
به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست رونمایی از کتاب «جادههای ناتمام؛ خاطرات خدیجه بشردوست» اثر محبوبه عزیزی، یکشنبه ششم مهرماه با حضور
مرتضی سرهنگی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات دفاع مقدس، محمدعلی آقامیرزایی، نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس و محبوبه عزیزی، نویسنده اثر، با اجرای امین خرمی در خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.
محبوبه عزیزی، نوشته اثر در این نشست گفت: به مدت 17 سال، کتابدار کتابخانه تخصصی جنگ بودم. از سال ۱۳۹۶، همکاری خود را با مرتضی سرهنگی آغاز کردم. اولین پیشنهاد وی به من، نوشتن کتاب «سیاه چاله مستر» بود که خاطرات ربوده شدن جلال شرفی را روایت میکند. پس از چاپ این کتاب در سال ۱۳۹۸، هنگامی که آقای آقامیرزایی مشغول کار روی کتاب «یحیی» بود، من از آنها خواستم اجازه دهند تا در جلسات خوانش کتاب حاضر شوم؛ از این رو این امکان فراهم شد. سپس، کتاب خانم بشردوست به من پیشنهاد شد.
وی افزود: این کتاب، بخشی از پروژه «روایت همسران فرماندهان» بود که مرکز مطالعات در گروه اجتماعی ـ فرهنگی خود در دستور کار قرار داده بود. شش نفر از همسران فرماندهان برای این پروژه انتخاب شده بودند. اولین کتابی که از این مجموعه چاپ شد، کتاب «همراه» شامل خاطرات خانم شبابی، همسر سرلشکر رحیم صفوی بود که توسط زهرا اردستانی به نگارش درآمد و کتاب خدیجه بشردوست، همسر سردار عزیز جعفری نیز دومین اثر از این مجموعه بود که نگارش آن به من پیشنهاد شد.
عزیزی ادامه داد: با توجه به اینکه پیش از این، کتابها و ادبیات استاد سرهنگی را دنبال میکردم و به سبک روایت و نثر وی علاقهمند بودم، نخستین کاری که با وی آغاز کردم، بر پایه همین علاقه و شناخت شکل گرفت. وی در واژهگزینی دقیق و در بیان ساده نه به معنای سطحی است و در مجموع ادبیاتی از نوع «سهل ممتنع» دارد؛ از این رو کوشیدم خود را به این سبک ادبی نزدیک کنم، هرچند که همواره در پی حفظ استقلال فکری خود نیز بودم.
وی تصریح کرد: در مجموع، هفت جلسه مصاحبه و هر جلسه سهساعت با وی مصاحبه کردم. از آنجا که هر دو خانم بودیم، طبیعتاً سعی کردم از واژگان لطیفتر و مناسبتری استفاده کنم تا هم اصل موضوع را به درستی بیان کنم و هم برای خواننده جذابیت داشته باشد و او را با خود همراه کنم. در عین حال، دغدغه مستند بودن اثر را نیز همواره در نظر داشتم. پس از هر جلسه مصاحبه، خودم متن را پیاده میکردم و قبل از جلسه بعد، در اختیار وی قرار میدادم تا مطالعه کند. در ابتدای هر جلسه، ابتدا به رفع کاستیها و تکمیل نقاط مباحث جلسه قبل میپرداختیم و سپس مصاحبه را ادامه میدادیم.
