
حجتالاسلام و المسلمین محمدحسین مختاری، سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان یادداشتی را به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن به صورت اختصاصی در اختیار ایکنا قرار داده است که در ادامه مشروح آن را میخوانیم.
تولد حضرت فاطمه زهرا (س) در جامعهای رخ داد که زن کمترین جایگاه انسانی را داشت و تولد دختر نشانه ضعف، فقر و شکست تلقی میشد. پیامبر اکرم(ص) با شیوهای کاملاً متفاوت و بیسابقه، این ولادت را به نقطه آغاز بازتعریف کرامت زن در جهان عرب تبدیل کرد. این مقاله با زبانی توصیفی و تحلیلی نشان میدهد که چگونه ولادت فاطمه(س) نهتنها یک حادثه زیستی، بلکه «رخدادی فرهنگی» و «تولد یک الگوی انسانی» بود. در ادامه، با مقایسه وضعیت زن در تمدن غرب - از یونان و روم باستان تا جهان مدرن - نشان داده میشود که بازتعریف جایگاه زن در اسلام، مبتنی بر کرامت الهی و قدرت معنوی زن است، نه بر پایه کارکرد اقتصادی یا رقابت اجتماعی.
در تاریخ فرهنگها، گاهی یک تولد معمولی میتواند حامل پیامی تمدنی باشد. تولد حضرت فاطمه زهرا(س) یکی از همین تولدهاست؛ تولدی که در ظاهر متعلق به خانهای کوچک در مکه بود، اما در باطن حامل پیامی بزرگ برای آینده جهان.
در آن روزگار، جامعه عرب زن را نه بهعنوان «انسانی دارای کرامت»، بلکه بهعنوان موجودی حاشیهای مینگریست؛ موجودی که نه توان جنگ دارد، نه قدرت قبیلهای، نه نقش سیاسی اما پیامبر(ص) درست در چنین فضایی، درست در تاریکترین لحظههای فرهنگ جاهلی، دختر خود را چون «پاره تن» بر چشم نهاد. این تضاد میان فضای اجتماعی و رفتار پیامبر(ص)، خود آغاز یک تحول عمیق است.
برای فهم عظمت پیامبر(ص) در تکریم فاطمه(س)، باید بدانیم که زن در آن دوران چگونه زندگی میکرد. زن در آن زمان «هویت مستقل» نداشت؛ هویت او امتداد مردان قبیله بود. در شعرها، اسطورهها و افسانهها، زن معمولاً یا «غنیمت» بود، یا «بار» زندگی. این نگاه باعث شده بود که زن حضور اجتماعی نداشته باشد و تنها بهعنوان ابزار، نه همکار و نه همراه، دیده شود. زن یا مایه ترس بود - ترس از اسارت، ترس از شکستی احتمالی - یا مایه تحقیر؛ زیرا تصور میکردند دختر نمیتواند حامی قبیله باشد.
در میان صفحات تاریخ، هیچ صحنهای مانند دفن دختران نشاندهند عمق ظلم نیست. این رفتار نهتنها جنایتی علیه انسانیت، بلکه نمادی از «هراس روانی» جامعه جاهلی نسبت به زن بود. در چنین شرایطی، ولادت فاطمه(س) پیامبرانه بود؛ یعنی برخلاف فرهنگ زمانه.
اکنون، تصور کنیم خانه پیامبر(ص) در آن صبح آرام یا شب گرم مکه چگونه بود. تولد فاطمه(س) در خانهای رخ داد که هرچند کوچک بود، اما آسمان به آن چشم دوخته بود. در حالی که مردان عرب از شنیدن خبر تولد دختر روی خود را برمیگرداندند، پیامبر(ص) لبخند زد. این لبخند ساده، اما پیامدار، بزرگترین ضربه فرهنگی به جاهلیت بود. شادی پیامبر(ص) نشان داد که: زن، نشانه کرامت است، نه نشانه ننگ.
این تولد از همان ابتدا با زبان و ادبیاتی همراه شد که جامعه عرب هرگز ندیده بود. رفتار پیامبر(ص) با فاطمه(س) یک «بیان فرهنگی» بود:
پیامبر(ص) از جا برمیخاست، دست فاطمه(س) را میبوسید، او را «بضعة منی» میخواند و در میان صحابه میگفت: «رضای خدا در رضای فاطمه است.» اینها رفتارهای پدرانه نبود؛ «کلاس درس» بود برای یک جامعه خشن. تولد یک الگو بود، نه یک کودک و با این رفتار، پیامبر(ص) به جامعه آموخت زن، میتواند آیینه تمامنمای انسان کامل باشد
رفتار پیامبر(ص) باعث شد که مسلمانان کمکم نگاه خود به دختران را تغییر دهند. احادیثی چون بهترین فرزندان شما دختراناند؛ بنیاد تربیت خانواده اسلامی را دگرگون کرد. اگر جاهلیت دختر را «بار خانواده» میدانست، پیامبر(ص) او را «برکت خانواده» معرفی کرد. از همه مهمتر اینکه شخصیت فاطمه(س) نشان داد زن تنها در فضای خانه نیست؛ حضور فعال او در: خطبه فدکیه، دفاع از ولایت، تربیت نسل امامت، و مدیریت خانه علی(ع)، بهروشنی بیانگر نقش اجتماعی و تمدنی زن در نگاه اسلامی است.
