به گزارش خبرنگار ایکنا، دیدار این هفته اعضای کمیته شهدای قرآنی سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، با حضور در خانه شهید امیرمحمد اشعری از شهدای دوران دفاع مقدس و ملاقات با پدر و مادر و برادر کوچکترش در منطقه لویزان تهران صورت گرفت. دیداری که برای نخستینبار و از زمان شکلگیری دیدارهای هفتگی با خانواده شهدای قرآنی اتفاق میافتاد.
البته بنا به گفته رحیم قربانی، مسئول سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ باید به این امر اعتقاد داشت که تا خود شهید اذن حضور ندهد، این دیدار هیچگاه حاصل نمیشود و اکنون باید بسیار خوشحال باشیم که شهید اشعری خود زمینه آشنایی و شناخت ابعاد گوناگون شخصیتی خود از زبان والدینش را نصیب ما کرده است.
شهید امیرمحمد اشعری؛ متولد 25 اسفند سال 1347 بود که در 23 فروردین سال 66 در حالیکه هنوز یک ماه از 18 سالگیش نگذشته بود در جریان عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
از جمله دفعاتی است که وقتی پای صحبت والدین شهدای قرآنی مینشینیم و صحبت از واقعه تولد آنها به میان میآید، به این نکته اشاره میشود که شرایطی پیش آمد که پزشکان از زنده ماندن نوزاد، قطع امید کردهاند اما به فضل خدا مقدر چنین بوده است که آنها بمانند و آن زمان که جوانی رشید میشوند، سلحشورانه در عرصه جهاد با دشمنان اسلام و البته اگر نام آن را بتوان جهاد فرهنگی و جهاد تبیین گذاشت، منشأ ثمرات و خیراتی در عرصه اجتماع شوند. شهید اشعری از جمله این افراد است.
پدر شهید امیرمحمد اشعری میگوید او هفتماهه به دنیا آمد و دکتر گفت که اگر میخواهید زنده بماند باید بسیار مراقبش باشید و تقویتش کنید و نهایت توصیههای بهداشتی را در مورد او رعایت کنید تا برایتان باقی بماند اما خدا خواست و او به خواست خدا و با حمایت مادرهمسرم و خاله شهید و مراقبتهای آنها که همسرم را یاری کردند، برای ما باقی ماند و امروز نام او موجب افتخار و مباهات خانواده است.
خانواده اشعری تا سال 65 در محله نواب تهران زندگی کردند و در بهار سال 66 به محله لویزان کوچ میکنند؛ با این حساب فاصله میان کوچ این خانواده به محله جدید تا شهادت امیرمحمد تنها چند روزی بیشتر طول نمیکشد. در محله نواب قرابت با خانواده حاج آقای موسوی زنجانی که دوستی امیرمحمد با پسر آنها به نام سیدصادق که مسجدرو است، پای این شهید را به مسجد و شرکت در محافل و مجالس قرآنی باز میکند.
البته ناگفته نماند که پدر شهید نیز خود تدریس جلسات ترجمه و تفسیر قرآن را به عهده داشت اما دوستی با سیدصادق چیز دیگری بود. سیدصادق از خانوادهای بود که دو شهید در جریان مبارزات با رژیم ستمشاهی تقدیم کرده بودند و البته سیدصادق هم که چهار سالی از امیرمحمد بزرگتر بود، در جریان آزادسازی خرمشهر و در بدو ورود رزمندگان اسلام به این شهر به فیض شهادت نائل آمد، شهادتی که خود شهید آن را پیشبینی کرده بود.
سال 54 پدر، امیرمحمد را با خود به جلسات قرآنی شهیدبهشتی در محله قلهک میبرد و آنجاست که امیرمحمد 5، 6 ساله بسیار مجذوب رفتار و سکنات یار امام و انقلاب میشود. سال اول ابتدایی، پای امیرمحمد به مسجد قبا باز میشود؛ پای درس اساتیدی همچون مرحوم حجتالاسلام راستگو و چیزی نمیگذرد که امیرمحمد استعداد ذاتی قرآنیش را به رخ میکشد و در فاصله کوتاهی مسلط به روخوانی قرآن میشود و در کمال شگفتی خانواده، اطلاعات کاملی نیز نسبت به تاریخ انبیای الهی نیز پیدا میکند.
