حجتالاسلام و المسلمین حسن معلمی، دبیر مجمع عالی حکمت اسلامی در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، به بیان نکاتی در باب مبانی تحول علوم انسانی و پاسخ به برخی پرسشها درباره دغدغه اصلی در اسلامیسازی علوم انسانی و افق پیشروی آن در پرتو نظریههای علمشناختی معاصر پرداخت.
وی در خصوص نقش تدوین یک فلسفه علم در ایجاد تحول در علوم انسانی، اظهار کرد: علاوه بر فلسفه علم و قبل از آن شما باید یک معرفتشناسی را تعریف و تبیین کنید. اگر شما در معرفتشناسی قائل به شکاکیت مطلق باشید، فلسفه علمی به وجود نمیآید؛ یعنی فلسفه علم تازه میانه راه است و هنوز اول کار نیست، بلکه ابتدای راه، معرفتشناسی است.
معلمی درباره امکان تحول در معرفتشناسی تحت تأثیر یک نظریه در فلسفه علم، ضمن تأکید بر تقدم معرفتشناسی و راهگشا بودن آن، خاطرنشان کرد: معرفتشناسی بر هر علمی مقدم است. اکنون خیلی از مشکلات ما در علوم، مشکلات معرفتشناختی است و تا آن درست نشود، هیچ کدام از مباحث درست نمیشود و جایگاه خود را پیدا نمیکند.
علوم رایج ما فاقد ویژگی اسلامی است
معلمی درباره نقطه آغازین دغدغه تحول در علوم انسانی بیان کرد: علوم انسانی ما اسلامی نیست و با این که حکومت ما اسلامی است و مدعی هستیم که قلمرو اسلام وسیع است و جامعهشناسی دارد، روانشناسی دارد، تعلیم و تربیت دارد و حقوق و اقتصاد و ... دارد، علوم رایج ما فاقد این ویژگی اسلامی هستند.
وی در توضیح اسلامی نبودن علوم انسانی رایج در کشور ما، بیان کرد: روانشناسی ما در حال حاضر روانشناسیای است که در بعضی از مکاتب آن نفس و روح انکار میشود و تنها رفتار ملاک قرار میگیرد. در این مکاتب و در حالی که خدا و پغمبری هم در کار نیست، همین رفتار ظاهری ملاک قرار میگیرد؛ چرا که اصل بر این است که وقتی فرد میمیرد، به خاک تبدیل میشود و از بین میرود. بنابراین چنین روانشناسیای جایی برای خیلی چیزها ندارد و روانشناسی خاصی خواهد بود.
استفاده از علوم بشری باید در چاچوب نظام و اصول کلی اسلامی صورت گیرد
معلمی عنوان کرد: در این شرایط یا باید دست از این دعاوی برداریم و بگوییم که اسلام حداقلی را میپذیریم و معتقد شویم که همانهایی که بشر در حوزه علوم انسانی گفته، درست است، یا ورود اسلام را به این علوم و از سوی دیگر گفتهشدن چیزهایی را که تاکنون در دایره این علوم گفته نشده است، بپذیریم.
عضو هیئت مؤسس مجمع عالی حکمت اسلامی افزود: حداقل چنین تلقیای این است که بگوئیم اگر اسلام در علوم انسانی ریزهکاریها و ریزمباحث را هم نگفته است، اما اصول کلی و نظام آن را بیان کرده و در این صورت بایستی ما این نظام را کشف کنیم و بر اساس آن از علوم بشری استفاده کنیم. بر اساس این نگاه، استفاده از علوم بشری باید در چاچوب نظام و اصول کلی اسلامی صورت گیرد.
سخن از علوم انسانی اسلامی، با تقلیلِ علم به مؤلفههای روانی و اجتماعی، باطل است
وی در بخش دیگری از این گفتوگو در بحث در باب تأثیر عناصر و عوامل اجتماعی بر دانش، بیان کرد: در فلسفه علم بحثی مطرح است که آیا علم بدون تأثیر مسائل اجتماعی و روانشناسی عالِم و صرفاً با کشف واقعیت پدید میآید یا اینکه پیدایش علوم فقط بر اساس فهم عالم از واقع نیست، بلکه عوامل روانی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و همه اینها در ذهن عالم تأثیر دارد تا علمی به وجود بیاید.
نویسنده کتاب «نگاهی به معرفتشناسی در فلسفه غرب» در مورد نظر خود در این باب گفت: اگر ما به قدری به تأثیر مسائل و امور اجتماعی و روانی بر ذهن عالم قائل باشیم که بر اساس آن علم صرفاً یک هویت روانشناختی و اجتماعی پیدا کند و اصلاً کشف واقع در این میان گم شود، ما این تلقی از علم را باطل میدانیم و این چیزی جز نسبیت نیست و هیچ چیز هم از آن بیرون نمیآید و با این نگاه هیچ حاصلی نخواهیم داشت.
