کد خبر: 4303514
تاریخ انتشار : ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۵

نغمه‌های جان‌نواز جمال‌الدین عبدالرزاق در وصف خاتم‌الانبیا(ص) + فیلم

ترکیب‌بند جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی در وصف پیامبر اعظم(ص)، یکی از درخشان‌ترین آثار ادب فارسی است که با زبان فاخر و تصاویر زیبا، جایگاه بی‌همتای حضرت محمد(ص) را در کائنات ترسیم می‌کند.

ساعد باقرینعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی از آغاز شکل‌گیری شعر دری تاکنون، یکی از درخشان‌ترین شاخه‌های شعر آیینی بوده است. بزرگانی چون سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ با زبان عشق و ایمان، پیامبر رحمت را ستوده‌اند و او را مظهر اخلاق و کمال انسانی دانسته‌اند. نعت‌سرایی تنها مدحی لفظی نیست، بلکه جلوه‌ای از دلدادگی شاعران و پیوند جاودانه ادب فارسی با سیره نبوی به‌شمار می‌رود.

در همین راستا ایکنا نیز همزمان با آغاز امامت حضرت ولی‌عصر(عج) و در آستانه هزار و پانصدمین سالگرد میلاد پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص)، مجموعه درس‌گفتارهایی را در ۹ بخش با محور نعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی منتشر می‌کند.

راوی این درس‌گفتارها ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات فارسی است؛ چهره‌ای که نام او با شعر آیینی، پژوهش‌های ژرف در عرصه ادب فارسی و تلاش برای پیوند میان شعر معاصر و میراث معنوی درخشان این سرزمین گره خورده است. نگاه پژوهشگرانه و تجربه‌های ادبی او فرصتی فراهم می‌کند تا مخاطب امروز، سیمای پیامبر رحمت(ص) را در آیینه زبان و ادب فارسی با نگاهی تازه و عمیق بازشناسد.

از علاقه‌مندان فرهنگ و ادب فارسی و نیز دوستداران سیره نبوی دعوت می‌کنیم در این مسیر همراه باشند و در هر بخش، با تأمل در سخنان ساعد باقری، به ژرفای سنت نعت‌سرایی در ادب فارسی قدم بگذارند؛ سنتی که همچنان جاری و زنده است و می‌تواند دل‌ها را با یاد و نام پیامبر رحمت(ص) روشن سازد.

در ادامه، بخش پنجم با محور « ترکیب‌بند معروف جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی و پیامبر اکرم(ص)» را با هم می‌بینیم و می‌خوانیم.

 

به نام چاشنی‌بخش زبان‌ها ** حلاوت‌بخش معنی در بیان‌ها

محمد کافرینش هست خاکش ** هزاران آفرین بر جان پاکش

گاهی برنامه‌ها را دقیقاً مطابق ترتیب از پیش تعیین‌شده پیش نمی‌بریم؛ اما امروز به پنجمین جلسه رسیده‌ایم؛ جلسه‌ای که به یکی از آثار فاخر ادب فارسی اختصاص دارد. در این بخش، قصد داریم ترکیب‌بند معروف جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی را بررسی کنیم. در آستانه این ایام فرخنده، ضمن تبریک لیالی مبارک، بدون مقدمه به سراغ بررسی اشعاری می‌رویم که شاعران بزرگ فارسی‌زبان در مدح و منقبت حضرت محمد مصطفی(ص) سروده‌اند.

گفته می‌شود نخستین ترکیب‌بند در زبان فارسی، همین اثر جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی است؛ ترکیب‌بندی زیبا و ارزشمند. «ترکیب‌بند» به قالبی شعری گفته می‌شود که در آن چند غزل به‌صورت پیاپی آمده‌اند و هر بخش با بیتی منفصل از بخش دیگر جدا می‌شود؛ اما تمام ابیات در پیوندی کلی و موضوعی با یکدیگر قرار دارند. مهم‌ترین ترکیب‌بند‌های ادبیات فارسی، ترکیب‌بند محتشم کاشانی است.