این نویسنده در ادامه گفت: تجربه همکاری در این پروژه برای من، به عنوان کوچکترین عضو گروه، بسیار سازنده، آموزنده و شیرین بود. بسیار آموختم و میخواهم این روش نگارش اشتراکی را به تمام دوستانی که در این حوزه فعالیت میکنند، پیشنهاد کنم. خوب است که این تجربه به دیگران نیز منتقل شود تا پیشکسوتان، دانش و روشهای خود را به تازهواردان میدان منتقل کنند. در حقیقت، پس از فعالیت روی کتابهای «سیاهچال مستر» و «یحیی» و دیگر آثار، نگارش این کتاب به من پیشنهاد شد. وقتی متن را مینوشتم، آن را نزد استاد سرهنگی و آقامیرزایی میبردم و ما با هم آن را میخواندیم. در آن زمان، هر دو پیشنهادها و اصلاحات ارزشمندی ارائه میدادند و من نیز نظرات خودم را مطرح میکردم. بدین ترتیب، نوشتار مشارکتی را به طور عملی با هم آغاز کردیم. این نوشتار مشارکتی، کمک شایانی به پختگی و قوت متن نهایی کرد. متنی که از این روند بیرون آمد، دیگر حاصل کار یک نفر نبود. ما به این فکر نمیکردیم که این اثر، برای چه کسی است، بلکه همه فکر و دانش خود را متمرکز میکردیم تا بتوانیم حق مطلب را در مورد آن سوژه خاص ادا کنیم. اولویت اول ما نیز، استناد و صحت متن بود و پس از آن، خواندنی بودن، داشتن روایتی دلنشین و همراه کردن خواننده با خود بود.
وی بیان کرد: در مورد این کتاب باید بگویم که شاید کاستیهایی وجود داشته باشد، اما منشأ این کاستیها نویسنده نبود. بخشی از چالش به این دلیل بود که خانم بشردوست، انسانی بسیار متواضع و محتاط هستند و تمایل نداشتند برخی از موضوعات در کتاب درج شود. وی اصرار داشتند که مثلاً بعد از فوتشان چاپ شود یا برخی نکات خاص را نمیخواستند بازگو کنند. فرآیند کار به این شکل نبود که من تمام مصاحبهها را یکجا انجام دهم و سپس شروع به پیادهسازی و نوشتن کنم. روش ما کاملاً تدریجی و تعاملی بود. پس از هر جلسه مصاحبه، خانم عزیزی (راوی یا پژوهشگر) محتوای ضبطشده را پیاده میکرد و قبل از جلسه بعدی، در اختیار من قرار میداد. این کار به ما امکان میداد تا قبل از رفتن به مرحله بعد، محتوای قبلی را مرور و نقاط کور یا کمبودها را شناسایی کنیم. این روش، حاصل تجربه ما در طول زمان بود. کاری که ما انجام میدادیم بسیار جالب توجه بود: پس از هر گفتوگو، یک تدوین اولیه انجام میشد. وقتی متن پیاده میشد، متوجه میشدم که جای برخی موضوعات خالی است یا یک بخش نیاز به توضیح بیشتر دارد یا اینکه باید دقیقتر بیان شود.
آقامیرزایی: روایت، مسئله مرگ و زندگی است
محمدعلی آقامیرزایی، نیز در بخش دیگری از این نشست گفت: روایت، مهمترین مسئلهای است که در آثاری از این دست، با آن سروکار داریم. روایت زنانه، یعنی دیدن ماجرا از منظر کسانی که معمولاً دیده نمیشوند. در جنگ، همیشه فرماندهان و سربازان را دیدهایم که در حال جنگیدن، عملیات و ایثار هستند. اما پشت هر سرباز و فرماندهی که گاهی دو ماه به خانه نمیرود، زنی است که با تمام قوا از جبهه پشتیبانی میکند. این نقش، نقشی بسیار مؤثر و مهم است که متأسفانه تا حدی نادیده گرفته شده است. این نقش را باید از این زاویه نیز ببینیم. بانوان، بهویژه همسران فرماندهان، نقش بسیار مؤثری دارند.
وی افزود: در این کتاب میبینیم که همسر یک فرمانده چگونه صبوری میکند، چه رنجهایی را متحمل میشود و گاهی مجبور است در قامت یک مرد ظاهر شود؛ وقتی مرد خانه نیست، اوست که باید فرزند مریض را به دکتر برساند، وسایل سنگین را جابهجا کند و این بخش ناپیدای ماجراست که در روایت درست همسران، شاهد آن خواهیم بود.
