به گزارش خبرنگار ایکنا، در حرفه خبرنویسی یکی از ارزشهای خبری «شهرت» است. مثلاً وقتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از پایان سفر خود به استان همدان در صفحه توئیتر خود مینویسد:
«دیروز در حاشیه سفر استانی به همدان و در شهرستان رزن از آقای بهرام قربانی تقدیر کردم. او بیش از سی سال است با عشق و علاقه با موتورسیکلت برای علاقهمندان به کتاب در روستاهای رزن و درگزین کتاب میرساند.»
رسانهها عموماً با توجه به همین ارزش خبری، در خبری با تیتر «تقدیر وزیر ارشاد از یک دوستدار اهل کتاب» به بازنشر این پیام توئیتری وزیر اهتمام میکنند اما شاید برای شما هم جالب باشد «بهرام قربانی» کیست و چرا و چگونه 30 سال با یک موتورسیکلت سفیر خودخواسته ارسال کتاب به روستاهای نزدیک محل زندگی خود شده و یکتنه و بدون ادعا مسیری را طی کرده که شاید ده دستگاه عریض و طویل فرهنگی با هم نتوانستهاند به مقصد برسانند.
پیدا کردن راه ارتباطی با آقای قربانی قصه ما، بهاندازه چند پیام و تماس با روابط عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و اداره ارشاد همدان فاصله دارد؛ بعد یک شماره همراه با پیششماره 0918 در اختیار داریم که آنطرف خط بهرام قربانی، معلم همدانی اهل روستای «گاوسوار» شهرستان رَزَن در همدان پاسخگوی ما است.
قرار است یک مصاحبه کاملاً معمول خبری داشته باشیم و یک معلم روستایی که هرگز او را ندیدهام، یکسری پاسخهای کلیشهای با چاشنی تقدیر و تشکر معمول از ما و مسئولان روبهروی پرسشهای کلیشهایتر من بنشاند و نقطه سر خط؛ اما آنطرف خط یک مصاحبهشونده معمولی نیست، یک معلم است و این یعنی معجزه کلمات را میداند. جملههایش راهگشا است و حتی کلمههای معمول در دهانش وزن میگیرند و بعد ادا میشوند.
آقای قربانی که از سال 68 و از طریق تربیتمعلم راه تدریس را برای امرارمعاش انتخاب کرده و به گفته خودش حدود 31 سال در آموزشوپرورش خدمت کرده بود؛ میگوید: «از این 31 سال دوره خدمتم، 16 سال راهبر بودم، یعنی یکجا نبودم و روزانه به روستاهای مختلف سر میزدم که مراکز تحت پوشش ما چهل و یک روستا بود.»
بعد ادامه میدهد: «آن زمان یک موتورسیکلت داشتم که با آن به روستاهای مختلف میرفتم. روی موتورم یک خورجین داشتم که وقتی به روستاهای مختلف سر میزدم، کتابهای موردنیاز معلمها، کشاورزها و حتی دامدارها در موضوعات مختلف را به صورت امانی در اختیار آنها میگذاشتم و بعد از مطالعه از آنها تحویل میگرفتم.»
وقتی اینها را میگوید، در خیالم موتوری در شکل و شمایل هونداهای قدیم با یک خورجین چندرنگ دستباف نقش میبندد که صبحها پر از کتاب از روستای گاوسوار بخش سررود شهرستان رَزَن خارج میشود، در هر روستا یکی دو کتاب از بار خود را به دانشآموز یا کشاورز، نانوا و حتی یک خانم خانهدار با سواد ابتدایی میبخشد و غروب احتمالاً با یک دسته سبزی، یک سطل کوچک تخممرغ و دیگر مایحتاج خانه برمیگردد.
آقای قربانی که عکس نیمرخش در کنار وزیر چهره حداقلی از او در ذهنم ساخته، ادامه میدهد: «تا قبل از کرونا هم کار امانت کتاب ادامه داشت اما زمان کرونا کار ما تعطیل شد. الان که خداروشکر کرونا در حال جمعشدن است، امیدوارم با حمایت وزیر آموزشوپرورش و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و عزیزانی که دغدغه فرهنگ و کتاب و آموزش را دارند، این روند را گسترش بدهم و رسالت خود را انجام داده باشم.»
