امروز، 25 ماه رجب، سالروز شهادت امام کاظم(ع) است. موسی بنجعفر(ع) معروف به امام موسی کاظم(ع) و ملقب به کاظم و بابالحوائج هفتمین امام شیعیان دوازده امامی هستند. ایشان در سال ۱۲۸ قمری همزمان با شروع قیام ابومسلم خراسانی، داعی بنیعباس علیه امویان بهدنیا آمده و در سال ۱۴۸ق پس از شهادت پدر بزرگوارشان امام صادق(ع)، به امامت رسیدند. دوران ۳۵ ساله امامت ایشان با خلافت منصور، هادی، مهدی و هارون عباسی همزمان بود. ایشان چندین بار از سوی مهدی و هارون عباسی زندانی شدند و در ۱۸۳ قمری در زندان سِندی بن شاهک به شهادت رسیدند. پس از ایشان، امامت به فرزندشان امام علی بنموسیالرضا(ع) منتقل شد.
دوره امامت امام کاظم(ع) با اوج قدرت خلافت عباسی همزمان بود و ایشان در برابر حکومت وقت، تقیه کرده و شیعیان را نیز به این کار سفارش میکردند. از این رو موضعگیری صریحی از امام هفتم شیعیان در برابر خلفای عباسی و قیامهای علوی مانند قیام شهید فَخ گزارش نشده است. با وجود این، ایشان در مناظره و گفتوگو با خلفای عباسی و دیگران تلاش میکردند تا از خلافت عباسیان مشروعیتزدایی کنند.
مناظرات و گفتوگوهایی از امام موسی بنجعفر(ع) با برخی عالمان یهودی و مسیحی در منابع تاریخی و حدیثی نقل شده که در پاسخ به پرسشهای آنان بوده است. در کتاب مُسند الامام الکاظم بیش از سه هزار حدیث از ایشان گردآوری شده که شماری از آنها را برخی از اصحاب اجماع روایت کردهاند.
امام کاظم(ع) برای ارتباط با شیعیان، سازمان وکالت را گسترش داده و در مناطق مختلف، افرادی را به عنوان وکیل تعیین کردند. از سوی دیگر، حیات امام کاظم(ع) همزمان با بروز انشعاباتی در شیعه بود و فرقههای اسماعیلیه، فَطَحیه و ناووسیه با آغاز امامت ایشان و فرقه واقفیه پس از شهادت آن حضرت شکل گرفت.
منابع شیعه و سنی، علم، عبادت، بردباری و بخشندگی ایشان را ستوده و آن حضرت را کاظم و عبد صالح لقب دادهاند. بزرگان اهل سنت به امام هفتم شیعیان به عنوان یک عالم دینی احترام میگذاشته و همچون شیعیان به زیارت قبر ایشان میرفتهاند. حرم امام کاظم(ع) و نوه ایشان امام جواد(ع) در منطقه کاظمین در شمال بغداد، به حرم کاظمین شهرت دارد و زیارتگاه مسلمانان بهویژه شیعیان است.
دنیا گریزی و یاد آخرت
ابتلا به دنیاگرایی و غفلت از یاد خدا و آخرت، یکی از مهمترین خطرهای تهدیدکننده انسان در سلوک معنوی است. در سلوک معنوی امام کاظم(ع) تأکید زیادی بر دوری از غفلت و خودفراموشی وجود دارد. برای نمونه، روزی آن حضرت در حالی که برای مراسم تدفین مردهای در کنار قبر او حضور یافته بودند، رو به حاضران فرمودند: «چیزی (دنیا) که آخرش این است، سزاوار است که انسان در آغازش زهد بورزد و چیزی (آخرت) که آغازش این است، سزاوار است انسان از آخرش بترسد».
آن حضرت در سخنی دیگر، پس از آنکه یاد مرگ را وسیلهای کافی و مناسب برای دوری از معصیت معرفی کردند، از اینکه انسانها از ترس بیماری جسمی، اهتمام زیادی به خوردنیها و نوشیدنیهایشان دارند، اما از اینکه گناهان موجب ابتلا بدنهایشان به آتش جهنم شود نگران نیستند، اظهار شگفتی کردند.
برای رهایی از این آسیب، امام کاظم(ع) همواره توصیه میفرمودند که انسان ساعات شبانهروزش را آن سان تقسیم کند و به کار گیرد که بتواند به همه وظایفش یعنی تقسیم ساعات به مناجات و عبادت، کسب روزی، دیدار دوستان و لذات حلال عمل کند. آن حضرت بر جدی گرفتن نداهای درونی و فرامین وجدانی و هشدارهای نفس لوّامه به عنوان واعظی از درون انسان تأکید کرده و فرمودند: «کسی که از درون جانش واعظی نداشته باشد، دشمنش (شیطان) بر او چیره خواهد شد». درباره خود آن حضرت، مناجات جانسوز معروفی که همواره آن را تکرار میکردند، شاهدی گویاست بر توجه آن حضرت به مرگ و جهان آخرت. ایشان فرمودند: «اللهم إنی أسألک الراحه عند الموت والعفو عند الحساب؛ خداوندگارا! از تو آسايش هنگام مرگ و گذشت و بخشايش هنگام حساب را میطلبم».
