به گزارش ایکنا؛ جلد دوم از مجموعه دو جلدی «پیامبران» نوشته سیدعلی موسوی گرمارودی به شرح زندگی پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد(ص) از تولد تا رحلت ایشان اختصاص دارد. این کتاب شامل قصههایی از زندگی پیامبران الهی است. آن طور که در مقدمه این دو جلد آمده، قسمت اول، دربردارنده قصههایی درباره نحوه تبلیغ، پیامبری، سیره عملی و معجزات پیامبران از حضرت آدم(ع) تا حضرت مسیح(ع) را شامل میشود و نویسنده در جلد دوم به طور مفصل به زندگانی رسول خدا(ص) پرداخته است.
عناوینی که در جلد دوم این مجموعه به چشم میخورد، شامل «میلاد پیامبر»، «کودکی حضرت»، «در کنار مادر»، «در راه یثرب»، «جنگ فجار»، «احیای پیمانی باستانی و انسانی» ازدواج و... است که به روایتی داستانی بیان شده است که هم مخاطب جوان و هم بزرگسال میتوانند از آن بهرهمند شوند.
نویسنده در مقدمه کتاب درباره ویژگی قصههای قرآن آورده است: در قصههای قرآن، آفرینش هنری، فقط به نحوه بیان قصهها بازمیگردد و در موضوع، تم، شخصیتپردازی، اپیزودها و حادثهها، تخیل و آفرینش ذهنی راه ندارد. زیرا قصههای قرآن حق است و واقع شده است. جذابیت داستانی قصههای قرآن در طول قرون و اعصار بسیار کسان را واداشته است تا از مجموعه آنها قصص قرآن یا تنها از داستانهای پیامبران، قصص الانبیا را فراهم آورند.
قرآن نخستین منبع برای داستاننگاری
براساس گفتههای نویسنده، منابع گوناگونی برای نگارش این مجموعه وجود داشته است، اما برخی، چون قصص الانبیا ابواسحاق نیشابوری دارای متون معتبر بوده است. اما زبان آن بهروز نبوده است. برخی نیز همچون «قصص قرآن، تاریخ انبیا» نوشته استاد محمد احمد جاد المولی با روایات عامه پرداخته شده است و برخی مانند ناسخ التواریخ که دایرةالمعارفی تاریخی و حاوی همه اطلاعات صحیح و سقیمی است که از طرق گوناگون در اختیار مؤلف قرار داشته است. اما نیاز به نقادی و تنقیح دارد و همچنین نثر قجری آن مورد پسند امروز نیست؛ بنابراین موسوی گرمارودی در نگارش چارچوب و ساختمان اصلی داستانها در درجه نخست قرآن کریم و پس از آن تفاسیر معتبری، چون مجمع البیان و المیزان و امثال آنها و روایات ائمه(ع) را مورد توجه قرار داده است. اما از بین روایات مختلفی که در یک موضوع در دسترس بوده، روایتی برگزیده شده که با سیاق داستاننگاری، در این کتاب، هماهنگی بیشتری داشته است.
از ویژگیهای مهم کتاب این است که در تمام آن از تخیل و داستانپردازی تا آنجا استفاده شده که منافی اصول و مغایر با عصمت انبیا و شئون الهی آنها نبوده است. گاهی یک داستان در منبع اصلی در دو سه آیه و یا یک دو روایت کوتاه و در دو سه سطر آمده و نویسنده آن را در دو سه صفحه توسعه داده است؛ بنابراین سیدعلی موسوی گرمارودی سعی کرده، پا از دایره اصل داستان بیرون نگذارد. یعنی به تخیل جز در حواشی و توصیف ظاهر افراد و زمان و مکان، اجازه جولان نداده است.
درباره نویسنده
سیدعلی موسوی گرمارودی زاده ۳۰ فروردین ۱۳۲۰ خورشیدی در قم شاعر، نویسنده، حافظپژوه، مترجم قرآن و نهج البلاغه و ... است. وی منتخب ششمین همایش چهرههای ماندگار در سال ۱۳۸۵ است. از آثار وی میتوان به صدای سبز، بر آشفتن گیسوی تاک، گوشواره عرش، خواب ارغوانی، خط خون، در سایهسار نخل ولایت، ترانه آسمانی، صلیب نخل، قبله مایل به تو و ترجمه قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و ... اشاره کرد.
برشی از کتاب
در بخشی از این کتاب که به همت نشر قدیانی بیش از شانزده نوبت چاپ و منتشر شده، آمده است: روز حرکت، محمد سر از پا نمیشناخت. شش سالش تمام شده بود، در آغاز هفت سالگی بود و فکر سفر، شترسواری و دیدن جاهای ناشناخته قند در دلش آب میکرد. ابوطالب عمویش، شترها را که دو نفر بودند، خوابانده بود، تا آنها را سوار کند. یکی را او و مادرش سوار شدند و دیگری را با اندک توشه و لباس و مشکهای اب بار کرده بودند تا ام ایمن روی بار سوار شود. ابوطالب هم سوار اسب خود شد و همراه آنان به راه افتاد. محمد از مادرش پرسید: عمو هم با ما میآید؟ نه مادر جان. عمو برای چند گام برای بدرقه ما همراهمان میآید و برمی گردد. تمام چهارده روز تا رسیدن به یثرب، محمد از مادرش با پرسشهای پیاپی عطش کنجکاویهای کودکانه خود را سیراب میکرد. چون به یثرب رسیدند محمد شهری به این آبادانی و سرسبزی ندیده بود. با مادرش و کنیزشان به خانه داییها وارد شدند که از طایفه بنی عدی بن عبدالنجار بودند.
داییها به او و مادرش بسیار احترام میگذاشتند و میخواستند آنها را در خانه خود نگه دارند. اما آمنه نپذیرفت و خواهش کرد اجازه دهند آنها به دارالنابغه بروند و در آنجا بمانند. محمد نخست درنمییافت که چرا مادرش به ماندن در دارالنابغه اصرار میورزد. اما وقتی به آنجا رفتند، آمنه به او قبری را در وسط آن خانه نشان داد و گفت. پسرم این قبر پدر توست. او در این شهر وقتی از سفر شام بازمیگشت، بیمار شد و داییهای تو از او پرستاری میکردند. وقتی خبر به مکه رسید عبدالمطلب پدربزرگت، عمویت حارث را به یثرب فرستاد. اما دریغا که عمویت هنوز در راه بود و به یثرب نرسیده بود و پدرت مرد و داییهایت او را در اینجا دفن کردند. محمد کنار قبر پدرش نشست و دستهای کوچکش را روی آن گذاشت و ساکت ماند.
انتهای پیام