اسلام کرامت زن را در «روح» او جستوجو میکند، نه در کارکرد او. این رویکرد دقیقاً در وجود فاطمه(س) متجلی شد: میتواند سرچشمه نور، عقل، رهبری معنوی و الهام باشد.
برای فهم نوآوری اسلام در بازتعریف زن، لازم است وضعیت زن در غرب را مورد مطالعه قرار داد.
در نگاه فلسفه یونانی:
افلاطون زن را «مردِ ناقص» میدانست.
ارسطو زن را فاقد عقل فعال و شایستگی سیاسی میدانست.
زنان حق شرکت در سیاست، رأیدادن یا مالکیت نداشتند.
در حالی که پیامبر(ص) دختر خود را «پاره وجود خود» معرفی میکند، در یونان زن «نیمهموجود» تلقی میشد.
در روم باستان: زن زیر سلطه پدر یا شوهر بود. حق مالکیت نداشت.
در قرون وسطی، دادگاههای تفتیش عقاید هزاران زن را به اتهام «ساحرهبودن» سوزاندند.
بلی، در عصر جدید، زن از بسیاری حقوق برخوردار شد؛ حق رأی، کار و آموزش اما این آزادی، گاه زن را از «موضوع کرامت» به «ابزاری برای بازار» تبدیل کرد. زن بهجای اینکه در مقام معنوی و انسانی رشد کند، در بسیاری از فرهنگهای غربی به کالایی در صنعت تبلیغات و مصرف تبدیل شد.
اسلام، برخلاف سرمایهداری جدید و برخلاف فلسفه باستان، زن را چنین تعریف میکند:
«موجودی که کرامت دارد، عقل دارد، مسئولیت دارد و میتواند حامل نور الهی باشد». این تعریف از روز تولد فاطمه(س) به جامعه اسلامی معرفی شد.
زن در جهان سرمایهداری، گویی بر روی صحنهای ایستاده است که نورافکنهای بیرحم بازار او را دنبال میکنند. در این جهان، ارزش انسان نه به روح و کرامت، بلکه به قدرت خرید و قدرت فروش او سنجیده میشود و زن، بهعنوان موجودی که زیباییاش میتواند سودآوری کند، زودتر از همه در مسیر شیءشدن قرار میگیرد.
در نظام سرمایهداری، زن اغلب به «تصویر» تقلیل مییابد؛ تصویری که باید جذاب، همواره جوان، بیعیب، و مطابق سلیقه مصرفکنندگان باشد. چهره او دیگر بخشی از هویت درونیاش نیست؛ بلکه پیامی تبلیغاتی است که بر پوسترها، صفحههای گوشی، ویترینها و پرده سینماها نقش میبندد. این جهان، زن را نه با «عمق وجود» بلکه با «سطح پوست» اندازه میگیرد. گویی زن باید مدام خود را بازسازی کند، تا همواره در بازاری که تشنه نو شدن است، خریدار داشته باشد.
سرمایهداری با دستانی نامرئی، زن را میان دو نقش متضاد گرفتار میکند:
از او میخواهد هم «آزاد» باشد و هم «مصرفپذیر»؛ هم «مستقل» باشد و هم «تابع مُد»؛ هم «قوی» باشد و هم «مطلوب نگاهها». این تضاد، روح زن را فرسوده میکند و او را در دور باطل رقابتی میاندازد که پایان ندارد.
در چنین جهانی، حتی آزادی نیز بُعدی اقتصادی پیدا میکند. انتخابهای زن - از نوع لباس تا سبک زندگی - نه از دل او، بلکه از دل کارخانههایی برمیخیزد که میدانند چگونه باید «آرزوهای قابل فروش» تولید کرد. سرمایهداری، آرزوها را میسازد و سپس آنها را به خودِ زن میفروشد.
زن در نظام سرمایهداری گاهی چنان تجزیه میشود که گویی از او چیزی جز «بدن» باقی نمانده است - بدنی که باید زیبا باشد تا ارزش تبلیغاتی پیدا کند، و باید مطيع باشد تا در چرخه مصرف بماند اما حقیقت زن، نه در نمایش نگاهها، نه در عددهای حساب بانکی و نه در فهرست برندهای خریداریشده خلاصه میشود. زن، در ژرفترین لایه وجود خود، حامل معناست؛ حامل نوعی زیبایی که نمیتوان آن را خرید و فروخت.
