به گزارش خبرنگار ایکنا، سیدعبدالامیر نبوی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی، امروز دوشنبه 1 خردادماه در همایش «نخبگان و مسئله هویت» که از سوی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی برگزار شد به سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانید:
بنده میخواهم به چهار سنخ اجتماعی و ارتباط آنها با مقوله هویت بپردازم. یکی از این سنخها معلم - محقق است. چنین اشخاصی اهل تغییرات تدریجی به شکل اصلاحی هستند. یکی از سنخهای اجتماعی، کارمند است که تعداد آنها زیاد بوده و الان هم زیاد است. اغلب محافظهکار و در سکوت هستند و به لحاظ رتبه دانشگاهی یکسان نیستند اما روحیه کارمندی بر آنها غلبه دارد. تعداد مقالات و کتاب برای آنها مهم است و لزوما اثرگذاری علمی برای آنها اهمیتی ندارد چراکه دنبال ارتقا در رده بندی اداری هستند. دغدغه حفظ مقام و موقعیت دارند و شاید برای آنها مهم نباشد سیاستهای علمی کجا میرود. البته اینگونه نیستند که منتقد نباشند اما عمدتا نقدهایی که دارند به قواعد جاری در ادارات و دانشگاهها است. در طول تاریخ آموزش عالی ایران این روحیه کارمندی وجود داشته و دارد.
سنخ اجتماعی دیگر که در سالهای اخیر خیلی رشد داشته کاسب به معنای فرهنگی آن است که هر کسی و هر چیزی را ابزار و پلکانی برای رشد خودشان میبینند که این رشد میتواند به لحاظ مالی یا پرستیژ یا منفعت خاصی باشد. اینها هم اهل تعامل هستند اما تعامل برای یک معلم - محقق، پیدا کردن راهی برای گفتوگوی بیشتر است ولی تعامل برای اینها حالت بده بستان دارد. لذا اینها را فقط با امتیاز یا فشار میتوان ساکت کرد. اینها هم به شدت اهل کمیت هستند از جمله اینکه مقالات یا کتابهای آنها بیشتر شود و اثرگذاری برای آنها مهم نیست.
سنخ اجتماعی دیگر چریک است که تعداد آنها کم بوده و هنوز هم کم هستند. اینها اهل تغییرات یکباره هستند و دانشگاه را سنگری برای تغییرات انقلابی میبینند. ممکن است نتوانند چیزی بسازند اما وجه تخریبی آنها زیاد است و به قول مارکس به تغییر بیش از تفسیر علاقه دارند. به لحاظ معیشتی هم اغلب دچار مشکل هستند و برایشان هم مهم نیست چون خودشان را وقف آرمان انقلابی کردهاند. برای اینها اثرگذاری مهمتر از تالیف است. خودشان را در نقد پیشتاز میبینند و اینکه باید پاسخگوی تاریخ باشد و در آرزوی تحق مدینه فاضله هستند. لزوما هم چپ و ایدئولوژیک نیستند.
نتیجه کار کارمند، عدم تغییر یا تغییر کنترل شده در چهارچوب قوانین و رویههای موجود است. کاسب به شدت سازشکار است که نتیجه کار آن هم یا عدم تغییر یا تغییرات جزئی در قالب صنف است و چریک هم اهل تغییر است و سرعت برای وی مهم است. البته به مرور زمان ممکن است تغییراتی در این قشرها رخ دهد و مثلا کاسب تبدیل به چریک شود یا برعکس. اگر بخواهم این مباحث را با دیدگاههای مانوئل کاستلز در کتاب «عصر اطلاعات» تطبیق دهم باید بگویم که چریک، هویتش مقاومت است. نتیجه کار کاسب، مشروعیت بخشی است و نمیخواهد چیزی را تغییر بنیادین دهد. معلم - محقق هویت برنامهدار است و نتیجه کار کارمند نیز مشروعیت بخشی است که البته میتواند هویت برنامهدار هم داشته باشد.