اهتمام به طاعت و ترک معصیت
جلوه دیگر از حیات معنوی امام کاظم(ع) در روحیه طاعت محض از خداوند و ترک معصیت متجلی است. تأکید آن حضرت به این اصل را در وصیت ایشان به یکی فرزندانشان میتوان یافت که فرمودند: «پسرکم! مبادا خداوند تو را در حال معصیتی ببیند که تو را از آن نهی کرده و مبادا تو را از طاعتی غایب ببیند که به تو را به آن امر کرده».
بر همین اساس، امام کاظم(ع) کسانی را که به گونهای ولو ناچیز در خدمت دستگاه ظلم عباسیان بودند، شدیدا از ادامه همکاری نهی میفرمودند، مگر آنکه منصب خود را وسیلهای برای طاعت الهی قرار دهند و به مظلومان یاری رسانند. نمونه مثالزدنی دراین باره را در حالات زیاد بنابیسلمه و نیز علی بنیقطین میتوان جستوجو کرد.
توکل، تسلیم، رضا و شکر
مقام توکل بر خدا و تسلیم و راضی بودن به قضای الهی و شکر نعمتهای الهی در قلب و زبان و عمل، از مقامات بلند بندگان خوب خداست. اوصاف یاد شده، همگی از قلب نشئت میگیرند و به یکدیگر مرتبطند. این خصلتهای حمیده در دعاها، سخنان و سیره امام کاظم(ع) نیز جایگاهی خاص دارند. آن حضرت در یکی از دعاها، توکلشان بر خداوند و استعانت از او و تسلیم بودن در برابر او را همواره در نظر داشتند.
توکل از منظر امام کاظم(ع) دارای درجاتی است. آن حضرت در پاسخ کسی که از ایشان درباره مفهوم آیه (وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) پرسید، فرمودند: «توکل بر خدا درجاتی دارد. یکی از آنها چنین است که در همه کارها بر خدا توکل کنی و آن چه خدا در حقت انجام داد، راضی باشی و باور کنی که او جز خیر و فضل برای تو نمیخواهد و دراین باره حکم او نافذ است. پس با تفویض امور به خدا، بر او توکل کن و بر او در همه کارها اعتماد داشته باش».
امام کاظم(ع) اصحاب خود را به داشتن مقام تسلیم نسبت به قضای الهی ترغیب میکردند و دراین باره چنین میفرمایند: «برای کسی که درباره خداوند شناخت پیدا کرد، سزاوار است که روزی دادنش را کند نشمارد و او را در حکمش متهم ندارد». مقام شکر در سلوک معنوی امام کاظم(ع) جایگاه عجیبی دارد. آن حضرت بر شکر کردن به گونههای مختلف آن، از جمله شکر زبانی تأکید داشتند. ایشان در این باره فرمودند: «بازگویی نعمتهای الهی شکر است و ترک آن کفران نعمت، پس نعمتهای الهی را با شکرگزاری استمرار بخشید و اموالتان را با پرداخت زکات حفظ کنید و بلا را با دعا دفع نمایید که دعا، سپری نجاتبخش از بلاست، حتی اگر وقوع بلا حتمی باشد».
آن حضرت خود، سرآمد انسانها در مراتب شکرگزاری بودند. هشام بناحمر میگوید که همراه امام کاظم(ع) در یکی از نواحی اطراف مدینه در حال حرکت بودم که ناگاه آن حضرت از مرکب پیاده شدند و به سجده افتادند و مدتی طولانی در سجده بودند! سپس، سر برداشتند و سوار مرکب شدند. پرسیدم که فدایت شوم! دلیل این سجده طولانی چه بود؟ ایشان فرمودند که من به یاد یکی از نعمتهایی افتادم که خداوند به من ارزانی داشته، خواستم شکرگزار پروردگارم باشم».
حلم و بردباری
حلم و بردباری از ویژگیهای مهمی است که مردان موفق و بزرگ به ویژه رهبران راستین که بنا به وظیفه الهی، بیشترین برخورد و معاشرت را با مردم داشتند، از آن برخوردار بودند. امام هفتم(ع) که به خاطر همین ویژگیشان «کاظم » لقب گرفتند، علم را با حلم آراسته بودند، در برابر ناملایمات روزگار بردبار بودند، با دشمنان و بداندیشان با نرمی رفتار میکردند و با این شیوه به تربیت آنان میپرداختند.