آقامیرزایی ادامه داد: ادوارد مورگان فورستر میگوید: روایت برای نویسنده مسئله مرگ و زندگی است و مثال جالبی میزند؛ انسانهای نخستین دور آتش مینشستند، اگر روایت یکی از آنها جالب نبود، بقیه او را میکشتند، زندگی شهرزاد در «هزار و یک شب» نیز وابسته به روایتش بود. بنابراین روایت به مثابه زندگی است. اگر شهرزاد روایت نمیکرد، کشته میشد. ما امروز نیز باید روایت خودمان از زیستمان در دفاع مقدس را به بهترین شکل ارائه دهیم. در کتاب قبلی که این گروه درباره شهید قاسم سلیمانی کار کرد، میبینیم که در آن سوی جهان چه روایتهای مخربی ارائه میشود و حتی او را «تروریست» مینامند. اگر ما روایت درستی ارائه ندهیم، اگر کتاب ما خوانده نشود، گویی اصلاً نوشته نشده است و این دغدغه اصلی ماست.
وی تصریح کرد: تأکید ما در این اثر این بود که، روایت باید با ادبیات مأنوس و خواندنی باشد که به آن ریل سوم هم میگوییم. بخشی از تاریخ شفاهی که برای کارشناس ضروری است، اما به شکل خام و پیادهشده از نوار، برای مردم قابل خواندن نیست. ما از این مستندات خام مانند مواد اولیه یک غذا استفاده میکنیم تا در نهایت محصولی قابل قبول به دست آید. یعنی روایتی مستند، اما هنرمندانه خلق کنیم و به گفته استاد سرهنگی، شروع خوب و خروج خوب در روایت را شاهد باشیم؛ از این رو در هر فصل و هر خردهروایت همین اصل را رعایت کردهایم.
این پژوهشگر گفت: ما بازخوانیهای متعدد انجام دادیم و رعایت دکوپاژ یا چیدمان هنرمندانه صحنهها بسیار حائز اهمیت بود. اگر بهترین روایت را از این جنگ داشته باشیم، جنگی که کاملاً دفاعی بود و ما هیچگاه مهاجم نبودهایم و در طول تاریخ همیشه دفاع کردهایم. بنابراین دغدغه اصلی من و سایر همکارانم در این گروه، این بود که روایت، خواندنی و شیرین باشد.
آقامیرزایی افزود: خانم بشردوست، به طور طبیعی، فردی نبود که زندگی خود را به راحتی و با تمام جزئیات بازگو کند. یعنی دوست نداشت بسیاری از مسائل شخصی را برملا کنند. اما به جرأت میتوانم بگویم که کشف این خاطرات و واداشتن ایشان به گفتوگو، کاری بود که نویسنده با نهایت دقت، ظرافت و صبوری انجام داد. گویی که هر خاطره را از لایههای زیرین وجود راوی بیرون میکشید که بدون این همراهی، صبر و رابطه سازنده، این کار امکانپذیر نبود. به هر حال اگر راوی(خدیجه بشردوست) راحتتر صحبت میکرد، قطعاً کتاب جذابتر و کاملتری میشد. برخی از نکاتی که پس از ضبط، تصمیم به حذف آنها گرفتند، به گمانم بسیار خواندنی و تأثیرگذار بودند. اما با این حال، همین روایت موجود نیز بسیار ارزشمند است؛ چرا که روایتی است از منظر یک بانوی ایرانی که همسرش در بالاترین سطوح، درگیر یک جنگ دفاعی بوده و همین امر، نقطه قوت بزرگی برای کتاب است.
