محمد کرمینیا؛ دانشآموخته دکتری فلسفه و کلام امامیه در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده است، نوشت: وقتی سخن از وطن به میان میآید، بسیاری از ما ناخودآگاه به قلمرو جغرافیایی، مرزها، نقشهها و تاریخ سیاسی میاندیشیم. اما در افق فلسفی و در سنت پیامبر اکرم(ص)، وطن نه فقط یک سرزمین طبیعی، که حقیقتی وجودی و روحانی است؛ خانهای برای بودن انسان، بستری برای هویتیابی و محملی برای شکوفایی مسئولیت اخلاقی.
حدیث شریف «حُبّ الوطن من الإیمان» که در منابع روایی ما از پیامبر(ص) نقل شده، نه صرفاً توصیهای اخلاقی، بلکه دلالتی هستیشناسانه و معرفتی دارد: ایمان بیارتباط با زمین و زیستجهان آدمی نیست؛ بلکه وطن در تداوم ایمان جای میگیرد. از این رو، دشنام و زخمزبان به وطن، در واقع تخطئهی بنیادینترین بُعد از ایمان است.
در اینجا مراد از «زخمزبان» نه فقط دشنامگویی صریح، بلکه هر گونه گفتار، کردار و رویهای است که موجب انکار شأن وطن، بیارزشسازی آن، یا فروکاستنش به امری صرفاً ابزاری میشود. وطن در نگاه نبوی، چیزی بیش از خاک و مرز است؛ وطن همان بستری است که در آن ایمان، اخلاق و هویت انسانی مجال بروز مییابند. بیوطنی یا وطنگریزی، به معنای گسست از شرایط تحقق ایمان است.
فیلسوفان وجودی همچون هایدگر «خانه بودن» را زبان میدانستند؛ اما در افق دینی ما، میتوان گفت که وطن همان خانه وجودی انسان است. زبان، فرهنگ، آیینها و یادهای مشترک، همه در جغرافیای وطن تعین مییابند. ایمان، اگرچه امر الهی است، در نهایت بر بستر تجربهی انسانی تحقق مییابد و این تجربه همواره ریشه در جغرافیا و تاریخ دارد. بدین معنا، ایمان بیوطن، همچون درخت بیخاک است: ریشههایش معلقاند و ثمرهای نمیآورند.
از همین منظر، پیامبر(ص) در آغاز هجرت خویش، هنگامی که مدینه را بهمثابه وطن دوم پذیرفت، در حقیقت نشان داد که وطن یک «افق معنایی» است که میتواند گسترده شود، اما هرگز نمیتواند حذف گردد. انسان یا باید وطنی داشته باشد، یا در بیوطنی گرفتار ازخودبیگانگی خواهد شد.
اگر بپذیریم که ایمان، تنها یک باور درونی نیست بلکه در رفتار و کنش اجتماعی تحقق مییابد، آنگاه وطن بهمثابه میدان آزمون ایمان ظاهر میشود. دوستی وطن، در معنای اصیلش، عشق به بستری است که در آن عدالت، کرامت و زیستپذیری انسانها ممکن میگردد. در نتیجه، ایمان نه فقط رابطهای عمودی با خداوند، که رابطهای افقی با وطن و هموطنان است.
زخمزبان زدن به وطن، در سطح فلسفی یعنی انکار مسئولیت نسبت به این میدان. آنکس که وطن را کوچک و بیارزش جلوه میدهد، در واقع میکوشد خود را از بار مسئولیت اجتماعی رها سازد. در حالی که ایمان، به تعبیر پیامبر(ص)، بهخودیخود مستلزم مسئولیت است: «کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مسئولٌ عن رعِیّته.» وطن همان رعیّت کلانی است که انسان مؤمن نمیتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد.
زخمزبان به وطن میتواند صور متفاوتی داشته باشد:
• صورت گفتاری: تحقیر زبان ملی، انکار تاریخ، یا دستکم گرفتن فرهنگ بومی.
• صورت عملی: بیاعتنایی به آبادانی و عمران وطن، بیتوجهی به حفظ منابع و طبیعت، یا فساد در سازوکارهای اجتماعی.
• صورت ذهنی: نوعی شرمزدگی از تعلقات ملی، و ترجیح همیشگی بیگانه بر خودی.
این اشکال، گرچه متفاوتاند، اما در بنیان یکی هستند: بریدن از وطن به مثابه خانه ایمان. چنین بریدنی، انسان را در غربت روحانی و بیپناهی وجودی مینشاند.