در پاسخ به سؤالم که «مگر در شهر و روستای شما کتابخانه عمومی نیست؟» با همان تهلهجه ترکی که از پشت فارسی صحبتکردنش سَرَک میکشد و یک آجر بر دیوار زیبایی کلامش میافزاید، میگوید: «الان شاید در هر بخش منطقه ما یک کتابخانه عمومی باشد، بعضی از روستاها هم کتابخانه دارند که ناقص است اما عقیده من از همان سال 68 که کار را شروع کردم، -طبق فرمایش حضرت علی (ع) که پیامبر را طبیب دوّار نامیدند- بر این بود که باید کتاب را نزد افراد ببریم و نمیشود یک جا کتابخانه باشد.»
بعد در توضیح نظرش ادامه میدهد: «بنده معتقدم باید کتاب در معرض مردم قرار بگیرد و این کار را عمل در این چند سال انجام دادم. بارها هم اتفاق افتاده که یک کتاب را به یکی از اهالی امانت دادم، زمان تحویل میگوید چند نفر دیگر هم با واسطه او کتاب را خواندهاند و عمل بین چند نفر دستبهدست شده است؛ که بعد آثار مثبت آن را هم میبینیم.»
جالب است که در این 30 سال کار مستمر آقای قربانی هیچگاه این تلاش بیادعای او برای گسترش کتابخوانی آنچنان که باید، دیده نشده است و اولین بار است که توسط یک مسئول برای این تلاش فرهنگی تقدیر شده است.
قربانی میگوید: «در دورهای که معلم بودم یک سری معلم نمونه روستایی شدم، مدرس آموزش خانواده هستم و از آن زاویهها بعضی تقدیر شدم اما مختص این موضوع به این شکل تابهحال تقدیر نشده بودم. آقای اسماعیلی واقع انسان شریف و بزرگواری است. خودش هم کتابهایی نوشته است. توجه و تقدیر ایشان ما را دلگرم کرد. ما حتی در دوره ریاست جمهوری آقای احمدینژاد، برای رئیسجمهوری و مسئولان نامه نوشتیم و متقاضی شدیم این کار را رونق دهیم، که اتفاقی نیفتاد اما الان میبینم که این بزرگوار به حالت جهادی کارش را انجام میدهد و همینکه دست ما را میگیرد، خدا خیرشان بدهد.»
معلم قصه ما به اعجاز کتاب و داستان واقف است و میگوید: «معجزه بزرگ پیامبر ما کتاب، یعنی قرآن است و من بر اساس سفارش پیامبر که همان حدیث ثقلین است، اسم کتابخانهام را کتابخانه سیار قرآن و عترت(ع) انتخاب کردم.»
آقای قربانی که بهاندازه سالهای سن من تجربه دانشپروری دارد و در قامت معلمی که شغل انبیا است با معجزه، علم را با کلمات به دانشآموزانش منتقل کرده، مشکل جامعه بشری را ندانستن میداند و میگوید: «کتاب انسانساز است. میشود با کتابخواندن و حشرونشر داشتن با انسانهای خوب سعادت دنیا و آخرت نصیب آدم باشد. من در این مدت که کتاب به دیگران رساندم، یعنی از سال 67 تا به اینجا، آثار مثبتش را هم میبینم.»
البته حواس معلم قصه به سالم بودن خوراکی که در اختیار مخاطبش قرار میدهد هم جمع است و عنوان میکند: «بیشتر کارم هم بر محوریت قرآن و عترت است؛ یعنی بیشتر کتابهایی که در بُعد جهانبینی الهی است را گسترش میدهم زیرا معتقدم بعضی کتابها باید گسترش داده و خوانده شود و بعضی کتابها هم ضرر دارد و اصلاً نباید خوانده شود. همانطور که با بعضی انسانهای خوب باید حشرونشر داشته باشیم و از بعضی انسانها باید دوری کنیم. دعای خود من همیشه این است که «رب زدنی علما و الحقنی بالصالحین؛ خدایا علم ما را زیاد کن و ما را به صالحین ملحق کن.»
