سیاسی، گعدهگرایی، حسادت علمی و غیره. هرکدام این موارد به کوچک شدن حلقهی نخبگان فکری میانجامد.
۲.۱. «حذف سیاسی» با محدودسازی اساتید به طیف همفکران، نظام را از خود بهینهگری محروم مینماید و در چنبره خودشیفتگی گرفتار میکند. این امر مانع از گردش نخبگان و برطرف شدن نواقص میشود.
۲.۲. «گعدهگرایی» که میتواند دوستانه یا تشکیلاتی باشد، با محدودسازی جذب به حذف بخشی از پتانسیلهای فکری میانجامد که آنها را در زمره «وابستگان» و «خودیها» تشخیص نمیدهد.
۲.۳. «حسادت علمی» با محروم سازی دانشگاه از ورود نیروهای انسانی توانمند به «کوتوله پروری اندیشه» منتهی میشود. حذف نخبگان متخصص و فعال از دایره اساتید، مانع ارتقا فکری دانشجویان و نهایتاً جامعه خواهد شد. آیا این بخشی از روند سقوط ملتها نیست؟
اگرچه در سالهای دورتر، نیروهای موسوم به اصلاح طلب ـ اعتدالی به نقد نیروهای موسوم به اصولگرا ذیل ایرادات فوق پرداختهاند اما در دوران تصدی ایشان نیز، مسائل مذکور جاری بوده و تنها فلش تغییر یافت. این امر بر ساختار معیوبی دلالت دارد که تداوم یافته و نهاد علم را تضعیف نموده است.
اعتراض به حذف، یک ضرورت جامعهشناسانه است. حذف سرمایه انسانی در طیف اساتید دانشگاه و معلمان، به افت نهاد آموزش منجر میشود. اینکه فرد محذوف به کدام طیف سیاسی-فرهنگی تعلق دارد، دارای اهمیت نیست. وجود «او» با هر تعلق ذهنی و مکتبی، به ارتقای «حل مسئله» کمک میکند و برای نهاد مربوطه چنان «بایستگی» است. در حضور او، ابعاد بیشتری از مسایل بالقوه و بالفعل یک کشور، دیده و واکاوی میشود. از این حیث هر حذفی در نهاد آموزش به دلایل فوق، غیرقابل توجیه است و حساسیت به حق ایجاد مینماید.
بر آنچه گفت شد میتوان پرسشی انتقادی طرح کرد. آیا فرد حذف شده نسبت به حذف پیشینیان معترض بوده است؟ در واقع میتوان از مشارکت یا سکوت او در قبال حذف احتمالی سایر همکارانش پرسش کرد! اینگونه میتوان دید که برخی از این حذفها درباره کسانی رخ میدهد که قبلا در باب حذف و اخراج دیگران سکوت اختیار کردهاند یا حتی در زمان تصدی مقامی، خود کارگزار حذف بودهاند و یا در مقام عضو هیئت علمی از ورود دیگرانِ سزاوار جلوگیری نمودهاند.
این مسئله سزاوار دو ملاحظه مضاعف است؛
۴.۱. «حذف» یک ساختار بازتولید شونده است! بیاعتنایی به اصلاح چنین «ساختار ذهنی ـ رفتاری» یا مشارکت در آن، به فراخور زمان گریبانگیر فرد خواهد شد. به یاد بیاورید آن شعر کشیش پروتستان ضدنازی، مارتین نیمولر را که به خطا به برتولت برشت منسوب میشود:
«اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.»
اگرچه مشارکت در «تولید حذف» با سکوت در قبال آن، از حیث اخلاقی تفاوت جدی دارد اما مقصود در اینجا بازتولید حذف و ساختار ذهنی ـ رفتاری آن است. نتیجه یکسانی ایجاد مینماید. بنابراین حذفشدگان کنونی الزاما نمره قبولی اخلاقی ندارند و اساطیر زمانه نیستند.
۴.۲. عدم اعتراض استاد اخراجی نسبت به اخراج همکاران قبلی، نافی موقعیت نامطلوب او نیست. بدین معنا که حذف او همچنان باید مورد اعتراض بدنه اجتماعی قرار گیرد اگرچه خود او در انجام این مسئولیت اخلاقی، کمکاری نموده باشد. حذف، امر مذموم است و به نفس مذموم بودن باید نقد شود فارغ از اینکه فرد حقیقی چه کسی است. این نقد جمعی به امر واقع تعلق دارد.
میتوان مشاهده نمود که حذف برخی از اساتید تبدیل به موج اجتماعی میشود. وسعت خبر و موج، تابع حداقل دو عامل مستقل و منفک است: اعتبار و شهرت اجتماعی فرد / رپورتاژ رسانهای.
عامل اول ترجمان اهمیت حقیقی فرد است. اما درباره عامل دوم میتوان پرسشی انتقادی مطرح نمود: آیا این «تبعیض مشدّد» نیست؟ یعنی تبعیضی درون تبعیض ها!
استادی اخراج/قطع همکاری شود و چون به تشکیلات، شبکه ارتباطات و حلقه رسانهای خاصی دسترسی ندارد، گمنام باقی بماند و دیگرسو استادی اخراج/قطع همکاری شود اما از جهت تعلق به گروهی سیاسی یا شبکه رسانهای به صدر اخبار بیاید.
در اینجا حذف و تبعیض درباره هر دو صادق است اما درون تبعیض نیز شاهد تبعیض هستیم. تبعیض در دیده شدن رنج و اجحاف رخ داده که احتمالاً عدالتطلبی پسینی را تحتالشعاع قرار خواهد داد. فلذا ذره بین جامعهشناسی نشان میدهد که رسانه میتواند نقشی دگرگونساز داشته باشد.
در یک جمعبندی باید تصریح نمود حذف سرمایه انسانی در هر شکلی مذموم است. این مذموم بودن مشروط به تعلقات ایدئولوژیک و بینش سیاسی ـ اجتماعی نیست بلکه امری وجود گرایانه/کارکردگرایانه است. جوامع از قِبَل حذفهای ساختاری، صدمه میبینند و از شکوفاییهای احتمالی محروم میشوند. حذف به مثابه یک ساختار ذهنی-رفتاری میتواند به حذف کارگزار پیشین بیانجامد یا دامنگیر شخصیت منفعل شود. از طرفی، تبعیض درون تبعیض به تفاوت در دیده شدن/شنیده شدن انسانهایی منجر میشود که به یک نسبت و از یک مجرا آسیب دیدهاند. بر این اساس باید با گشایش نگرش و مدارا از حضور اساتید توانمند و متنوع در عرصه دانشگاه استقبال کرد.
انتهای پیام