اثر مورد نظر ما نیز ترکیب‌بندی است از جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، شاعر قرن ششم هجری. البته قبل از قرائت این ترکیب‌بند، اجازه بدهید به نکته‌ای اشاره‌ای کوتاه داشته باشم و بعد مستقیم سراغ متن شعر برویم تا از آن بیشترین لذت را ببرید. در میان اشعار نظامی گنجوی، شاعر بزرگ قرن ششم، در منظومه‌ لیلی و مجنون بیتی دیده می‌شود که می‌گوید:‌ ای بر سر سدره گشته راهت * وی منظر عرش پایگاهت

در ترکیب‌بند مورد نظر ما نیز، جمال‌الدین عبدالرزاق سرآغاز ترکیب‌بند خود را این‌گونه آغاز می‌کند:‌

ای از بر سدره شاهراهت * وی قبه‌ عرش تکیه گاهت

این شباهت سبب شده برخی گمان کنند که عبدالرزاق این بیت را از نظامی گرفته است؛ اما اگر به تاریخ تولد و وفات این دو شاعر نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم که احتمال عکس این ماجرا بسیار بیشتر است. نظامی در سال ۵۳۹ هجری قمری به دنیا آمد و در اوایل قرن هفتم، حدود سال‌های ۶۰۷ تا ۶۱۲ هجری درگذشت. در حالی که جمال‌الدین عبدالرزاق در سال ۵۸۸ هجری قمری، یعنی در اواخر قرن ششم، چشم از جهان فرو بست. با این حساب، این احتمال وجود دارد که نظامی تحت تأثیر عبدالرزاق بوده باشد، نه بالعکس.

جمال‌الدین عبدالرزاق سفری به آذربایجان داشته و با شاعرانی مانند رشیدالدین وطواط، ظهیر فاریابی نیز دیدار و مشاوره داشته است. او همچنین پدر کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی است؛ شاعری که به لقب «خلاق‌المعانی» شناخته می‌شود و اکنون، شما را دعوت می‌کنم به شنیدن این ترکیب‌بند درخشان؛ اثری که من هر بار آن را می‌شنوم، احساس می‌کنم که به پرواز درمی‌آیم...

بخش‌هایی از ترکیب‌بند جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی:‌

ای از بر سدره شاهراهت * وی قبه‌ عرش تکیه گاهت‌

ای طاق نهم رواق بالا * بشکسته ز گوشه‌ کلاهت

هم عقل، دویده در رکابت * هم شرع، خزیده در پناهت‌

ای چرخ کبود ژنده دلقی * در گردن پیر خانقاهت

مه، طاسکِ گردن سمندت * شب، طره‌ی پرچم سیاهت

جبریل مقیم آستانت * افلاک، حریم بارگاهت

چرخ ارچه رفیع، خاک پایت * عقل ار چه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا ز روی تعظیم * سوگند به روی همچو ماهت

ایزد که رقیب جان خرد کرد * نام تو ردیف نام خود کرد

در این بیت پایانی، عبدالرزاق به زیبایی اشاره می‌کند به اینکه:

خود به اقتضای قافیه. در واقع، نام تو ردیفِ نام خود کرد. وقتی ردیف وجود دارد، ما گاهی قافیه را چندان در تنگنا نمی‌گذاریم. در ترکیب‌بندها، ردیف نقش کلیدی در موسیقی شعر ایفا می‌کند و حتی گاهی از سخت‌گیری‌های معمول در قافیه‌پردازی صرف‌نظر می‌شود تا موسیقی شعر روان‌تر و دل‌نشین‌تر به گوش برسد. خداوند، نام پیامبر را در کنار نام خود نشاند و او را دستگیر عالم و نجات‌بخش آدمیان قرار داد:‌

ای نام تو دستگیر آدم * وی خُلق تو پایمرد عالم

از نام محمدیت میمی * حلقه شده این بلند طارم

تو در عدم و گرفته قدرت * اقطاع وجود زیر خاتم

عبارت «اقطاعِ وجود، زیرِ خاتم» یعنی فرمانروایی پادشاهی کردن بر اقطاع وجود (هستی).

در خدمتت انبیا مشرف * وز حرمتت آدمی مکرم

از امر مبارک تو رفته * هم بر سر حرفت خود آدم

نابوده بوقت خلوت تو * نه عرش و نه جبرئیل محرم

نا یافته عز التفاتی * پیش تو زمین و آسمان هم

کونین نواله‌ای ز جودت * افلاک طفیلیِ وجودت

این اغراق نیست! چرا که در حدیث قدسی آمده است: «لولاک لما خلقتُ الافلاک» (اگر تو نبودی، افلاک را نمی‌آفریدم.)

