حکایت چشمان مادر...

حکایت چشمان مادر...

سالخورده مادریست در این خانه امید، با قامتی خمیده، و با تار موی سفید، با خاطرات تیره و تاریک خفته اش و اسرار نوجوانی و جوانی هرگز نگفته اش، چین و چروک بر رخ آن مادر دیدنی است، از غصه های قصه تلخش شنیدنی است، آری این مادران پیر سالخورده چه نیکو حکایتند، مادرانی که نامشان را به یاد نمی آوردند، اما خیلی دقیق به تو می گویند چند فرزند دارند، مادرانی که به یاد نمی آورند امروز چند شنبه است و چند روز تا روز مادر باقی مانده است، اما دقیقاً می دانند چند سال است که فرزندان و نزدیکان خود را ندیده اند، آری این حکایت چشمانی است که سال‌ها به در دوخته شده است تا ثانیه‌ای نور به جای سال‌ها تاریکی بنشیند و روزی این انتظار به پایان برسد و سال‌ها رنج تنهایی و دلتنگی جای خود را به ثانیه‌ای دیدار شیرین بدهد، حکایت مادران تنها و دلتنگ سرای سالمندان نور سمنان، حکایت چشمان منتظری است که نور و روشنایی آن، سال‌ها پیش از این چشم‌ها گرفته شد و امروز این مادران، منتظر نور دیدگان خود هستند.

۱۳۹۷/۱۲/۰۷    - مسعود محقق
captcha