آقای قربانی معلم بودن را خوب بلد است؛ انگار که معلم بودن مانند یک غده خوشخیم تمام سلولهای وجودش را درگیر کرده است که حتی فرصت چنددقیقهای گفتوگوی تلفنی هم فرصت مغتنمی برای ارزانی اندکی از دادههای بسیارش میشود.
معلم کتابدوست قصه ما، از خداشناسی چیزهایی میداند که هیچ معلم و استادی در هیچ کلاس درس و دانشگاهی به ما نیاموخته است.
او میگوید: قضیه اصلی که بنده در این مدت از زندگی و کار آموختم این است که در هرلحظه باید شاکر باشیم، خدا را برای اینهمه نعمت که هست، نعمت انقلاب اسلامی، این مملکت خوب و هموطنان شریف و دانشمندان بزرگی که از قدیم تا هماکنون که داریم، شکر کنیم.»
بعد ادامه میدهد: «همه ما خواستههایی داریم که در راه رسیدن به آن باید آستانه تحملمان را بالا ببریم، صبر کنیم و نهایتاً امیدوار باشیم. من بهشخصه با هرکسی که در ارتباط هستم سه موضوع «شاکر بودن»، «صابر بودن» و «امیدوار بودن» را از طریق کتابخوان بودن گسترش میدهم. نتیجه این موضوع هم باعث میشود انسان زندگی عزتمندی داشته باشد و عاقبتش هم به خیر شود.»
آخرهای مکالمه سوالی که از ابتدا گوشه ذهنم میخ کوبیده را میپرسم؛ «کتابهایی که امانت میدهد را چه کسی تهیه میکند؟»
شاید از روی عزتنفس زیاد و برای جاری نشدن خیرش در جوی ریا بود که پاسخ داد: «این را نپرسید.» و بعد از مکث کوتاهی هم ادامه داد: «هرکسی برای بهتر شدن وضع مملکت در یک موضوعی کار انجام داده، ما هم در راه گسترش کتابخوانی این کار کردیم. انسانهای شریفی هم هستند که آمادهاند کتاب در اختیار ما قرار دهند.»
در تمام گفتوگوی ده دقیقهای ما، آقای قربانی تنها یک درخواست دارد و میگوید: «ما فقط مشکل وسیله داریم که امیدوارم با کمک عزیزان یک وسیله مناسب این کار را تهیه کنیم. تا حالا با وسیله شخصی خودم این کار را انجام دادم، یعنی اوایل با موتور شخصی و توی خورجین کتابها را جابجا میکردم الان هم با ماشین شخصی خود کار را پیش میبرم اما برای گسترش کار مسئولان یا وسیلهاش را در اختیار ما قرار دهند یا وام بدهند که خود ما تهیه کنیم تا کارمان آسانتر شود.»
در پایان هم برخلاف همه مصاحبههای خبری که در تمام شش سال کاری تجربه کردم، میگوید: «ما ساکن روستای گاوسوار هستیم، روستای سرسبز و زیبایی است، هر زمان که با خانواده اینطرفها آمدید، حتما به ما سر بزنید.»
بعد هم شاید به خاطر رسانهای که در آن کار میکنم تأکید میکند: «اهالی روستای ما اهل قرآن هستند و هر روز در فضای مجازی قرآن را ختم میکنیم؛ یعنی 30 نفر عضو دائمی در گروه روستا داریم که هرکدام یک جزء را قرائت میکند. هر روز در این روستا یک قرآن ختم میشود.»
نمیدانم وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی زمان تقدیر از آقای قربانی، به چه چیزی فکر میکرد اما بعد از صحبت با این مرد همیشه معلم معتقدم وزیر از یک ایران کوچک فرهنگی تقدیر کرده است؛ مردی که احتمالاً نمونههای زیادی در جای جای کشور داشته باشد.
گفتوگو از مطهره میرشکاری
انتهای پیام