زیاده‌روی در سخن روح را به بیهودگی می‌کشاند/ ای زبان هم درد بی‌درمان تویی
کد خبر: 4023289
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۴۰۰ - ۱۲:۵۳
ناصر مهدوی با اشاره به فرمایشات حضرت امیر(ع):

زیاده‌روی در سخن روح را به بیهودگی می‌کشاند/ ای زبان هم درد بی‌درمان تویی

ناصر مهدوی با اشاره به بخش‌هایی از نهج‌البلاغه، بیان کرد: امام علی(ع) هشدار می‌دهد کسی که در حرف زدن زیاده‌روی کند، به بیهودگی می‌افتد. البته نه بیهودگی زبان، بلکه بیهودگی روان و روح و نیز فرمود که آدم‌هایی که اهل خموشی و کناره‌گیری هستند در عین معاشرت با آدمها، درونشان را هم می‌کاوند و بدین ترتیب بصیرت پیدا می‌کنند.

به گزارش ایکنا، نشست «تعليم و تربيت در نهج‌البلاغه»، شب گذشته، سوم دی، به صورت مجازی با سخنرانی ناصر مهدوی، استاد دانشگاه و پژوهشگر دین، برگزار شد که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

امام علی(ع) می‌فرماید که وقتی زبان باز می‌کنید حواستان جمع باشد که اگر لطمه‌ای وارد کند جبران‌ناپذیر است. اینکه ما بخواهیم با آبروی کسی بازی کنیم یا قضاوت ناحقی داشته باشیم مانند تیری است که به قلب می‌خورد. امام(ع) فرمود که گاهی اوقات ما سکوت می‌کنیم و ممکن است به همین وسیله چیزی از دست ما برود، اما آن را می‌توانیم به دست آوریم، ولی جایی که زبان تخریب می‌کند جبرانش دشوار است؛ چون قلب آدم‌ها نشانه و شخصیت انسان زیر سؤال می‌رود و درست کردن اعتباری که زبان آن را شکسته و ترمیم کردن قلبی که زبان او را زخمی کرده است بسیار سخت می‌شود.

وقتی از امام(ع) پرسیدند که راز بزرگی شما چیست؟ فرمودند که بیش از هر چیزی مراقب بودیم که کلمات را دقیق‌تر به کار بریم؛ چون به عاقبت به‌کار بردن کلمات دقت می‌کردیم. در ادامه حضرت(ع) فرمود که وقتی کسی زبان خود را رام نکند و در کام عقل نکشد و پیش از سخن گفتن کمی فکر نکند، شخصیتش پوک می‌شود؛ یعنی این شخص به یاوه‌گویی می‌افتد و شخصیت این آدم شکسته می‌شود. حضرت(ع) در جاهای دیگری می‌فرمایند که حرف بزنید تا روشن شود شما چه کسی هستید؛ چون آدم‌ها پشت زبانشان پنهان هستند. وقتی زبان بیهوده سخن می‌گوید، مانند سم منتشر می‌شود، شبیه خنجر است، به دیگران آسیب می‌زند، اما پرده را از روی شخصیت انسان برمی‌دارد که این آدم چقدر حقیر به نظر می‌رسد و در بیهودگی عمر خود را سپری کرده است.

حرف‌های بی‌ربط تیشه به ریشه انسان می‌زند

برخی فکر می‌کنند که یاوه گفتن و شعار دادن هنر است، اما نمی‌دانند که با هر حرف دروغ دارند تیشه به ریشه خود می‌زنند و از سهم و اعتبار خود می‌کاهند. به همین دلیل بارها این شعر مولانا را خوانده‌ام که می‌گوید: «ای زبان هم گنج بی‌پایان تویی / ای زبان هم درد بی‌درمان تویی». زیاده‌روی در حرف زدن اعتبارشکن است. ما دوست نداریم یک نفر به ما حرف بدی بزند و اگر خطایی کنیم، دوست نداریم کسی از آن مطلع شود. ما خطای خود را پنهان می‌کنیم؛ چون اگر فاش شود دیگران در مورد ما قضاوت می‌کنند و اعتبار ما می‌شکند و ما برای آبرویمان خطاهای خود را می‌پوشانیم. وقتی که تا این حد نگران اعتبار خود هستیم، باید توجه کنیم که این اعتبار همیشه و فقط از طریق کج‌روی‌های فاحش از بین نمی‌رود، بلکه ممکن است از یک راه نزدیک‌تر، عزت و کرامت ما زیر سؤال برود. زمانی به این بلا مبتلا می‌شویم که نسنجیده و زیادی حرف بزنیم و بخواهیم درباره هر موردی قضاوت کنیم؛ بی‌آنکه از دانش کافی برخوردار باشیم.

مولانا می‌گفت: «رَستم از این نفس و هوا، زنده بلا مرده بلا/ زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا». می‌گوید نفس لعنتی طوری است که چه بمیرید و چه زنده باشید وقتی اسیر آن هستید در دنیا و آخرت از آن درد می‌کشید. می‌گوید: «ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی/ کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا». آدم‌ها مقداری کمتر حرف بزنند و با تأنی سخن بگویند، یعنی اگر انسان بتواند احساسی را که در درونش می‌جوشد کنترل کند، از بسیاری از غصه‌ها نجات پیدا می‌کند.