پیش از خواندن این بیت، عرض کنم که در ادبیات، از حضرت عیسی(ع) به عنوان پیامبری یاد می‌شود که همواره سوار بر خر بود. این موضوع در متون کهن و عرفانی مطرح هست و می‌گویند:

خر عیسی گرش به مکه برند * چون بیاید هنوز خر باشد

و در اینجا و این بیت شاعر از آن برای ایجاد یک مقایسه با پیامبر(ص) استفاده می‌کند؛ نه برای تحقیر و کنایه دیگران و بند جدید چنین آغاز می‌شود:

روح الله با تو خرسواری * روح القدست رکاب داری

از مطبخ تو سپهر، دودی * وز موکب تو زمین، غباری

در شرح رموز غیب گویت * بر ساخته عقل کار و باری

عقل به این رموز راه نمی‌یابد و حالا برای خود کاری دست‌وپا کرده است تا از رموز و نام محمد رمزگشایی کند.

عفوت ز گناه، عذر خواهی * جودت ز سؤال، شرمساری

این، کیسه هر نیازمندی * وان، عُدّتِ هر گناهکاری

بر بوی شفاعت تو مانده ست * ابلیس چنان امیدواری

ابلیسی که خداوند طوق لعنت را بر گردنش آویخته، آن‌چنان رحمت بی‌پایان تو را می‌بیند که هنوز امیدوار است تو شفاعتش کنی و حتی او را نیز ببخشی.

آری چه شود اگر بشوید * لطف تو گلیم خاکساری

بی خردگیَست نا امیدی * در عهد چو تو بزرگواری

آنجا که ز تو نواله پیچند * هفت و شش و پنج و چار هیچند‌

ای مسند تو ورای افلاک * صدر تو و خاک توده، حاشاک

هرچ آن سمَت حدوث دارد * در دیده‌ی همت تو خاشاک

جز خداوند برای تو به قدر خاشاک قیمت دارد و بهایی ندارد

برای تو، جز نزد خداوند، حتی به اندازه خاشاکی قیمت و بهایی قائل نیستند.

طُغرای جلال تو لَعَمرُک * منشور ولایت تو لولاک

واژه‌ «لَعمْرُکَ» که بسیار در مدایح شنیده می‌شود، ریشه در آیه‌ای از قرآن دارد؛ آنجا که خداوند به جان پیامبرش قسم می‌خورد. این تعبیر، نشان‌دهنده جایگاه والا و بی‌همتای پیامبر در نزد خداوند است.

نُه حقه و هفت مهره پیشت * دست تو و دامن تو زان پاک

در راه تو زخم، محض مرهم * بر یاد تو زهر عین تریاک

در اینجا «تریاک» به معنای داروست، نه ماده‌ مخدر؛ یعنی یاد تو، زهر را به درمان بدل می‌سازد.

در عهد نبوت تو آدم * پوشیده هنوز خرقه‌ خاک

تو کرده اشارت از سر انگشت * مه قرطه‌ پرنیان زده چاک

نقش صفحات رایت تو * لولاک لما خلقت الافلاک

خواب تو و لاینام قلبی * خوان تو ابیت عند ربی

اینک ناگزیریم با اشاره‌ای گذرا، به تلمیحی بپردازیم: ماجرای این حدیث قدسی چیست؟ پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: «أَبیتُ عِندَ رَبّی، یُطعِمُنی وَ یَسقینی» در آن روزگار، برخی از مسلمانان نوعی روزه می‌گرفتند که به «روزه وصال» مشهور بود؛ روزه‌ای که طی آن، سه روز پیاپی چیزی نمی‌خوردند و تنها پس از آن افطار می‌کردند. پیامبر(ص) آنان را از چنین روزه‌ای بازداشتند. وقتی از ایشان پرسیدند: «اما خود شما که چنین می‌کنید!» فرمودند: «أَبیتُ عِندَ رَبّی، یُطعِمُنی وَ یَسقینی» (من شب را نزد پروردگارم می‌گذرانم؛ او مرا می‌خوراند و می‌نوشاند.) یعنی اگرچه ظاهراً چیزی نمی‌خورم، اما در حقیقت، در محضر پروردگارم از طعامی دیگر برخوردارم و از سرچشمه‌ای دیگر سیراب می‌شوم.‌

