راهکار فلاسفه مسلمان برای حل معضل وحی و کلام الهی
کد خبر: 4048220
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۱
عضو هیئت علمی دانشگاه هنر تهران بیان کرد:

راهکار فلاسفه مسلمان برای حل معضل وحی و کلام الهی

امیر مازیار ضمن اشاره به اینکه تکلم خداوند از نظر فلاسفه قابل پذیرش نیست، تصریح کرد: فیلسوفان وحی را رد نمی‌کردند و می‌گفتند می‌توانیم تبیین کنیم که چرا پیامبر(ص) گفت که من الفاظی را می‌شنوم و از خداوند دریافت می‌کنم.

به گزارش ایکنا، نخستین جلسه از سلسله‌جلسات «قدر وحی» با موضوع «نظریه وحی فیلسوفان مسلمان» و سخنرانی امیر مازیار، عضو هیئت علمی دانشگاه هنر تهران، شب گذشته 20 فروردین‌ به میزبانی دین‌آنلاین برگزار شد که خلاصه این جلسه را می‌خوانید؛

فلسفه اسلامی در نسبت با فلسفه یونانی شکل گرفته بود و میراثی که از فلسفه یونانی به ویژه ارسطو انتقال پیدا کرد مبنای فلسفه اسلامی است. در هسته اصلی این فلسفه متافیزیک قرار دارد. دانشی که اولین‌بار ارسطو آن را مستقل کرد و به این شکل درآورد که امروز با آن مواجه هستیم. متافیزیک یعنی تحلیل عقلانی عالم وجود و به این بپردازیم که بر مبنای عقل نه صرفا تجربه، عالم وجود چه شکلی دارد؟ آیا آغازی دارد؟ آیا پایانی دارد؟ آیا همه وجود یک سنخ است؟ متافیزیک به پرسش‌های اساسی درباره وجود می‌پردازد.

آموزه‌های کلیدی متافیزیک اسلامی

در فلسفه ارسطویی پاسخ مشخصی به این پرسش‌ها داده می‌شود. این اندیشه‌ها با تغییراتی به عالم اسلامی می‌آید و فیلسوفان مسلمان اساس عقلانی آن را می‌پذیرند؛ گرچه در این پذیرش به جهان‌شناسی که بر مبنای آموزه‌های دینی شکل گرفته است نظر داشتند. اگر بخواهم به چند آموزه کلیدی فلاسفه اسلامی اشاره کنم، می‌توانم بگویم اولاً در نگاه متافیزیکی آنها دوگانه اساسی وجود دارد و عالم به دو طبقه مادی و مجرد تقسیم می‌شود. عالم مادی عالم کون و فساد و عالم تغییر است و همه چیز در آن رنگ و اندازه دارد و جایی را اشغال می‌کند. در مقابل، عالم مجرد وجود دارد که در آنجا اشیا بسیط هستند، قسمت‌پذیر نیستند، شکل و اندازه ندارند و دچار کون و فساد نمی‌شوند، بلکه موجوداتی دارای فعلیتند، یعنی وجودشان کمال‌یافته و کامل است. این تقسیم بسیار اساسی است که عالم را به این دو طبقه تقسیم کنیم، گرچه بعدها در فلسفه بر طبقات عالم افزوده می‌شود و عالم‌های میانی پیدا می‌شوند.

آموزه بنیادی دیگر این است که در سر عالم وجود، واجب‌الوجوب یا علت نخستین قرار گرفته که خداوند است. این آموزه را فیلسوفان در آرای متافیزیکی آورده بودند که خداوندی وجود دارد که مبدأ این عالم است و سرشت مجرد دارد یعنی فعلیت محض است، هیچ امر مادی در او وجود ندارد و هیچ حرکتی انجام نمی‌دهد. خداوندی که فیلسوفان تصویر کردند ثبات محض داشت و هیچ حرکتی انجام نمی‌داد. وقتی به این خداوند نسبت می‌دهیم که جهان را می‌آفریند، بحث می‌شود که آفرینش چگونه صورت بگیرد که هم خداوند آن را بیافریند و هم حرکتی نکند.