معلمی افزود: در واقع با این مبنا صحبت از علوم انسانی اسلامی باطل خواهد بود و حتی علوم انسانی بشری هم با چنین تعاریف و اصولی باطل است؛ چرا که در این صورت علم صرفاً یک هویت اجتماعی دارد و براساس تغییر جوامع و آداب و سنن هم تغییر پیدا میکند و هیچ چیز ثابتی در آن نیست.
مبنای تحول اسلامی در علوم انسانی
وی البته این گونه مباحث فلسفه علم را در جریان فعلی تحول علوم انسانی چندان محل توجه ندانست و بیان کرد: وقتی که ما پذیرفتهایم که میتوانیم علوم انسانی اسلامی داشته باشیم و به واقع به چنین علومی برسیم، دیگر در مسیر تولید این علوم نمیتواند این مسائل مطرح باشد که ماهیت علم چیست. البته پیش از آن باید همه این مباحث را مورد بررسی قرار بدهیم و به نتیجه برسیم، اما این نتیجه نمیتواند در اصل مقصودی که از تحول داریم، خللی ایجاد کند.
نویسنده کتاب «نگاهی به معرفتشناسی در فلسفه اسلامی» افزود: در واقع ما برآنیم که از یک سو عقل بشر و تجربه بشری، ولو این که نه به همه حقایق، اما فی الجمله به برخی حقایق نائل میشود و از طرف دیگر وحی هم آمده و حقایق برتری را در اختیار ما قرار داده است و ما با استفاده از وحی و عقل و تجربه بشری میتوانیم به حد نصابی از دانش که ما را به سعادت دنیا و آخرت برساند، دست پیدا کنیم. در واقع مبنا در حرکت تحولی در علوم انسانی و اسلامیسازی آن این تلقی است و نگاهها و مسائل دیگر هم میتواند در جای خود مطرح باش.
توان علمشناختی اهالی تحول
معلمی در پاسخ به این پرسش که تا چه حد به فرض علمشناختی مضمر در این مبنا آگاه است و آیا چنین تلقیای را قادر به پاسخگویی در مقابل تئوریهای علمشناختی امروزی میداند، بیان کرد: گاهی کسی ممکن است به من مراجعه کند و بگوید که اگر بخواهم مباحث فکری و نظری را شروع کنم از کجا شروع کنم و من میگویم آیا اسلام را پذیرفتهای و میگویی از کجا شروع کنم یا این که میخواهی ببینی اسلام حق است یا مسیحیت، یا اینکه قبل از آن میخواهی ببینی که آیا میشود علم درست و صحیحی پیدا کرد یا نه. در هر کدام از این مراحل و مسائل باید به مباحث متفاوتی پرداخت.
دبیر مجمع عالی حکمت اسلامی مجدداً در مواجهه با این پرسش قرار گرفت که تا چه حد تلقی علمشناختیاش را مانع از رسیدن به یک نظریه علمشناختی روزآمد مییابد و از سوی دیگر آیا بر آن نیست که تلقی علمشناختی مذکور میتواند مانع گذر از مرزهای کلام و دعاوی کلامی و رسیدن به چارچوب پارادایمهای علمشناختی و ادبیات علمی باشد؟
وی در پاسخ به این پرسش اظهار کرد: ما قطعاً میتوانیم نظریهمان را در زمینه فلسفه علم به شکلی مدون ارائه کنیم و به مباحث علمی به شکلی روشمند برسیم اما قبل از آن باید روشن کنیم که از کجا میخواهیم آغاز کنیم. ما میتوانیم از صفر شروع کنیم و این یعنی این که مانند سوفسطائیان یونان یا مانند دکارت که به شک مطلق رسید، بگوییم که به هیچ چیز یقین ندارم و هیچ علمی را معتبر نمیدانم؛ یعنی مشکوکم و حتی خودم و دیدگاههای خودم و وجود خودم را هم محل شک قرار میدهم و حالا با این شک مطلق که من به آن «نقطه صفر» میگویم بخواهم شروع کنم و ببینم اولین یقینی که برای من ایجاد میشود چیست.
نویسنده کتاب «علمالنفس فلسفی و قرآنی و روایی» ادامه داد: دکارت در این شرایط گفت این که «من شک میکنم» اولین یقین است و علمای ما میگویند این که من وجود خودم و حالات روحی و روانی خودم را مییابم نقطه آغاز است. ما حرفی نداریم که از نقطه صفر آغاز کنیم اما برای چنین حرکتی باید ابتدا تکلیفمان را با نظریههای مطرح در فلسفه علم مشخص کنیم که آیا یکی از آنها را قبول داریم یا این که هیچ کدام را نمیپذیریم و نظریه جدیدی را خودمان مطرح میکنیم و بر اساس آن نظریه بقیه مطالبمان را تنظیم میکنیم.