نجمه کیخا، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی یادداشتی را به طور اختصاصی در اختیار ایکنا قرار داده است که در ادامه میخوانیم.
از مسائلی که امروزه در تحلیل اندیشه رهبران انقلاب با آن مواجهیم، تحلیل رهبران انقلاب اسلامی از جمله امام خمینی در چارچوب فضای اسلام سیاسی ایجاد شده پس از دهه بیست در ایران است. مطابق این نگاه، اندیشه های امام خمینی به ویژه در نقد شرایط موجود و نیل به نظام مطلوب، واکنشی و تدافعی و در نتیجه منفعلانه است، نه اصیل و برخاسته از مبانی اندیشگی خاص و مشخص. این مسئله وقتی جدیتر میشود که بدانیم فضای اسلام سیاسی تنها در ایران حاکم نبوده و در بسیاری کشورهای مسلمان از جمله مصر و پاکستان دغدغههای اسلام خواهانه مشابه با اندیشه امام خمینی(ره) وجود داشته است. در این یادداشت قصد دارم به این مسئله از منظر فلسفه سیاسی امام خمینی(ره) بپردازم.
امام خمینی(ره) دارای فلسفه سیاسی است. اظهار این مطلب نه فقط بدان دلیل است که ایشان فلسفه خوانده و اسفار ملاصدرا تدریس کرده بلکه بدان جهت است که به الزامات اندیشه فلسفی پایبند است.
وی در کتاب کشف اسرار تصریح میکند که چون خوانندگان کتاب از هر قشری حتی ناآشنا به اندیشه فقهی و حدیثی و کلامی اسلامی هستند، با زبان خرد سخن خواهد گفت و در تحلیل هر مساله ای نخست از دلایل عقلی آغاز خواهد کرد و همین شیوه را در تمام کتاب چه در پاسخ به سوالات مربوط به امامت، چه در بحث ولایت فقیه، قانون و حکومت اسلامی بکار میبرد.
این سنخ تحلیلهای فلسفی، امام خمینی(ره) را از بسیاری نویسندگان هم دوره او در ایران و پاکستان و مصر متمایز میکند. چنین تحلیلهایی در کتب و نوشتههای آنها وجود ندارد.
وی چنان بر اساس بدیهیات و اولیات عقلی به بحث میپردازد و پله پله دست خوانندگان را از ابتدای مطلب تا رسیدن به نتیجه نهایی میگیرد که شکی برای خواننده باقی نمیگذارد که مطلبی که شنیده است، تحمیلی و تقلیدی و نیز بی ارتباط با واقعیات نیست. این سبک به ویژه در نقد دموکراسیهای آن زمان خواندنی است.
امام خمینی با اشاره به وقایع پس از جنگ جهانی دوم و کشته شدن افراد زیادی در نتیجه اقدامات هیتلر، به این امر اشاره میکند که نحوه شکلگیری یک دولت، عامل مهمی در مشروعیتبخشی به آن است به گونهای که اگر آن نظام سیاسی نه براساس رضایت و خواست مردم بلکه با زور و استیلا تشکیل شده باشد مشروع نیست.
امام مقدمات بحث را از مثالی ساده آغاز میکند که وقتی سرقتی به شکل فردی یا گروهی از یک منزل یا روستا و محله و حتی شهر رخ میدهد همه میدانند که دزدی اتفاق افتاده، سارق اشتباه کرده و باید غرامت بپردازد، اما چرا وقتی با زور و تحمیل اداره کشوری در اختیار افرادی قرار میگیرد، به آن افراد، نه دزد بلکه شاهنشاه و اعلی حضرت گفته میشود و اگر مجلس تشکیل دهد و قانون وضع کند، اطاعت از قوانین آن مجلس مطاع است در حالی که چه بسا مجلسیان شایستگی لازم برای قانونگذاری نداشته باشند. مقیاس دزدی متفاوت شده اما ماهیت آن یکی است. پس چرا نامگذاریها تفاوت کرد؟
در کنار استفاده از مقدمات عقلی، امام خمینی در تحلیلهای خویش به حسن و قبح عقلی کاملاً ملتزم است، غالب نقدهای وی در کتاب «کشف اسرار» به مبانی انسان شناسی و خداشناسی «حکمیزاده» مربوط است که دور از حسن و قبح عقلی است. بارها ازاین عبارت استفاده میکند که عقلا چنان خدایی که حکمیزاده میپرستد را قبول ندارند، مثلاً در بحث اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع) با اشاره به زحمات و مشقات پیامبر در مسیر اعلام دعوت و تشکیل جامعه اسلامی، به احاطه خداوند بر زمان و مکان و آگاهی از گذشته و حال و آینده تاریخ و اطلاع او از اوضاع مکه و مدینه و دشمنان پیامبر اشاره و بیان میکند اگر خداوند چنین علمی دارد، چگونه زمام امور جامعه را به امت با مختصات خاصی که بر آن حاکم بود وا می نهد آیا چنین خدایی از سوی عقلای عالم متهم به بیهوده کاری نمی شود که با رسول خویش انواع کمکها و تسّلاها را بدهد تا بر زحمات دعوت خویش فائق آید و بتواند رسالت خویش را به درستی انجام دهد اما همین که جامعه اسلامی پا گرفت به یک باره با رحلت پیامبر آن را به امت واگذارد و طبق تحلیل های بخش بزرگی از مسلمانان هر کس قدرت را در دست گرفت، اولو الامر بداند؟
امام در بحث مبانی انسان شناسانه در تشکیل دولت، از مبانی فایده گرایانه آغاز میکند و از قرارداد اجتماعی میان مردم و دولت هم یاد میکند اما راه حل را نه در قوانین برآمده از ترسیم وضعیت بیخبری رالزی و یا تخیل وضعیت عقلانی کانتی بلکه بر اساس دانش اسلامی خود در روی آوردن به قوانین اسلامی می جوید.
