کد خبر: 4197194
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۲
حسین شیخ‌رضایی مطرح کرد:

تاریخ‌نگاری ایده‌محور درباره توسعه ساده‌انگارانه است

عضو هیئت علمی موسسه حکمت و فلسفه ضمن انتقاد از تاریخ‌نگاری ایده‌محور پیرامون توسعه تصریح کرد: برخی تصور می‌کنند فلاسفه مبنای توسعه را ریختند و بعد بقیه در زمینی که توسط فلاسفه تعریف شد حرکت کردند، در حالی که چنین تاریخ‌نگاری درست نیست.

به گزارش ایکنا، نشست «فلسفه و توسعه» امروز 11 بهمن در پژوهشکده مطالعات توسعه سازمان جهاد دانشگاهی تهران برگزار شد.

در این نشست حسین شیخ رضایی؛ عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

در اینکه نسبت فلسفه و توسعه امر مهمی است و باید به آن پرداخت شک ندارم ولی من مقداری با مسائلی که در این کتاب یعنی کتاب «فلسفه و توسعه» آمده زاویه دارم و بحثم انتقادی خواهد بود. من چند زمینه مشترک از مقالات کتاب استخراج کردم که من با این مفروضات مشکل دارم. یک فرض مستتری که در کتاب وجود دارد چیزی است که می‌توانیم اسم آن را اصالت ایده یا ایده‌آلیسم تاریخی بگذاریم. ایده‌آلیسم تاریخی نوعی فکر راجع به تاریخ‌نگاری است و به ما می‌گوید موتور محرک تاریخ افکار و ایده‌ها است. افکار و ایده‌ها عوض می‌شود، بعد جهان عوض می‌شود. پرچمدار این ایده و افکار هم فلاسفه هستند. چرا مدرنتیه شد؟ چون فلاسفه اندیشه‌های جدیدی را مطرح کردند و همه چیز را تغییر دادند. پس جهان را فکر عوض می‌کند.

 

تاریخ‌نگاری ایده‌محور ساده‌انگارانه است

آن طرف طیف، تفکر ماتریالیسم تاریخی است که موتور پیشرفت را از سنخ غیر ایده می‌بیند و معتقد است مناسبات انضمامی مثل مناسبات تولید و تجارت و اقتصاد است که تاریخ را تغییر می‌دهد. بنابراین موتور محرک تاریخ کنش انسان است. چیزهایی که به آن افکار می‌گوییم روبنا هستند، زیربنا تحولات ساختاری است یعنی شما تحولات ساختاری را بفهمید، درمی‌یابید چرا انسان‌ها اینگونه فکر کردند. هیچ کدام از این دو شکل تاریخ‌نگاری مورد قبول مورخین معاصر نیست و انواع و اقسام تاریخ‌نگاری‌های دیگر داریم ولی نباید از این غفلت کرد تاریخ‌نگاری ایده‌محور ساده‌انگارانه و کاریکاتوری است. گویی جهان منتظر بوده کانت از خواب بلند شود و بگوید ما مقولات را به جهان فرامی‌افکنیم.

توجه داریم این نوع تاریخ‌نگاری به سمت فلاسفه سوگیری دارد. آقای داوری از نمونه‌هایی هستند که می‌گویند جهان جدید زاییده فکر جدید فلاسفه است. برای من این تاریخ‌نگاری کاریکاتوری است و تاریخ‌نگاری دقیقی نیست. یکی از نتایج این تفکر این است اگر می‌خواهیم چیز خوبی داشته باشیم اول باید مبانی آن را درست کنیم. یکی از صداهایی که مدام در این کتاب شنیده می‌شود این است که فلاسفه مبنای توسعه را ریختند و بعد بقیه در زمینی که توسط فلاسفه تعریف شد حرکت کردند.

فرض دومی که در مقالات کتاب وجود دارد نوعی نگاه استعلایی به فلسفه است. نگاه استعلایی به فلسفه یعنی فلسفه آلوده به هیچ غرض و هدفی نیست و فلاسفه بدون توجه به تعلقاتشان، بدون توجه به طبقه اجتماعی و نظامی که در آن زندگی می‌کنند می‌اندیشند و فقط صورت مسئله‌ها را از بیرون می‌گیرند. اینجا فلسفه ورای همه اغراض است و در خدمت امری نیست بلکه فلسفه ذاتا شریف است و تفکرش نباید در خدمت چیزی باشد و نیست. من با این فرض به شدت مخالف هستم.

 

دستان فیلسوف آلوده است

در ادامه سنت ماتریالیسم تاریخی در قرن بیستم شاهد چرخش مهمی بودیم به این معنا که مفاهیمی به نام «معرفت منظرمند» یا «معرفت موقعیت‌مند» مطرح شد یعنی آنچه شما به عنوان دانش و شناخت می‌شناسید به آنجایی که ایستادید و جهان را نگاه می‌کنید وابسته است. اگر شما مرد هستید جنسیت‌تان در تفکرتان مستتر است. فیلسوف مثل بقیه متفکران دستش آلوده است. این حرف را خیلی‌ها راجع به علم تجربی هم می‌زنند ولی به خصوص وقتی راجع به انسان صحبت می‌کنید منظر و موقعیت در نظر شما منعکس است. این امر نه تنها نقطه ضعف فلسفه نیست بلکه طبیعت فلسفه است و اینکه فلسفه را جدای زمینه اجتماعی بدانیم از نظر من قابل دفاع نیست.

نکته سوم این است که در این کتاب توسعه با خیلی چیزهای دیگر خلط می‌شود یعنی نمی‌دانیم دقیقا راجع به چه صحبت می‌کنیم. در خیلی موارد توسعه به معنای مدرنیته گرفته می‌شود. بسیاری جاها توسعه به معنای هر چیزی که خوب است در نظر گرفته می‌شود. بنابراین اینکه دقیقا معلوم نیست وقتی از توسعه صحبت می‌کنیم از چه صحبت می‌کنیم در این کتاب وجود دارد و این مسئله باعث کاهش دقت ما می‌شود.

توسعه مربوط به جنگ جهانی دوم است. پس از جنگ جهانی دوم برخی کشورها ضعیف شدند ولی آمریکا بیرون جنگ بود و قوی شد. آمریکا در جهت ایجاد ثبات سیاسی و برای اینکه کشورها به سمت کمونیست نروند برنامه‌هایی برای این کشورها فراهم کرد. اگر ما راجع به توسعه به این معنا صحبت می‌کنیم پاسخی است برای شرایط بعد از جنگ در خدمت اهداف و مقاصدی خاص که تا الآن ادامه پیدا کرده است. اینکه توسعه را به معنای مطلق امر خوب بدانیم یا به معنای مدرنتیه بدانیم صحیح نیست.

چهارمین مولفه که در کتاب هست و آزاردهنده است این است برخی نویسندگان جوری می‌نویسند که انگار ما بدبخت هستیم. این افراد معتقدند توسعه یک چیز غربی است که آنجا راه افتاده و غرب‌محور است و ما نمی‌توانیم حرفی بزنیم و باید آن را بپذیریم و فلاسفه باید راه پذیرش توسعه را هموار کنند. اتفاقا اگر یک تحول مهمی در کشور ما صورت گرفته باشد این است ما با دنیا گفت‌وگو می‌کنیم. ما نه تافته جدابافته از دنیا هستیم که غرب را شیطان و نفس اماره بدانیم و نه اینکه فکر کنیم ما بدبخت هستیم. ما می‌توانیم حرف بزنیم و مدل توسعه مناسب خودمان را طراحی کنیم.

انتهای پیام
captcha