در نگاه فلاسفه مسلمان انسان هم وجود مادی و وجود مجرد دارد. وقتی انسان به پایان حیات خودش می‌رسد بدن و نفس اتحادشان را از دست می‌دهند. انسان به این دلیل فناپذیر است که مرکب است. لذا تجزیه می‌شود و بدن را از دست می‌دهد ولی نفسش باقی می‌ماند. این نفس مجرد غیرمادی به حیاتش ادامه می‌دهد و در زندگی غیرمادی در معرض آلام یا لذات قرار می‌گیرد. اینها ارکان متافیزیک را شکل می‌دهد.

تعارض متافیزیک فلسفی و جهان‌شناسی قرآنی

اصول اولیه و مختصری که اشاره کردم اضلاع مختلف متافیزیک فلسفی را شکل می‌دهند. این اصول به سادگی با جهان‌شناسی‌ای که در قرآن می‌شناسیم جمع نمی‌شود و حداقل در سطح ظاهری تعارض آشکاری دارد. همین امر در عالم اسلام منجر شد که جریاناتی پیدا شوند و با این آرای فلسفی مقابله کنند و حتی فیلسوفان مسلمان را کافر بدانند. پس اینکه میان این آموزه‌ها تعارض اولیه وجود دارد انکارنشدنی است.

گفتم که فیلسوفان می‌گفتند خداوند واجب‌الوجوب و فعلیت محض است. طبیعتاً این خدا با خدایی که در متون دینی تصویر می‌شود سازگاری ندارد. در متون دینی خدایی را می‌بینیم که در عرصه تاریخ فعال است، وارد گفت‌وگو با انسان‌ها می‌شود، در ماجراها مداخله می‌کند، دعای دعاکنندگان را اجابت و معجزه می‌کند و نیز در تاریخ حضور دارد. در متون دینی با تصویری انسان‌وار از خداوند روبه‌رو هستیم و خدا تغییراتی مشابه یک انسان دارد و مانند او عواطف و احساسات دارد، خشمگین و خشنود می‌شود و سراغ مسائل و امور را می‌گیرد. طبیعتاً موجود مجرد محض نمی‌تواند دچار عواطف و احساسات شود و از نظر فلاسفه اینها صفات موجودات ناقص هستند.

طبق دیدگاه فلسفی جهان آغاز و پایان مشخص ندارد، ولی در دیدگاه دینی جهان آغاز دارد و به پایانی می‌رسد یا در نگاه فلاسفه انسان مرکب از امر مادی و مجرد است و وقتی مرگ پیش می‌آید، بدن جدا می‌شود و نفس باقی می‌ماند، ولی طبق دیدگاه متکلمان این اندیشه مغایر با آموزه‌های قرآنی است، چون قرآن می‌فرماید که شما را می‌میرانیم و دوباره زنده می‌کنیم. همچنین فیلسوفان می‌گفتند که در آخرت لذات و آلامی بر نفس عارض می‌شود، ولی در متون دینی تصویری از معاد وجود داشت که در آن انسان با جسمش محشور خواهد شد و لذات و آلامی که دچار آن می‌شود از جنس مادی است. برای فیلسوفان سخت بود که بپذیرند جهان آخرت هم مادی است و ما از این جهان مادی خلاص می‌شویم و از جهان مادی دیگری سر درمی‌آوریم. بنابراین آموزه‌های متافیزیکی فیلسوفان با آموزه‌های دینی تعارض داشت.