سؤال این است که سیاستگذار ما در مورد نخبگان علوم انسانی چگونه برنامهریزی کند که نسبت بین این چهار طیف تنظیم شود؟ از نظر بنده، نخبه دانشگاهی صرفا کسی نیست که حکم استخدامی از وزارت علوم دارد. از نظر من کسانی همانند عبدالحسین نیکگهر و عزتالله فولادوند شخصیتهای آکادمیک این مملکت هستند که ممکن است در دانشگاه حضور داشته باشند یا نداشته باشند اما بازتاب کار آنها در دانشگاه وجود دارد. کما اینکه هر ترجمه جدید فولادوند که بیرون میآید به بحثی جدید در علوم انسانی و نظام آموزشی دامن میزند بنابراین برای من فولادوند، کسی جدای از حوزه آموزش عالی در ایران نیست. وی یک نخبه فکری و فرهنگی است که بازتاب کارها و تالیفات وی به سرعت در حوزه فکری و فرهنگی و دانشگاهی ایران مطرح میشود هرچند ممکن است موافقت یا مخالفتی با آن بشود.
هیچ حکومت و نظم سیاسی، نه با کاسب و نه با کارمند مشکلی ندارد چون با امتیاز یا فشار یا قواعد جاری، مشکلات این بخش قابل حل شدن است. چریک را هم هیچ نظم سیاسی برنمیتابد اما بیشترین بحث که با هویتسازی نسبت پیدا میکند در زمینه معلم - محقق است که ممکن است به ظاهر زیر بار حرف زور برود اما نتیجه کار وی در درازمدت مشخص میشود و اینجا دیگر زور جواب نمیدهد بلکه در این زمینه نیازمند گفتوگو برای اقناع، همفکری و پیدا کردن راههای بهتر هستیم چون در مورد معلم - محقق این راهکار جواب میدهد و البته نتیجه بخشتر و ارزندهتر است و بنیانهای فکری محکمتر دارد. البته در دوران گذار بیشترین گروهی که آسیب میبینند معلم - محققان هستند و به حاشیه رانده میشوند و حرفهای آنها شنیده نمیشود. دائما میگوییم ابتدای انقلاب اسلامی، حرف لیبرالها شنیده نمیشد اما واقعیت این است که حرف چپها و اسلامگرایان و ملیگرایان معتدل هم شنیده نمیشد.
البته بنده تأکید دارم که این تقسیم بندی را بر اساس تجربه زیسته خودم در آموزش عالی و نه در مقام دانای کل بیان کردم چون کسی که چند سال در آموزش عالی باشد میتواند چنین دستهبندی انجام دهد اما نکته مهم این است که در بحث چریک و معلم و محقق تأکید دارم که در اینجا با ایدئولوژی کاری نداریم بلکه بحث در مورد کسی است که دنبال تغییرات رادیکال است که ممکن است در مورد افکار دارای اندیشههای ناسیونالیستی هم صدق کند. بنده به نوع کنش، رفتار و اثرگذاری برای تغییرات کار دارم لذا ممکن است فردی چپ باشد یا ایدئولوژی اسلامگرایانه یا هر ایدئولوژی دیگری داشته باشد.
از نظر موسکا و پارتو، نخبگان به دو دسته فکری و سیاسی یا فرهنگی تقسیم میشوند. هم موسکا هم پارتو توصیه به تعادل و تعامل میان اینها دارند چون معتقدند اگر تعادل بین اینها به هم بخورد راه برای شورشهای اجتماعی بنیادین فراهم میشود. منظور از تعامل هم فکری بین نخبگان سیاسی و فکری است که نخبگان دانشگاهی را هم شامل میشود و طبیعتا در این شرایط جامعه وضعیت بهتری پیدا میکند. به نظر میرسد در شرایط کنونی جامعه ما، راههای تعامل بین حوزه سیاست و فکر و فرهنگ، اگر نگوئیم بسته شده اما واقعیت این است که حداقل محدود شده است و به همین دلیل است که برخی نخبگان اقدام به مهاجرت میکنند.
انتهای پیام