سرمایهداری، زن را میبیند اما نمیبیند که زن روح دارد. میبیند که زن میتواند سودآور باشد؛ اما نمیفهمد که زن میتواند جهان را تغییر دهد. میفروشد آنچه از زن ظاهرش را میبیند؛ اما نمیفهمد آنچه از زن نمیبیند، حقیقت ارزش اوست.
لیبرالیسم با پرچم آزادی به میدان آمد؛ پرچمی که در بادِ تاریخ بسیار درخشید اما هنگامی که پای زن در میان است، این آزادی همیشه به اندازهای که وعده میدهد، راستگو نیست.
لیبرالیسم میگوید: «زن آزاد است» اما در عمل این آزادی گاهی میان خطوط باریک قانون، اقتصاد، فرهنگ و خواستههای بازار گرفتار میشود. در نظام لیبرال، زن بهظاهر از قید بسیاری از محدودیتهای سنتی رها شده است؛ اما آزادی او مانند پرندهای است که در قفس طلایی پرواز میکند؛ قفسی که نردههایش نامرئیاند و از جنس «انتظارات اجتماعی» ساخته شدهاند. این نظام به زن میگوید: «آزاد باش» اما همزمان از او میخواهد «همان باشد که جهان لیبرال انتظار دارد»: مستقل، جذاب، رقابتپذیر و همواره در تلاش برای پیشیگرفتن.
گویی آزادی لیبرالی زن را به «سوژهای خودکفا» تبدیل کرده که باید بدون تکیهگاه، بدون جامعه و گاهی حتی بدون خانواده، جهان را فتح کند. زنی که در لیبرالیسم زندگی میکند اغلب با نوعی تنهایی ساختاری روبهرو است. این تنهایی نتیجه همان فردگرایی افراطی است که او را از شبکه حمایتهای سنتی - از خانواده گرفته تا جامعه - جدا کرده است. او آزاد است، اما این آزادی گاهی مانند دریایی است بیکران، بدون ساحل، بدون جهت و بدون همسفر.
از سوی دیگر، آزادی لیبرالی، زن را در برابر مسئولیتهای سنگینی تنها گذاشته است:
زن باید هم کار کند، هم مادر باشد، هم همسر، هم شاغل، هم زیبا، هم موفق، هم مستقل و هم همیشه «نسخه بهترِ خود». این بارِ سنگین، نه از جنس آزادی، بلکه از جنس فشار است؛ فشاری که در لایههای نادیدنی فرهنگ لیبرال پنهان شده است.
لیبرالیسم آزادی را تقدیس میکند، اما گاهی نمیپرسد:
آزادی برای چه؟
آزادی برای که؟
و آزادی تحت چه شرایطی؟
آنچه زن میخواهد آزادیای است که به او اجازه دهد «خود» باشد، نه نسخهای که جامعه لیبرال از او میخواهد. آزادیای که به او اجازه دهد انسانیتش را زندگی کند، نه آزادیای که او را به «واحدی مستقل و رقابتجو» تبدیل کند که باید همه بارهای جهان را بهتنهایی بر دوش بکشد.
زن در جهان لیبرال بارها میپرسد:
»آیا من آزادترم، یا فقط تنهاتر؟
آیا من رها شدهام، یا فقط بیپناهتر؟
آیا من انتخاب میکنم، یا انتخابها را به من تزریق میکنند؟«
لیبرالیسم پاسخ این پرسشها را با سکوت میدهد؛ سکوتی که در پشت آن، زنی ایستاده که آزادی دارد، اما گاهی نمیداند با این آزادی تنها چه کند.
در حالی که مکتب حیات بخش بشری یعنی اسلام برای زن شأن، مقام و مرتبت ویژهای قایل است. زن قادر است همچون مرد با سیر و سلوک و عبودیت مراتب کمال را طی کند. در اسلام حضرت فاطمه(س) بهترین الگو و سرمشق برای ابنای بشر به خصوص بانوان معرفی شده است. میتوان گفت؛ فاطمه(س)، آینه نگاه اسلام به زن است.
تولد حضرت زهرا (س) یک تولد زیستی نبود؛ یک تولد فرهنگی بود. پیامبر(ص) با تکریم او، یک اصل الهی را آشکار کرد:
زن، نه سایه است و نه ابزار؛ زن تمامقد انسان است.
اسلام در این رویداد نشان داد که:
زن میتواند آغازگر یک جریان تمدنی شود
زن میتواند شریک پیامبر در هدایت باشد
زن میتواند از خانه کوچک خود فرهنگی بسازد که تاریخ را تغییر دهد.
در برابر دیدگاه یونان باستان که زن را ناقص میدانست، در برابر دیدگاه قرون وسطی که او را گناهزده میدید و در برابر دیدگاه سرمایهداری که او را کالایی زیباشناختی میانگارد، اسلام با تولد فاطمه(س) تصویری از زن ارائه کرد که هم آسمانی است و هم انسانی، هم مادر است و هم مدرسه، هم بانو است و هم بنیانگذار.
انتهای پیام