ای آرزوی قدر لقایت * وی قبله آسمان سرایت

در عالم نطق، هیچ ناطق * نا گفته سزای تو ثنایت

هر جای که خواجه‌ای، غلامت * هر جای که خسروی، گدایت

هم تابش اختران ز رویت * هم جنبش آسمان برایت

جانداروی عاشقان حدیثت * قفل دل گمرهان دعایت

اندوخته‌ سپهر و انجم * بر نامده ده یک عطایت

آنچه در آسمان‌ها و میان ستارگان است، به اندازه یک دهم عطای تو نخواهد بود. ارزش این بخشش، البته در قیامت آشکارتر می‌شود؛ آن روز که همه فریاد می‌زنند: «نفسی، نفسی» و تنها پیامبر است که دل‌نگران دیگری‌ست و می‌گوید: «أمّتی، أمّتی!»

بر شهپر جبرئیل، نه زین * تا لاف زند ز کبریایت

بر دیده‌ آسمان قدم نه * تا سرمه کشد ز خاکپایت‌

ای کرده به زیر پای، کونین * بگذشته ز حد قاب قوسین

قاب قوسین در عربی یعنی «دو کمان»؛ در ماجرای معراج آمده که پیامبر(ص) به اندازه‌ فاصله‌ دو کمان، یا نزدیک‌تر، به خدا نزدیک شد: «فکان قابَ قوسینِ أو أدنى» بعضی شاعران قاب قوسین را استعاره از دو کمان ابروی حضرت دانسته‌اند و بعضی دیگر، فاصله‌ دو سر کمان را مراد گرفته‌اند.‌

ای از نفس تو صبح زاده * آهت در آسمان گشاده

«وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ» و قسم به صبح، در شمار قسم‌های قرآنی است.

علم تو فضول جهل برده * حلم تو غرور کفر داده

در حضرت قدس مسند تو * بر ذروه‌ی لامکان نهاده

آدم ز مشیمه‌ عدم نام * در حِجر نبوت تو زاده

تو کرده چو جان فلک سواری * در گَرد تو انبیا پیاده

خورشید فلک چو سایه در آب * در پیش تو بر سر ایستاده

از لطف و ز عنفت آب و آتش * اندر عرق و تب اوفتاد

آن در بر ساوه غوطه خورده * وین در دل فارس جان بداده

خاک قدم تو اهل عالم * زیر علم تو نسل آدم‌

ای حجره دل بتو منور * وی عالم جان ز تو معطر‌

ای شخص تو عصمت مجسم * وی ذات تو رحمت مصور

بی یاد تو ذکر‌ها مزور * بی نام تو ورد‌ها مبتر

مزور یعنی اثرِ تزویر؛ تزویر در آن اعمال شده، مبتر، دَم‌بریده، مانده، بی‌سرانجام، بی‌فرجام.

خاک تو نهال شاخ طوبی * دست تو زهاب آب کوثر‌

ای از نفس نسیم خلقت * نه گوی فلک چو گوی عنبر

از یعصمک الله اینت جوشن * وز یغفرک الله آنت مغفر

تو ایمنی از حدوث گوباش * عالم همه خشک یا همه‌تر

تو فارغی از وجود گو شو * بطحا همه سنگ یا همه زر

طاوس ملائکه بریدت * سر خیل مقربان مریدت

«برید» به معنی قاصد است و «بریدت» یعنی قاصد تو. طاووس ملائکه، همان جبرئیل علیه‌السلام است.‌

ای شرع تو چیره، چون به شب روز * وی خیل تو بر ستاره پیروز‌

ای عقلِ گره‌گشای معنی * در حلقه درس تو نوآموز‌

ای تیغ تو کفر را کفن باف * نعلین تو عرش را کله دوز‌

ای مذهب‌ها ز بعثت تو * چون مکتب‌ها به عید نوروز

مکتب‌ها در ایام عید نوروز تعطیل می‌شوند و بسیاری از مکتب‌های نیز به مرور زمان منسوخ شده‌اند.