وی در ادامه با اشاره به لحن و صدا در روایت گفت: در اولین کارمان، یعنی کتاب «یحیی»، ساعتها به صوت مصاحبهها گوش میدادیم تا بتوانیم لحن خاص سرلشکر رحیم صفوی را به درستی منتقل کنیم. برای کتاب «قاسم»، ساعتها فیلمهای سردار سلیمانی را دیدیم و تحلیل کردیم تا بتوانیم آن لحنِ یکدست و ویژه او را در متن بیاوریم و صدای حاج قاسم از لابه لای کلمات شنیده شود. در این کتاب نیز، برای اینکه صدای بانوی روایتگر (خدیجه بشردوست) به درستی نمایان شود، نویسنده، بارها و بارها تمام مصاحبهها را گوش دادند و پیاده کردند و این امکان فراهم بود تا آن لحن زنانه، ظریف و ویژه به دقت استخراج و در متن تجسم یابد.
سرهنگی: جادههای ناتمام، روایتی تعقلی از دفاع مقدس است
مرتضی سرهنگی نیز در این نشست با اشاره به روایت کتاب «جادههای ناتمام»، گفت: کتاب «جادههای ناتمام» اثر محبوبه عزیزی، با پشتکار و تلاش فراوانی به ثمر نشسته است. شاید یکی از دلایل موفقیت وی، خستگیناپذیری و عزم راسخش در کار باشد. در کاری که ما انجام میدهیم، باید به شخصیتها نزدیک شویم. همانطور که آقامیرزایی معتقد بود اگر بخواهیم درباره یک شخصیت به خوبی بنویسیم، باید چنان عمیق شویم که گویی حجتالاسلام آن فرد هستیم؛ یعنی باید به گونهای باشیم که پاسخ هر سؤالی را درباره آن شخصیت داشته باشیم.
وی افزود: هدف اصلی ما این است که به صدایی که در متن وجود دارد، دست یابیم و آن را بشنویم؛ یعنی متن نوشتاری را به متنی گفتاری نزدیک کنیم. وقتی متن به این شکل نزدیک میشود و راوی آن معمولاً اول شخص مفرد است، رابطهای روشن و صمیمی با خواننده ایجاد میکند. نوشتن نوعی شهادت دادن است و باید به درستی انجام شود. شهادت نادرست، علاوه بر ناجوانمردی، باعث میشود که بسیاری از کتابها به درستی خوانده نشوند و یا با مبالغهخوانی، خواننده را قانع نمیکنند. بنابراین، پارادایم ما از این مبارزه سرچشمه میگیرد.
سرهنگی ادامه داد: دو نوع دستور زبان وجود دارد؛ یکی دستور زبان عصر جنگ است که دستور زبانی حماسی و شورانگیز است و مردم را به استقامت و مقاومت دعوت میکند. سرودهای حماسی در سراسر جهان این گونه هستند و این درست است. به این نکته، دستور زبان تبلیغی میگویند. اما دستور زبان عصر پس از جنگ، یک دستور زبان تعقلی است. ما باید درست صحبت کنیم و از شعارها فاصله بگیریم؛ چرا که بین تبلیغ و تعقل، فاصله بسیاری وجود دارد. متأسفانه نظام رسانهای ما هنوز از دستور زبان تبلیغی به سمت دستور زبان تعقلی نچرخیده است. به همین دلیل است که اگر کتاب خوب و درستی درباره جنگ نوشته شود، خواننده پیدا میکند و آن را میخواند.
این منتقد ادبی تصریح کرد: گاهی میگویند این کتاب یا آن فیلم، ضد جنگ است. اما در جنگهای دفاعی، ذاتاً مسئلهای به نام ضد جنگ معنا ندارد. شما نمیتوانید داستان بنویسید یا فیلم بسازید و به مردم بگویید که دفاع از کشورتان اشتباه بوده است. با این حال، باید این دستور زبان تبلیغی را به دستور زبان تعقلی تبدیل کنیم و قدرت لازم را در آن بگنجانیم تا بتواند خواننده را جذب کند و به دنبال خود بکشد. این ویژگی در کتاب «جادههای ناتمام»، وجود دارد، یعنی شما در این کتاب شاهد شروع خوب و پایانبندی مناسب هستید.