پدر در مورد مدرسهای که فرزندانش به آنجا بروند نیز حساسیت زیادی به خرج میدهد؛ مدارسی را برای تحصیل آنها انتخاب میکند که فضا و حال و هوای آن اسلامی باشد؛ امیرمحمد دوران ابتدایی را در دبستان هدف سپری میکند، در مقطع راهنمایی به مدرسه بحرالعلوم میرود و در مقطع دبیرستان نیز مدرسه مفید که آنها سالها به تازگی به همت مرحوم آیتالله موسوی اردبیلی افتتاح شده بود، راه پیدا میکند و نکته جالب اینکه در تمامی این مقاطع شاگرد اول است.
در مقطع دبیرستان، نوجوان پرشر و شوری است و به گفته پدر یک جا آرام و قرار ندارد و مسئول کتابخانه و انجمن اسلامی مدرسه و مسجد شده و خود را در این زمینه مسئول میداند. آن زمان مرسوم بود که دانشآموزان دبیرستانی طرح کاد بگذرانند؛ امیرمحمد ترجیح میداد این طرح را با حضور در بیمارستان نجمیه تهران و کمک به کادر درمان این بیمارستان که فوج فوج مجروح جنگی به آنجا اعزام میشد، بگذراند.
امیرمحمد در طول دوران تحصیل تنها به دروس مدرسه و خواندن قرآن و شرکت در جلسات تلاوت قرآن بسنده نمیکند بلکه در همان مدرسه راهنمایی بحرالعلوم و نزد فردی به نام هدایتی، جامعالمقدمات را فرامیگیرد و در زمینه قرائت نیز مربی او فردی است به نام خراسانیراد و چیزی نمیگذرد که او در عرصه قرآنی، حلقهای دوستانه تشکیل میدهد؛ آن هم با دوستانی همچون سیدصادق موسوی زنجانی و محمد سپهری.
با وجود اینکه احسان اشعری برادر کوچکتر شهید امیرمحمد اشعری در زمان شهادت برادرش، 8 سال بیشتر ندارد اما به خوبی دوستی و رفت و آمدهای آنها را به خاطر دارد و البته او متأثر از مشی قرآنی برادر و آموزش های پدر، خود قاری قرآن است و اتفاقاً قرآن ابتدای این دیدار را که آیاتی از سوره «قاف» را او تلاوت میکند نیز او تلاوت میکند؛ همان آیاتی را که پدر برای رفتن امیرمحمد به جبهه، وقتی برای استخاره قرآن را باز میکند، همین آیات میآید. آیاتی که در آن واژه شهید تکرار شده است و دیگر جای هیچ شک و شبههای برای عزیمت امیرمحمد به جبهه باقی نمیگذارد.
پدر اشاره به سومین نوبت عزیمت امیرمحمد به جبهه در آذرماه سال 65 میکند. از همان زمان، دلشورهها و نگرانیهای او و خانواده نسبت به امیرمحمد آغاز میشود. تشویش و نگرانی آنچنان بر او چیره میشود که وقتی او که کارمند سازمان تأمین اجتماعی است متوجه می شود میتواند براساس قانون جدید استخدامی زودتر از موعد مقرر بازنشسته شود، این کار را کرده و از محله نواب به همراه خانواده به لویزان کوچ میکند. امیرمحمد آن سال نزدیک سال نو و عید نوروز به مرخصی میآید و البته ده روز از این اوقات را برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد مسافرت میکند اما در بازگشت به بهانه عیددیدنی به دید و بازدید همه اهالی فامیل میرود. 15 فروردین 66 به دوکوهه بازمیگردد و به فاصله 8 روز بعد خبر شهادتش به خانواده اطلاع داده میشود.