به گزارش ایکنا، نشست «فلسفه و توسعه» امروز 11 بهمن در پژوهشکده مطالعات توسعه سازمان جهاد دانشگاهی تهران برگزار شد.
در این نشست محمدجواد صافیان؛ عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
توسعه امری است که مستقیما ربطی به فلسفه ندارد و بیشتر رشتههای اقتصاد و جامعهشناسی و مدیریت درباره توسعه بحث کردند ولی این سوال همیشه قابل طرح است که فلسفه چه نسبتی با توسعه میتواند داشته باشد. یک نکته دیگر این است که فلاسفه بزرگ معاصر و مدرن مستقیما به این بحث نپرداختند و به جای آن به خود مدرنیته پرداخته شده است. بنابراین تا جایی که من اطلاع دارم در فلسفه بحث مستقلی راجع به توسعه نداریم. دلیلش این است در اروپا و آمریکا توسعه به راحتی پیش رفته و مسئلهبرانگیز نبوده است. آنچه مسئلهبرانگیز بوده و ذهن فیلسوفان را مشغول کرده خود مدرنیته و عوارض آن بوده است.
به همین جهت این بحث موضوع تامل فلسفی در جریانهای اصلی فلسفی قرار نگرفته است منتهی وضعیت ما، وضعیت کشور ما و کشورهایی شبیه ما که در حال توسعه یا توسعهنیافته هستند وضعیت کاملا متفاوتی است. ما الآن در وضعیتی هستیم که شاید حتی عنوان در حال توسعه را هم نتوانیم به وضعیت خودمان اطلاق کنیم و با شرایط توسعهنیافتگی مواجهیم. این وضعیت وضعیت حال کنونی ما است. این وضعیت اندیشهبرانگیز است؛ اینکه توسعهنیافتگی چیست و چه پیامدهایی دارد و احیانا راههای برونرفت از این وضعیت از نظر فلسفی چیست. شاید اینجا فلسفه و توسعه نیافتگی و به تبعش توسعه مورد پرسش قرار بگیرد.
برای اینکه این مطلب را یک مقدار باز کنم باید به این برگردم که کار فلسفه چیست و فلسفه چه میکند. اگر این مطلب روشن شود نسبت فلسفه و توسعه روشنتر میشود. یک موقع ما فلسفه را یک علم انتزاعی خارج از زمان و مکان و تاریخ در نظر میگیریم که شاید بشود گفت مثل ریاضیات محض است که صرفا بحثهای عقلی و انتزاعی دارد. اگر اینطور به فلسفه نگاه کنیم، فلسفه کاری به زمان و مکان ندارد و صرفا پرسشهایی انتزاعی مطرح میکند. این تصور شاید از دور در مورد فلسفه وجود داشته باشد ولی تصور درست و واقعی از فلسفه نیست.
فلسفه همیشه نسبتی با مسائل انضمامی و روزمره دارد. اگر به خاستگاه فلسفه نگاه کنیم میبینیم پرسشهای فلسفی پرسشهایی است که از متن زندگی به وجود میآید و دغدغههای روزمره انسانها است ولی فیلسوف میخواهد پاسخ عمیق به آن بدهد. بنابراین فلسفه با زندگی سروکار دارد و از این منظر خیلی طبیعی است با فکر فلسفی راجع به وضعیت توسعه پرسش شود ولی این اصلا به این معنا نیست فیلسوف به خودش حق خواهد داد نظریه توسعه بدهد. تئوری توسعه کار جامعهشناسان یا متخصصان برنامهریزی یا اقتصاد است.
آن چیزی که میشود گفت در شرایط امروزی ما مهم است و به نظرم یکی از وظایفی است که باید اهل فلسفه آن را بدانند و به آن عمل کنند این است که از افق انقلاب اسلامی به این مسئله نگاه کنیم یعنی تفکری از دل انقلاب برآمده و میخواهد با نگرش فلسفی به این مسئله بیندیشد. انقلاب اسلامی در درجه اول توسعهخواه نبود یعنی انقلابی نبود که بگوید چون توسعهنیافته هستیم باید نظام را به هم بزنیم. اساس فکر اول انقلاب فکر دیگری بود. صدایی که در انقلاب بلندتر بود این بود ما نظامی میخواهیم که شرایطی را فراهم کند که از لحاظ معنوی بهترین وضعیت را داشته باشیم، از لحاظ مادی هم برخوردار باشیم. صدا این بود که قرار است حاصل انقلاب به وجود آمدن عالم دینی باشد که در آن معنویت و عدالت و به تبع آن رفاه و آزادی باشد.