وی در ادامه به حضور مؤثر پدر راوی(پدر خدیجه بشردوست) اشاره کرد و گفت: این پدر، پدر بسیار خوبی است، اما نقش او در داستان کمرنگ است. شاید اگر فرصت بیشتری بود، میتوانستیم در گفتوگو با راوی، بیشتر به شخصیت این پدر بپردازیم. راوی در خاطرهای تعریف میکند، از زمانی که برای مرخصی به رامسر رفته بودند. وی میگوید: «آقا عزیز و مادرم بیرون و در محل در حال قدم زدن بودند. من به آقا عزیز گفتم: تو در مغازه پدرم بنشین تا من به دیدن یکی از دوستانم بروم. آقا عزیز به مغازه پدر میرود و مینشیند. در همین حین، گفتوگویی بین او و پدر شکل میگیرد. از خلال این صحبتهاست که ما به وضعیت اقتصادی زمان جنگ در سال ۶۳ پی میبریم. این پدر که یک خواربارفروش است، از شرایط بازار، مغازه، هزینههای کالاهای وارداتی و وضعیت معیشتی برای آقا عزیز میگوید. این بخش، دریچهای به اقتصاد دوران جنگ میگشاید. در جای دیگری از کتاب، این پدر شبی به خانه میآید و کاملاً خسته است. میگوید: «امروز آنقدر کوپنهای قند و شکر را پخش کردم یا قبل از عید، آنقدر گونیهای قند را جابهجا کردم که حتی توان ندارم چایی بخورم.» این تصویری گویا از فرسودگی ناشی از کار طاقتفرسا است. حتی در بخش دیگری، راوی تعریف میکند: «پدرم گونی حبوبات میآورد، آن را در خانه خالی میکرد و به ما میگفت پاکش کنید. ما اعتراض میکردیم که پدر، چرا باید پاک کنیم؟ مگر شما همینطور نخریدهاید؟، اما او با قاطعیت میگفت: نه، پاک کنید. من قرار نیست به مردم آشغال بفروشم.» این تصویر از پدر، نمایانگر شرافت و درستکاری او در حرفهاش است. در مقابل، مادر را داریم که با یک ساک، دنبال دخترش از اندیمشک به اهواز و همدان میرود. این مادر ساک به دست در بحبوحه جنگ، نماد دیگری از فداکاری است. از همه این روایتها، یک نتیجه کلی میگیریم؛ اینکه ذات جنگ، ضد زندگی است. اما با نگرشی که ما به دفاع مقدس داریم، به آن به عنوان «معنای زندگی» مینگریم و معتقدیم دنیایی که گلوله نساخته است، دنیایی سرشار از ارزشهای انسانی است.
سرهنگی در ادامه گفت: ما در این آثار، عمدتاً از تکنیکهای ساده داستاننویسی استفاده کردیم. به این نتیجه رسیدیم که برای انتقال بهتر روایت، باید از قالبهای خلاقانه بهره ببریم. برای مثال، در همین کتاب، مجموعه مصاحبههای کامل و آمادهای در اختیار داشتیم، اما شروع داستان را از همان صحنه تأثیرگذار و نمادین «خاوری جلوی در خانه» انتخاب کردیم: آنجا که او در خیابان ایستاده و با بیقراری منتظر است تا وسایل را در کامیون بگذارند و این دختر را به سوی زندگی جدیدی در جادهها روانه کنند. با توجه به اینکه در همین جادهها، خبر پذیرش قطعنامه جنگ را میشنوند و سفرشان ناتمام میماند؛ از این روست که کتاب نیز به همین نام «جادههای ناتمام» نامگذاری شد. بنابراین این اثر یک مهندسی و ساختار آگاهانه داشت.
انتهای پیام