از موی تو رنگِ کسوت شب * وز روی تو نورِ چهره روز

حلم تو شگرف دوزخ آشام * خشم تو عظیم آسمان سوز

ماه سر خیمه‌ جلالت * در عالم عِلو مجلس افروز

بنموده نشان روی فردا * آیینه‌ معجز تو امروز‌

ای گفته صحیح و کرده تصریح * در دست تو سنگ ریزه تسبیح

این را از معجزات پیامبر می‌دانند که سنگ‌ریزه‌ای در دست ایشان همچون تسبیح شد، به‌طور آشکار به زبان آمد و «سبحان‌الله» گفت.‌

ای سایه ز خاک برگرفته * وز روی تو نور خور گرفته

خور، چون با «گرفته» همراه شده، در اینجا به معنای خورشید است؛ یعنی خورشید از تو روی گرفته است‌ای بال گشاده باز چترت * عالم همه زیر پر گرفته

باز همان پرنده‌ سپیدی که معمولاً هنگام نواختن طبل ظاهر می‌شود و جایگاهش بر ساعدِ سلطان است. مولانا می‌گوید: «طبل باز آمد ندای ارجعی»

طوطی شکر نثار نطقت * جان‌ها همه در شکر گرفته

افکنده وجود را پس پشت * پس فقر فکنده بر گرفته

فقری که بی‌درد باشد، همان است که پیامبر فرموده: «الفقر فخری». البته همه شاعرانِ عارف‌مسلک توضیح داده‌اند که این «فقر» و «فخر»، به معنای تنگ‌دستی نیست؛ بلکه فقری‌ است که به معنای بی‌نیازی از غیر خدا و وابستگی و نیازِ مطلق به اوست. این‌چنین فقری است که مایه فخر است: نیازِ ناب به خداوند و بی‌نیازی از هر چه جز او.

فقری هم هست که نگاه‌ها به آن بسیار فرودین و زمینی‌ست، اما همان فقر را پیامبر برکشیده و به‌جای آنکه از آن شکایت کند، با افتخار فرمود: «الفقر فخری». اما در کنار این، فقری هم هست که پیامبر درباره‌اش هشدار داده؛ فقری که اگر از بیاید، دین از درِ دیگر بیرون می‌رود.

از بهر قبول توبه خویش * آدم سخن تو در گرفته

و با آدم سخنانی آموختیم تا بگوید و توبه‌اش پذیرفته شود. می‌گویند این سخنان به نام محمد و آل محمد بود و سوگند به نام آنها.

در مکتب جان ز شوق نامت * لوح ارنی ز سر گرفته

تا حصن تو نسج عنکبوتست * اوهن نه که احصن البیوتست

در تعبیر قرآنی گفته‌اند که سست‌ترین خانه‌ها، خانه عنکبوت است. جمال‌الدین عبدالرزاق نقل می‌کند که وقتی پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد و جانش در خطر بود، عنکبوت با بافتن تارهایش پناهگاهی ایجاد کرد. این تار‌ها باعث شدند دشمنان گمراه شوند؛ چون وقتی رسیدند و دیدند تار‌ها سالم است، فهمیدند هیچ‌کس از آنجا عبور نکرده است، وگرنه تار‌ها فرو می‌ریخت. جمال‌الدین می‌گوید این تنها جایی بود که «احصن البیوت» یعنی «محکم‌ترین خانه‌ها» به شمار آمد.

خود خاطر شاعری چه سنجد * نعت تو سزای تو خدا گفت

وقتی خدا تو را ستایش کرده، شاعر دیگر چه می‌تواند بگوید؟ هر چه به ذهنش برسد، باید با خودش حساب و کتاب کند که چقدر ارزش دارد و چقدر قابل سنجش است.

گرچه نه سزای حضرت تست * بپذیر هر آنچه این گدا گفت

هر چند فضول گوی مردیست * آخر نه ثنای مصطفی گفت؟

در عمر هر آنچه گفت یا کرد * نادانی کرد و ناسزا گفت

زان گفته و کرده گر بپرسند * کز بهر چه کرد یا چرا گفت

این خواهد بود عُدّه‌ی او * کفاره‌ هر چه کرد یا گفت

این شعر را به عنوان خاتمه می‌آورم، به عنوان کفاره؛ ذخیره‌ام همین خواهد بود که اگر از من بپرسند «چه کردی؟ چه گفتی؟»، پاسخ من همین شعر باشد.

تو محو کن از جریده او * هر هرزره که از سر هوا گفت.

چون نیست بضاعتی ز طاعت * از ما گنه و ز تو شفاعت

انتهای پیام
captcha