مردی از تبار عمر بنخطاب در مدینه نسبت به امام علی بنابیطالب(ع) سخت کینه میورزید، به آن حضرت ناسزا میگفت و بدینسان خاطر امام هفتم را میآزرد. اصحاب و یاران موسی بنجعفر(ع) از آن حضرت خواستند اجازه دهد تا او را از پای درآورند، اما امام(ع) آنان را از این اقدام برحذر داشتند. یک روز که آن شخص در مزرعهاش مشغول کار بود، امام موسی بنجعفر(ع) بر مرکب خویش سوار و راهی مزرعه او شد، آن مرد با دیدن امام موسی بنجعفر(ع) سخت برآشفت و فریاد زد که چرا با مرکب خود دسترنج مرا لگد مال میکنی؟ امام(ع) در حالی که خنده بر لب داشتند به راه خود ادامه دادند تا به او رسیدند، از مرکب پیاده شده و در کنار او نشستند و با سخنان شیرین با او به گفتوگو پرداختند و از وی پرسیدند که چه مقدار برای زراعت خویش خرج کردهای؟ گفت که صد دینار. امام(ع) فرمودند که چقدر امید برداشت داری؟ پاسخ داد که من علم غیب ندارم . امام(ع) فرمودند که میپرسم چقدر امیدواری؟ آن مرد پاسخ داد که دویست دینار. امام(ع) بیدرنگ مبلغ سیصد دینار به او عطا کرد. آن شخص با دیدن رفتار بزرگوارانه امام(ع) در حالیکه عرق شرم وجودش را فرا گرفته بود، از جای برخاست و پیشانی امام(ع) را بوسید و از ایشان عذرخواهی کرد. آن شخص هنگام نماز پیش از دیگران در مسجد حاضر شد و با دیدن چهره نورانی موسی بنجعفر(ع) در حضور انبوه حاضران در مسجد چنین گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند داناتر است که رسالت خویش را کجا نهد». امام(ع) خطاب به اصحاب خود فرمودند که «کدامیک از این دو شیوه بهتر است، آنچه شما تصمیم داشتید یا آنچه من انجام دادم؟»
سخاوت و بخشش
آنگونه که اشاره شد، آن حضرت بخشندهترین مردم زمان خویش بودند. در منابع شیعه و اهل سنت آمده است که هر گاه از کسی بدی و ناخوشایندی به آن حضرت میرسید، با ارسال هدایایی پاسخ میدادند و این اوج بخشندگی و سخاوت است. مبلغ اعطایی آن حضرت به اندازهای بود که نیازمند را بینیاز میکرد. محمد بنعبد الله بکری میگوید که فشار اقتصادی و معیشتی باعث شد که در اندیشه گرفتن وام بیفتم، بدین منظور راهی مدینه شدم، در آن دیار نزد امام موسی بنجعفر(ع) که در مزرعهای نزدیک کوه احد مشغول کار و تلاش بودند، رفتم، آن حضرت از حالم جویا شد، من هدف از سفرم را بازگو کردم، امام موسی بنجعفر(ع) کیسهای که در آن مبلغ سیصد دینار بود، به من دادند و من از همان جا به دیار خود بازگشتم.
در حکایت دیگری میخوانیم که آن حضرت به عیسی بنمحمد بنمغیث که در اثر هجوم ملخ به مزرعهاش و از بین رفتن محصولات کشاورزیش زانوی غم بغل کرده بود، مبلغ صد و پنجاه دینار عطا کرد؛ در حالی که خسارت وارده بر او از صد و بیست دینار تجاوز نمیکرد. همچنین، برای دلجویی بیشتر از او، وارد مزرعه او شدند و از خداوند خواستند تا محصولات او را زیاد کند. آن امام مهربان با اینگونه رفتارها علاوه بر آن که گرد غم از چهره درماندگان زدوده و به آنان امید زندگی میبخشیدند، به پیروان راستین و رهبران جامعه آموختند که با تک تک افراد جامعه ارتباط نزدیک و مستقیم داشته باشند و در پیشامدهای ناگوار آنان را دریابند.
عبادت و بندگی
در میان مناقب بیشمار امام هفتم(ع) خلوت با معشوق و مناجات با قاضیالحاجات، درخشندگی خاصی دارد و بدین جهت آن حضرت را «عبد صالح، راهب بنیهاشم و زینالمتهجدین» لقب دادهاند. آن حضرت بسیاری از شبها را تا سپیده صبح به دعا و مناجات میپرداختند . نقل شده است که آن حضرت در اول شب وارد مسجدالنبی(ص) در مدینه شده و تا سپیده دم و در حال سجده این دعا را تکرار کردند: «عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک یا اهل التقوی واهل المغفرة» پس از ادای فریضه صبح تا طلوع آفتاب به تعقیبات میپرداختند و آنچنان با سوز و اشک تلاوت قرآن میکردند که هر شنوندهای بیاختیار میگریست.
