به گزارش خبرنگار ایکنا، کمیسیون «فلسفه و روششناسی علوم انسانی اسلامی» از مجموعه برنامه هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی، امروز چهارشنبه 24 آبانماه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
محمدحسین بادامچی؛ عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی، در این کمیسیون با موضوع «تقدم علم مدنی بر دین نزد فارابی» به سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانید؛
علم مدنی نزد فارابی، حوزه مستقلی از متافیزیک و علوم اسلامی به معنای علم کلام است. بدین معنا، علوم انسانی از منظر فارابی، نمیتواند ذیل الهیات قرار گیرد لذا پروژهای که تحت عنوان علوم انسانی اسلامی مطرح میشود از نظر فارابی بیاعتبار است اما در مقابل فارابی از علوم اسلامیِ انسانی صحبت میکند؛ یعنی از نظر وی آنچه موضوعیت دارد این است که علوم کلام و فقه باید ذیل علم مدنی در نظر گرفته شده و تداوم پیدا کنند.
بخشی از از سخنان بنده به استقلال علوم مدنی از متافیزیک و دیگری به تقدم علم مدنی بر دین اختصاص دارد. فارابی در تقسیمبندی علوم، فلسفه نظری را از عملی جدا میکند. فارابی میگوید قوه ناطقه آن است که انسان به وسیله آن تعقل کرده و بین زشتی و زیبایی فرق قائل شود لذا در این زمینه هم دو قوه نظری و عملی وجود دارد. این تفکیکی که در اینجا انجام میشود یادآور تفکیک زندگی نظری و عملی نزد یونانیان هم هست بنابراین به نظر میرسد برای فارابی برخلاف فیلسوفان پس از خود، زندگی عملی اهمیت زیادی داشته است.
فارابی حتی علم را هم به نظری و عملی تقسیم میکند و مثلاً فلسفه سیاسی را شاخهای از فلسفه مدنی معرفی میکند. وی حتی کلمه علم انسانی را هم به کار برده است و از اینجا مشخص میشود علم انسانی همان علم مدنی و علم مدنی همان فلسفه عملی است. وی میگوید علم مدنی برخلاف تقریری که از فلسفه سیاسی افلاطونی میشود دانشی نیست که ناظر به امر انضمامی باشد بلکه کاملا با امر عینی و سیاست عینی ارتباط دارد. بنده به چند استشهاد اشاره میکنم تا نشان دهم که برخلاف فارابی شناسانی همانند داوری اردکانی و سیدجواد طباطبایی، فارابی را نمیتوان از دسته فیلسوفان نظری در نظر گرفت از جمله اینکه فارابی معتقد است اگر کسی تمام آرای نظری ارسطو را بداند ولی در عمل نتواند آن را به نفع سعادت در نظر بگیرد وی اساساً فیلسوف نیست. وی همچنین میگوید اهل مدینه فاسقه، کسانی هستند که دیدگاه نظری آنها درست است اما در عرصه عمل به خطا رفتهاند.
بحث دیگر بنده، تقدم علم مدنی بر علوم انسانی است. وقتی فارابی از علم مدنی صحبت میکند منظور وی علمی است که از اموری صحبت میکند که در شهر جاری میشوند که در اینجا دین موضوعیت ندارد اما بعد که از فقه و کلام صحبت میکند آنها را ذیل علم مدنی قرار میدهد لذا باید بررسی کنیم چرا وی فقه و کلام را ذیل علم مدنی میآورد؟ برای بررسی دلایل قرار گرفتن فقه و کلام ذیل علم مدنی باید به کتاب «الملّة» مراجعه کنیم. فارابی «الملّة» را به معنای عام در نظر گرفته است و به معنای امروزی جنبه جامعه شناسی دارد. از نظر وی دین مقدس نیست بلکه وی در مقام سنجش دین است و میخواهد ببیند که چگونه میتوانیم دین فاضله را از جاهله تفکیک کنیم.
برخی معتقدند مفهوم دین نزد فارابی همان فرهنگ است و ملت هم مجموعهای از قوانین نظری و عملی برای سوق دادن جامعه به سمت زندگی سعادتمندانه است. از نظر فارابی، دین آن چیزی است که توسط رئیس اول برای سوق دادن مردم به سمت سعادت وضع میشود و بسته به اینکه این رئیس، فاضل یا جاهل یا فاسق باشد معنای دین هم عوض میشود. وی میگوید اگر رئیس اول، خود بداند فاضل و حکیم نیست ولی آن را از مردم تحت ریاستش پنهان کند، ما دینی که او ایجاد میکند را فریبکارانه و تزویری میدانیم یعنی از نظر فارابی، دینِ فاسد، بنیاد فکری و فرهنگی مدینه جاهله است و این دین فاسد تحت فلسفه نظری و عملی صحیح قرار ندارد.