رسول اکرم(ص) هنگامی که از مکه هجرت کرد، با حسرت به مکه نگریست و فرمود: «تو محبوبترین سرزمین در نزد منی، و اگر مردمانت مرا بیرون نکرده بودند، هرگز از تو بیرون نمیرفتم» این بیان نبوی، خود برهانی است بر پیوند وثیق میان ایمان و وطن.
در اینجا وطن بهمثابه «محبوب» توصیف میشود. محبوبیت وطن از آن روست که وطن، جایگاه نخستین تجربه ایمان و زیست دینی است. فلسفهی عشق به وطن، در واقع فلسفه عشق به امکانهای ایمانی است که تنها در بستر وطن تحقق مییابند. از این حیث، بیوطنی یا وطنستیزی، بهطور ضمنی انکار محبت پیامبر(ص) است.
در سنتهای مختلف دینی، وطن اغلب صورتی قدسی مییابد. سرزمین موعود در یهودیت، یا کعبه در اسلام، همگی نشانگر آن است که مکان و ایمان، در نهایت از یکدیگر گسستناپذیرند. وطن، ظرفی است که مظروف ایمان را میپذیرد. از این روست که زخمزبان به وطن، صرفاً یک خطای اخلاقی یا اجتماعی نیست، بلکه در افق فلسفی، بیحرمتی به امر قدسی تلقی میشود.
وطن نه فقط چیزی است که انسان در آن زاده میشود، بلکه پروژهای است که باید پیوسته ساخته شود. ایمان، در بُعد اجتماعیاش، ما را وادار میکند تا وطن را آباد کنیم، از آن پاسداری کنیم و آن را بهمثابه میراث مشترک نسلها بسازیم.
به این معنا، وطن یک «شدن» است، نه صرفاً یک «بودن». عشق به وطن در سطح فلسفی یعنی تعهد به آیندهی وطن. زخمزبانزننده، کسی است که این آینده را تیره میبیند یا عامدانه آن را نابود میکند. اما انسان مؤمن، به اقتضای ایمان خود، وطن را همانند بذری مینگرد که باید آن را بپرورد تا به درختی بارور بدل شود.
پیامبر(ص) در مدینه، نخستین جامعهی چنددینی و چندقومی اسلامی را سامان داد. آنچه این همزیستی را ممکن کرد، وطن مشترک بود. وطن در اینجا به معنای «جغرافیای همپذیری» است. از این رو، ایمان نه در انزوا بلکه در پیوند با وطن چندلایه تحقق مییابد.
زخمزبان به وطن، در چنین افقی، یعنی انکار امکان همزیستی؛ یعنی بریدن از افق مشترکی که انسانها را با همه تفاوتهایشان گرد هم میآورد. وطن، به تعبیر فلسفی، همان میدان تفاهم و اشتراک است که بدون آن، ایمان به خصومت و انزوا فرو میغلتد.
در نهایت باید پرسید: چرا «حبّ الوطن من الإیمان»؟ پاسخ فلسفی این است که ایمان، بیوطن، انتزاعی و بیپایه خواهد بود. ایمان در نسبت با وطن، حقیقتی عینی و جاری مییابد. وطن همان «آیه محسوس ایمان» است: چنانکه انسان در محبت به وطن، محبت به خالق را تمرین میکند و در مسئولیت نسبت به وطن، مسئولیت در برابر خداوند را میآزماید. از همین روست که دعای ما باید چنین باشد: «خدایا ما را از دسته زخمزبانزنندگان به وطن قرار مده»؛ زیرا این زخمزبان، در نهایت زخم بر ایمان است.
حدیث نبوی «حُبّ الوطن من الإیمان»، افقی فراسوی شعاری، سیاسی یا اخلاقی صرف دارد؛ این حدیث، در واقع فلسفهای از وطندوستی ارائه میدهد که در آن وطن، خانه ایمان و میدان مسئولیت انسان است. زخمزبان به وطن، به هر صورت و از هر منشی که باشد، انکار این پیوند وجودی میان ایمان و وطن است.
پیامبر اکرم(ص) با سیرهی خویش، نشان داد که وطن محبوب است، حتی اگر انسان را از آن برانند؛ و ایمان راستین، همواره در پیوند با عشق و مسئولیت نسبت به وطن قرار دارد. پس هر نقد و اصلاحی که در وطن لازم باشد، باید از دل عشق به وطن برآید، نه از نفی و تحقیر آن.
انسانِ مؤمن، به تأسی از پیامبر خود، نه زخمزبان به وطن میزند و نه آن را به ابتذال میکشاند؛ بلکه وطن را همانند ودیعهای الهی میبیند که پاسداری از آن، عین پاسداری از ایمان است.
انتهای پیام