امام در بیان مباحث انسان شناسانه خود کاملا واقع گرایانه بحث میکند، تبیین او از وضعیت دولتهای مشروطه نیز با اشاره به نمونه های واقعی موجود است و مبالغه و اشتباهی در آن نیست اما راه حل متفاوتی ارائه می دهد.
راهحلی که تا زمان انقلاب اسلامی و پس از آن تحولات زیادی دید و حک و اصلاح شد به گونهای که امام که در کشف اسرار و حکومت اسلامی از مجلس برنامهریزی به جای مجلس قانونگذاری صحبت میکند و مخالف مجلسی همچون مشروطه است، پس از انقلاب با ترتیباتی در قانون اساسی با آن موافقت می کند. این امر نیز عدم جمود و عدم تعصب در دیدگاههای وی را نشان میدهد که خطر بزرگی برای هر اندیشه فلسفی است.
شاید امروزه امام خمینی(ره) را نقد کنیم که در کشف اسرار بعد از تحلیلهای انسانشناسی و تجربی و ناامیدی از حکومتهای موجود سریعا به نظریه حاکمیت الهی رسیده و تلاش عقلی بیشتری برای ارائه جایگزینهای متنوع ارائه نداده است. میتوان چنین نقدی مطرح کرد اما بر اصل روش استدلالی او نمیتوان ایراد وارد نمود او به شیوه فلسفی به چنین استدلالی رسیده است؟!
در درسگفتارهای حکومت اسلامی نیز بیان میکند که ایده حکومت اسلامی کاملاً عقلانی است از بدیهیات عقلی است بحث او به لحاظ روایی و نقلی اصلا جدید نیست و قبلاً از سوی نراقی و نائینی طرح شده اما دلایلی سبب شده که لزوم طرح دوباره بحث ضروری گردد. این دلایل غالبا عینی و مشاهدتی و تجربی است و با مثالهای مختلف به آنها می پردازد. در کنار آن به دلایل عقلی طرح بحث حکومت اسلامی میپردازد. همین امر در ضرورت توجه به امر مصلحت ملی در فضای پس از انقلاب خود را نشان می دهد.
نکته مهم دیگر وفاداری امام به مباحث عقلی است. در عین تمامی مواردی که وی از عمل به تکلیف و لزوم حفظ اسلام سخن می گوید، همان اندازه نیز برای مردم سالاری ارزش قائل است. وقتی قرار بر پذیرش رأی مردم باشد نیز نتیجه هرچه باید می پذیرد ولو خود با آن نتیجه و فردی که قرار بود انتخاب شود موافق نبود. این تبعیت یکسان امام از امر عقلی و شرعی، نمود عملی ملازمه عقل و شرع را به تصویر می کشد.
امام به فلسفه سیاسی خویش کاملاً ملتزم و پایبند است. بنابراین اگر فضای اسلام سیاسی تأثیراتی بر اندیشه امام خمینی نهاده که کاملاً طبیعی و غیرقابل انکار است اما ابعاد فلسفی اندیشه وی نشانگر آنست که اندیشه محدود در واکنش منفعلانه و دفاعگونه در شرایط زمانه بلکه مبتنی بر استدلال عقلانی است که تاکنون هیچ یک از مخالفان اندیشه حکومت اسلامی، نتوانسته اند این براهین را نقد نمایند. همین امر در باب انقلاب اسلامی ایران نیز وجود دارد. انقلاب اسلامی نیز بر اساس یک مبنای فلسفی شکل گرفته که ابعاد مشخصی دارد اما هنوز به نحو مطلوب بررسی و نگارش نشده است.
انتهای پیام