الآن که با یک فاصله چهل ساله نگاه میکنیم میبینیم چنین چیزی به طور رضایت بخش محقق نشده، است. اگر قرار باشد به آن نقطه برسیم باید راههای دیگری را طی میکردیم که نرفتیم. من از منظر فلسفی به موضوع نگاه میکنم و بحث سیاسی نمیکنم. ما در چنین مسیری قرار نگرفتیم که فکر کنیم با چند گام دیگر آنچه میخواهیم محقق میشود. آنچه میخواهیم عالم دینی است اما بیشتر به ظواهر و آیینها توجه میکنیم و فکر میکنیم اگر به آیینها غلظت بدهیم مردم دینی میشوند ولی تجربه نشان داده استلزامی بین اینها نیست.
یک نکته این است آن عالم دینی که خواست ما بود و برای آن انقلاب کردیم اصلا چیزی هست که به اراده ما پدید بیاید؟ به خصوص ارادههای نصف و نیمهای که ما داریم. یعنی آیا چنین چیزی دست بشر است؟ وقتی میگوییم آیا به اراده افراد است یعنی بشود با چند برنامه آن را متحقق کرد. معلوم است که با این ارادهها نمیشود و نشده است و هیچجا چنین چیزی جواب نداده است. بنابراین وقتی به افق نگاه میکنیم میبینیم در افق چیزی خودش را نشان نمیدهد که بشود از آن به عالم دینی تعبیر کرد.
اگر واقعا اینطوری باشد یعنی از طرفی چیزی در افق نمیبینیم و از سمت دیگر با تدابیر جزئی و برنامهریزی و ارادههای نصف و نیمه عالم دینی تحقق پیدا نمیکند، شاید بتوان گفت اگر اینطوری است باید حداقل از وضعیت توسعهنیافتگی موجود رهایی پیدا کنیم یعنی امیدی به آن آرمانهای خیلی بلند نداریم ولی تامل کنیم که شرط امکان توسعه برای کشور ما چیست.
پیشفرض یا مقدمه چنین سوالی یعنی اینکه چگونه توسعه برای ما امکانپذیر است این است که به وضعیت توسعهنیافتگی جاری خودمان آگاهی پیدا کنیم چون تا به وضعیت موجود آگاهی پیدا نکنیم معلوم است دنبال برونرفت نمیرویم. یکی از کارهای مهم دکتر داوری همین است که وضعیت توسعهنیافتگی را مورد تامل قرار دادند و به توصیف آن پرداختند چون تا این وضعیت به درستی توصیف نشود و ما متوجه نشویم ما در وضعیت توسعهنیافتگی قرار داریم و توسعهنیافتگی چه بلایی سر ما میآورد راه توسعه را نخواهیم پیمود. این کار فکری مهمی است که ما به وضعیت توسعهنیافتگی خودآگاهی پیدا کنیم. اگر فلسفه را به خودآگاهی تعریف کنیم، اینجا وظیفه فلسفه این است که ما را به وضعیتی که در آن قرار داریم خودآگاه کند.
یک پرسش فلسفی دیگر این است که چه نسبتی میان مدرنیته و توسعه وجود دارد. توسعه یک امر تاریخی است و اگر دوران مدرن وجود نداشت چیزی به نام توسعه وجود نداشت. بنابراین پرسش از نسبت میان توسعه و مدرنیته کمککننده است. یک پرسش دیگر این است اگر ما توسعهخواه باشیم، توسعه ما چه نسبتی با سنت میتواند داشته باشد. میشود یک حکومت توسعهخواه داشته باشیم که برنامههای توسعه را یکی پس از دیگری اجرا کند و از حالت رکود تورمی و نابرابری اقتصادی نجات پیدا کنیم، ولی مشکلات ما حل نمیشود چون کشور ما سنت و عقبه فرهنگی دارد لذا یک سوال این خواهد بود که توسعه چه نسبتی با سنت خواهد داشت.
انتهای پیام