دیدگاه فلاسفه مسلمان درباره وحی

متکلمان می‌گفتند این تعارض‌ها وجود دارد و حرفشان این بود که باید جهان‌بینی فلسفی را کنار گذاشت و به سراغ آموزه‌های دینی رفت، ولی فیلسوفان با وجود اینکه قبول داشتند این تعارض‌ها وجود دارد، قائل بودند که می‌‌توان بین فلسفه و دین سازگاری برقرار کرد. این ناسازگاری‌ها به این دلیل نیست که آموزه‌های دینی اشتباه است. آنها معتقد بودند دین قابل قبول است و راه‌ حل‌هایی داشتند که مشکلات را حل کنند. یکی از راه حل‌ها در حوزه وحی است. در متون دینی گفته می‌شود که خدا مستقیم با انسان تکلم می‌کند و حاصل آن کتاب‌های مقدس است و این الفاظ را باید به خداوند نسبت داد، اما از دیدگاه فیلسوفان، خدا نمی‌تواند با الفاظ تکلم کند، چون نیاز به اعضا و جوارح، زمان و تغییر دارد.

بنابراین از نظر فیلسوفان، خدا نمی‌تواند به صورت مستقیم گوینده این الفاظ باشد. مشکل بحث کلام الهی مسئله‌ای نبود که فقط فیلسوفان به آن دچار شده باشند. از قرن دوم هجری در کل جامعه اسلامی گروه‌هایی بودند که سعی می‌کردند تصور صحیحی را از تکلم خداوند به دست بیاورند. برای بسیاری از اندیشمندان پذیرفتن اینکه خداوند این الفاظ را مستقیماً صادر کرده است مشکل بود، چون اعتقاد داشتند چنین تصوری به خدای انسان‌وار منجر می‌شود.

فیلسوفان در عین حال وحی را رد نمی‌کردند و می‌گفتند با اینکه خدا به الفاظ تکلم نمی‌کند و هیچ موجود مجرد دیگری هم نمی‌تواند این تکلم را انجام دهد می‌توانیم تبیین کنیم که چرا پیامبر گفته است من الفاظی را می‌شنوم و از خدا دریافت می‌کنم. احتمالاً می‌توانیم معنایی از تکلم را به خدا نسبت دهیم که در آن تکلم با الفاظ صورت نگیرد. قبل از فیلسوفان اسلامی هم این اعتقاد وجود داشت که خداوند می‌تواند کلام نفسی داشته باشد؛ به این معنا که القای معنا می‌کند و الفاظ را به کسی القا نمی‌کند. با این حال وقتی فلاسفه وارد تبیین وحی می‌شوند، از این مدخل وارد نمی‌شود، چون مسئله ما این نیست که خدا تکلم بدون الفاظ دارد یا نه، بلکه این است که تکلم با الفاظ که در تاریخ می‌بینیم چیست. اول باید تکلیف این مورد روشن شود.

فیلسوفان مسلمان نمی‌توانستند بپذیرند که خداوند با الفاظ تکلم می‌کند و در عین حال با متنی مواجه بودند که در آن این کلام وجود داشت. فلاسفه چگونه این دو رأی را با هم جمع می‌کردند؟ خلاصه‌اش این است که از نظر آنها تجربه‌ای که در آن القای این کلمات برای پیامبر حاصل می‌شود تجربه‌ای رؤیایی بود. به عبارت دیگر تجربه وحیانی تجربه‌ای رؤیایی بوده است. از دیدگاه فیلسوفان مسلمان، رؤیا حاصل فعالیت قوه تخیل ماست. قوه تخیل به طور معمول در خدمت حواس ماست، اما وقتی به خواب می‌رویم قوه تخیل ما آزاد می‌شود و در این لحظه قوه تخیل، که ظاهراً بازیگوش است، به فعالیتش ادامه می‌دهد و تصویرهای رؤیت‌پذیر را برای ما ایجاد می‌کند. اساساً تخیل صورت‌ساز است و تصاویری را ایجاد می‌کند.

با این توصیف چیزهایی که در تجربه‌های انبیا و مکاشفات مشاهده می‌شود ساخته قوه تخیل ماست. چطور این مکاشفات و صورت‌ها می‌توانند صادق باشند؟ این امکان وجود دارد که در تجربه‌های رؤیایی، امری حقیقی آشکار شود، چون فلاسفه اعتقاد داشتند که در قوه متخیله ما این امکان فراهم است که به یک منبع بالاتر حقیقت متصل شود. پس از آن عقل فعال منبعی است که حقیقت را افاضه می‌کند.

انتهای پیام
captcha