فارابی به قوه عقل و خیال هم اشاره میکند. وی تصریح دارد که اکثر مردم از راه تجسم و قوه خیال خود دین را میپذیرند لذا بین حکیم و مومن تفکیک قائل میشود و میگوید آنکه این حقایق را بر اساس تعقل میپذیرد حکیم و آنکه بر اساس خیال میپذیرد را مؤمن مینامیم. وی بین انواع دین تفکیک قائل شده و معتقد است بسیاری از ادیان به خرافه مبتلا شدهاند که وی آنها را ادیان فاسد مینامد.
بر اساس آنچه عرض کردم نه تنها علوم انسانی اسلامی از نظر فارابی مردود است بلکه باعث تخریب علم مدنی میشود و باید از آن پرهیز کرد چراکه موضوع علم مدنی کاملا از آنچه دین نامیده میشود مستقل است لذا در مقابل میتوانیم از انسانیسازی علوم اسلامی صحبت کنیم و در این راستا باید به علم مدنی بازگردیم.
سیدعلی طالقانی؛ عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) نیز در این کمیسیون با موضوع «امکانسنجی علوم تجربی در چهارچوب فلسفه علم پوپر» به سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانید:
از لوازم دیدگاههای پوپر در فلسفه علم این است که امکان ایجاد علم تجربی ایدئولوژیک وجود دارد پس با این اوصاف، ما معتقدیم که علم تجربی اسلامی هم ممکن است. منظور این نیست که علم تجربی اسلامی محقق شده است بلکه منظور از امکان طبیعی، امکان تحقق یک رخداد با فرض قوانین طبیعی موجود در جهان ماست یعنی در جهانِ بالفعل، شرایطی وجود دارد که امکان ایجاد علم تجربی ایدئولوژیک را بر اساس مبانی فلسفی پوپر میدهد. روشن است که بنده قصد دفاع از مبانی فلسفی پوپر و حتی قصد دفاع از علوم تجربی اسلامی را ندارم.
اگر مبنای تأملات فلسفی کسی دیدگاههای پوپر باشد ناچار است امکان علوم تجربی اسلامی را بپذیرد و اگر این را انکار کند به نوعی ناسازگاری دچار شده است. حال سؤال این است که فلسفه علم پوپر چه خصوصیاتی دارد که چنین لوازم را در آن مشاهده میکنیم؟ نکته مهم و محوری، نقش تئوریها در علم از نظر پوپر است. وی اساسا روش علوم تجربی را استقرایی نمیداند بلکه قیاسی میداند و ممکن است این چیز عجیبی باشد که وی روش علوم تجربی استقرایی نباشد اما در این روش، آغاز و پایان علم، تئوریهاست چنانچه خودش هم چنین چیزی را بیان کرده است.
از نظر پوپر، دانشمندان با تئوری شروع کرده و با تئوری هم ختم میکنند. اما این تئوریها از کجا به دست میآیند؟ تئوری با مشاهده به دست نمیآید بلکه با حدس دانشمندان به دست میآیند اما این تئوریها باید از نظر تجربی ابطالپذیر باشند وگرنه تئوری محسوب نمیشوند. نکته مهم این است که مبطل گزارههای مشاهدهای، خودِ مشاهدات نیستند بلکه گزارههای مشاهداتی هستند. به بیان دیگر باید بین ابطالگر و لوازم آزمونپذیر نظریه، نسبتی برقرار باشد که و هردو باید متجانس یعنی از جنس گزارهها باشند.
پس با یک مرور اجمالی از دیگاه پوپر، نتیجه این میشود که این تئوریها برآمده از حدسهای دانشمند هستند و سپس دانشمند سراغ ابطال میرود. وقتی پوپر مشروعیت معرفتی پسزمینههای ذهنی دانشمندان را میپذیرد ولو اینکه کاملا روانشناختی یا تمایلات شخصی آنها باشد اما به آنها اعتراضی نمیکند و معتقد است بدون آنها امکان شکلگیری تئوریهای علمی وجود ندارد بنابراین آغاز و پایان علم، گرفتار پسزمینههای ذهنی دانشمندان است لذا وی هچ محدودیتی هم برای این تمایلات دانشمندان قرار نمیدهد.
با این اوصاف، اگر دانشمندان مسلمان وارد فرآیند شکل دادن علم تجربی شوند پس طبق دیدگاه پوپر آنها هم لاجرم با تئوری شروع میکنند و قرار است درباره تئوریهایشان داوری کنند و آغاز و پایان تئوریهای دانشمندان مسلمان هم تحت تأثیر پسزمینههای ذهنی آنهاست و طبیعی است که دانشمندان مسلمان تمایلات مذهبی دارند و این تمایلات با تمایلات ذهنی سکولارها متفاوت است؛ در نتیجه تئوری آنها میتواند تحت تأثیر دیدگاههای مذهبیشان باشد.