عبادت و راز و نیاز آن بنده صالح خدا همگان را مجذوب خود ساخته بود، حتی زمانی که در زندان هارونالرشید قرار گرفتند، از اینکه جای خلوت با دوست نصیبشان شده است، خدای را سپاس میگفتند . فضل بنربیع که به دستور هارونالرشید، امام موسی بنجعفر(ع) را زندانی کرده بود، در نامه ای به خلیفه نوشت که اگر ایشان را از من تحویل نگیری، رهایش خواهم کرد، چون در مدت یک سال، در شبانهروز جز دعا و استغفار و طلب رحمت و مغفرت الهی کلمهای از ایشان شنیده نشده است.
شقیق بلخی میگوید که در سال 149 هجری قصد زیارت خانه خدا کردم و در «قادسیه» به کاروانی که عازم حج بود پیوستم. در میان آنان جوانی لاغراندام و گندمگون و خوشسیما نظرم را جلب کرد. او جامه ای پشمی به تن داشت و به دور از افراد کاروان در گوشهای نشسته بود. پنداشتم او از صوفیه است و با این روش موجب زحمت همسفران خود خواهد شد . به قصد پند و اندرز نزد او رفتم. وی مرا با نام خطاب کرد و این آیه را تلاوت کرد: «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ؛ از بسیاری از گمانها بپرهیزید؛ چراکه برخی از گمانها گناه است». پس از آن از من جدا شد. در شگفت ماندم که چگونه نام مرا دانست و از درونم آگاهی داد؟! پس از طی راهی طولانی در «واقصه» او را دیدم که نماز میگذارد؛ درحالیکه از خوف خدا اعضای بدنش لرزان و چشمانش گریان است. صبر کردم تا پس از نماز، از بدگمانیام درباره وی در دیدار قبلی پوزش خواسته و حلالیت بطلبم. او نماز را تمام کرد، آنگاه رو به من کرده و این آیه را تلاوت کردند: «وانی لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدی؛ و من در حق کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کاری شایسته پیش گیرد و به راه آید آمرزگارم». سپس از من جدا شد.
بار دیگر او را در منزل معروف میان راه مکه یعنی «زباله» در حال کشیدن آب از چاه دیدم. در همین حال طناب دلو بریده شد و دلو به درون چاه افتاد. آنگاه وی رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! چون تشنه و گرسنه شوم، تو خدای روزی ده من هستی. بار الها! چیزی جز این ظرف ندارم، پس آن را از من مگیر. شقیق میگوید که به خدا سوگند، دیدم که آب چاه فزونی گرفت تا اینکه ظرف را که از آب پر شده بود بر گرفت، وضو ساخت و چهار رکعت نماز گزارد. آنگاه به سوی پشته شنی رفت و چند دانه شن برداشته، در ظرف آبخوری ریخت، آن را تکان میداد و از آن مینوشید. نزد او رفتم و سلام کردم. او پاسخ سلام مرا داد. گفتم که از زیادی آنچه خداوند به تو ارزانی داشته، به من بخوران. گفت که ای شقیق! پیوسته نعمتهای پنهان و آشکار خداوند شامل حال ماست، پس به خداوندت خوشگمان باش. آنگاه ظرف را به من داد و چون از آن ظرف نوشیدم، محتوای ظرف را سویق و شکر یافتم، با آن سیر و سیراب شدم و چندین روز به آب و خوراک نیازمند نشدم. به خدا سوگند! هرگز گواراتر و لذیذتر و معطرتر از آن ننوشیدم.
او را تا زمانی که وارد مکه شدم، ندیدم. نیمه شبی او را در کنار «قبةالشراب» دیدم که نالان و گریان و با حال خشوع به نماز مشغول بود تا اینکه شب به پایان رسید. چون سپیده دمید، در مصلای خود نشست و به تسبیح پرداخت. سپس، نماز صبح گزارد و گرد خانه خدا طواف کرد و از حرم خارج شد. وی را دنبال کردم، بر خلاف حالی که در بین راه داشت، دوستانی او را در بر گرفته بودند. مردم نیز گرد او جمع شده، به او سلام میدادند. از یکی از آنان پرسیدم که این جوان کیست؟ گفت که ایشان موسی بنجعفر بنمحمد بنعلی بنحسین بنعلی بنابیطالب(ع) است. گفتم که اگر این رفتار از جز این خاندان سر میزد، جای شگفتی بود.
انتهای پیام