زیاده‌روی در سخن روح را به بیهودگی می‌کشاند

به همین دلیل امام(ع) هشدار می‌دهد کسی که در حرف زدن زیاده‌روی کند به بیهودگی می‌افتد. البته نه بیهودگی زبان، بلکه بیهودگی روان و روح و در مقابل فرمود: آدم‌هایی که اهل خموشی و کناره‌گیری و صرف نظر کردن هستند و در عین اینکه با آدم‌ها معاشرت می‌کنند، اما همه عمر خود را در معاشرت‌ها صرف نمی‌کنند و درون خودشان را می‌کاوند و ارزیابی می‌کنند، بصیرت می‌‎یابند و روشن می‌شوند.

مولوی در یکی از بحث‌های مهم مثنوی، که تحت تأثیر کلام حضرت امیر(ع) است، می‌گوید: یکی از ویژگی‌های اولیای خدا این است که بصیرت دارند؛ یعنی نه اینکه قضاوت کنند، بلکه در رفتارشان قضاوت نمود پیدا می‌کند. قرآن نیز می‌گوید: «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ یعنی گویی نوری دارند و رفتار اینها دلنشین و حرف‌هایشان عمیق است و شخصیت مبارکی هم دارند.

بصیرت یعنی روشنایی که شخصیت انسان را در بر می‌گیرد. آدمی که با نور خودش را تطهیر کند و خودش را غرق در نور کند تبدیل به آدم دیگری می‌شود. فلسفه نماز در انسان نیز خلوت بوده است که انسان خودش باشد و از همه چیز دور شود و فاصله بگیرد. گفت: «رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ ترک من خراب شبگرد مبتلا کن». اینکه آدم با خودش باشد و بتواند از دیگران فاصله بگیرد بسیار مهم است. فرد قهرمان ایده دارد و یکسان زندگی نمی‌کند. سیستم‌های استبدادی انسان را تبدیل به موجودی یکنواخت می‌کنند تا کسی ابراز وجود نکند، اما قهرمان کسی است که یکسان بودن را نمی‌پذیرد و بر اساس منطق دل و عقلش ایده‌های درست را پیشنهاد می‌دهد و آدم‌ بصیری است. کسی که با خودش خلوت و خودش را ارزیابی کند اوج می‌گیرد و پرواز می‌کند و به بصیرت می‌رسد.

چرا باید با آدم‌های خوب همنشین شد

سپس امام(ع) می‌فرماید که با آدم‌های خوب همنشین باش که این همنشینی، خود به خود آدم را هم خوب می‌کند. وقتی آدم‌ها با صاحب‌دل می‌نشینند حالشان هم عوض می‌شود و روحشان لطافت پیدا می‌کند. حتماً نباید این آدمِ صاحب‌دل، اهل کشف و کرامات باشد، بلکه هر انسان فاخری مانند یک هنرمند می‌تواند روح شما را لطیف کند؛ چون این همنشینی اوصاف را منتقل می‌کند. گفت: «جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای / زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای»؛ یعنی وقتی کسی به یک انسان توجه می‌کند، این توجه آرام آرام خودش پل می‌شود و رابطه را به وجود می‌آورد و روزنه‌ای را ایجاد می‌کند. وقتی به یک هنرمند توجه می‌‌شود، اندک‌اندک دل به سمت او سیر می‌کند. توجه یک نوع تصرف را به دنبال دارد؛ یعنی ذهن ما را متوجه می‌کند و در نهایت ذهن زانو می‌زند و تسلیم می‌شود.

به هر چیزی که توجه می‌کنید ذهن شما در مقابل آن رام می‌شود. عشق از اینجا آغاز می‌شود و طرف رفته اما خیالش در وجود شما هست. او نیست اما خیالش در باطن شما جولان می‌دهد و متوجه می‌شوید که چند ساعت گذشته اما شما بی‌خبر هستید؛ چون توجه قلب آدمی را محور و روحش را نرم می‌کند. عاشق توجه می‌کند و قلبش کنده می‌شود و به جانب معشوق سیر می‌کند و پس از مدتی می‌بیند خصلت‌های معشوق به قلبش نشسته است؛ چون معشوق تمام وجود این عاشق را تصرف کرده است و انسان به رنگ معشوق درمی‌آید، اما خدا نکند که این معشوق آدم ناراستی باشد که تمام خیر و برکت را از آدم می‌گیرد. امام(ع) می‌گوید که یک راه برای خوب بودن این است که شما با خوبان رفت و آمد کنید. لازم نیست شما یک مرشد و... پیدا کنید، بلکه حتی یک راننده تاکسی سالم هم می‌تواند روح شما را لطیف کند.

حضرت(ع) فرمود که در آدم‌های بی‌شخصیت که روحی منفی دارند هیچ خیری نیست و نباید با آنها همنشین شد؛ چون گرمای وجود شما را می‌دزدند. همچنین فرمود که وقتی به آدم‌های خیرخواه توجه کنید، اندک اندک حس خیرخواهی در شما تقویت می‌شود و لازم است که از آدم‌های شر فاصله بگیرید. همچنین در توصیه دیگری می‌فرمایند که بدترین نوع طعام، طعام حرام است. حرام یک وقت گوشت خوک است، اما امام(ع) می‌گوید: بدترین صورت حرام این است که شکم تو به هزینه تهیدستی انسان‌ها پر شود.

انتهای پیام
captcha