به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، دهم ربیعالاول (27 سال قبل از هجرت) سالروز ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خدیجه(س) است؛ به همین مناسبت بخشهایی از کتاب «فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام» اثر آیتالله العظمی سبحانی انتخاب شده است، که در مورد این ازدواج مقدس توضیحاتی در آن ذکر شده است؛ بخشهایی از این کتاب برای خوانندگان باز نشر میشود.
ابوطالب که خود بزرگ قریش بود و به سخاوت و شهامت و مناعتِ طبع معروفیت داشت؛ وضع دشوار زندگی برادرزاده، او را وادار نمود که برای وی شغلی در نظر بگیرد. از این لحا ، به برادرزاده خود چنین پیشنهاد کرد: «خدیجه» دختر «خویلد» ، که از بازرگانان قریش است؛ دنبال مرد ایمنی میگردد که زمام تجارت او را بر عهده بگیرد، و از طرفِ او در کاروانِ بازرگانی «قریش» شرکت کند، و مال التجارة او را در شام به فروش برساند، چه بهتر، ای محمد خود را به وی معرفی نمائی.
مشارکت پیامبر(ص) در امر تجارت با خدیجه(س)
مناعت و بلندیِ روح پیامبر، مانع از آن بود که مستقیماً بدون هیچ سابقه و درخواستی، پیش «خدیجه» برود و چنین پیشنهادی کند. از این لحاظ به عموی خود چنین گفت: شاید خودِ خدیجه دنبال من بفرستد، زیرا میدانست او در میان مردم به لقب «امین» معروف است. اتفاقاً جریان نیز همین طور شد. وقتی «خدیجه» از مذاکرات ابوطالب با پیامبر آگاهی پیدا کرد؛ فوراً، کسی را دنبال پیامبر فرستاد و گفت: چیزی که مرا شیفته تو نموده است، همان راستگوئی، امانت داری و اخلاق پسندیده تو است، و من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران میدادم، به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم که در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند.
رسول خدا، جریان را برای عموی خود بیان کرد. وی در پاسخ چنین گفت: این پیش آمد وسیلهای است برای زندگی که خدا آن را به سوی تو فرستاده است.
در اینجا از یادآوری نکتهای ناگزیریم و آن اینکه : آیا پیامبر در کاروان قریش به عنوان «اجیرِ خدیجه» شرکت نمود، یا کار به صورت دیگر بود و آن اینکه: پیامبر، قرارداد بست که در منافع کالاهای بازرگانی سهیم گردد، و جریان به صورت عقد «مضاربه» انجام گرفت.
مقام و موقعیت بیتِ هاشمی، عزت نفس و مناعت طبع پیامبر، ایجاب میکند که جریان به صورت دوم انجام گیرد، نه به صورت اجیری و این مطلب را دو چیز تأیید میکند:
اولا: در پیشنهاد ابوطالب، کلمهای که حاکی از «اجیر شدنِ» برادرزادهاش باشد، نیست. بلکه او با دیگر برادرهای خود قبلا چنین مذاکره کرد و گفت: برخیزیم برویم خانه «خدیجه» از او بخواهیم که مالی در اختیار «محمد بگذارد، تا او با آن تجارت کند.».
ثانیاً: یعقوبی، در تاریخ خود مینویسد: هرگز پیامبر در طول عمر خود اجیرِ کسی نگردید.
کاروان قریش آماده حرکت شد. کالاهای بازرگانی «خدیجه» نیز در آن میان بود. در این هنگام «خدیجه»، شتری راهوار و مقداری کالای گرانبها در اختیار وکیل خود گذارد، و ضمناً به دو غلام خود دستور داد، که در تمام مراحل کمال ادب را به جا آورند، و هر چه او انجام داد، ابداً اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند.
بالاخره کاروان به مقصد رسید و همگی در این مسافرت سودی بردند، ولی پیامبر بیش از همه سود برد؛ و چیزهائی نیز، برای فروش در بازار «تهامه» خرید.
کاروان قریش، پس از پیروزی کامل، راه مکه را پیش گرفت. جوان قریش در این سفر، برای بار دوم از دیار عاد و ثمود گذشت. سکوت مرگباری که در محیط زندگی آن گروه سرکش حکمفرما بود؛ او را بیشتر به عوالم دیگر متوجه نمود. علاوه بر این، خاطرات سفر سابق تجدید شد. به یاد روزی افتاد که همراه عموی خود، همین بیابانها را پشت سر می نهاد. کاروانِ قریش به مکه نزدیک شد، «میسره» ، غلامِ خدیجه، رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پیش از ما وارد مکه شوی ، و «خدیجه» را از جریان تجارت، و سود بی سابقهای که امسال نصیب ما گشته است، آگاه سازید. پیامبر در حالی که «خدیجه» در غرفه خود نشسته بود، وارد مکه شد. «خدیجه» به استقبال او دوید، و او را وارد غرفه نمود. پیامبر با بیان شیرین خود، جریان کالاها را تشریح کرد، چیزی نگذشت که «میسره» وارد شد.
غلام «خدیجه»، میسره آنچه را در این سفر دیده بود؛ که تمام آنها بر عظمت و معنویت محمد امین (صلّی الله علیه وآله) گواهی میداد، برای خدیجه مو به مو تعریف کرد. از جمله اینکه «امین» ، بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا نمود، آن مرد به او گفت: به «لات» و «عُزی» سوگند بخور، تا من سخن تو را بپذیرم «امین»، در پاسخ او چنین گفت: پستترین و مبغوضترین موجودات پیش من، همان لات و عُزّی است که تو آنها را میپرستی. و نیز میسره اضافه نمود که در بصری، «امین» به منظور استراحت زیر سایه درختی نشست. در چنین هنگام، چشم راهبی که در صومعه خود نشسته بود به امین افتاد، و آمد از من نام او را پرسید. سپس چنین گفت: «این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است؛ همان پیامبریست که در «تورات و انجیل» درباره او بشارتهای فراوانی خواندهام!.
خدیجه بانوی اسلام
تا آن روز وضع مالی و اقتصادی رسول گرامی مرتب نبود؛ و هنوز به کمکهای مالی عموی خود ابوطالب نیازمند بود وضع کار و کسب او، ظاهراً چندان ریشهدار نبود، که بتواند همسری انتخاب کند و تشکیل عائله دهد.
سفر اخیر وی به شام، آن هم به طرز وکالت و نمایندگی از طرف یکی از زنانِ متمکن سرشناس قریش، تا حدی وضع مالی و اقتصادی او را تثبیت نمود. دلاوری و کاردانی جوان قریش، مورد اعجاب خدیجه قرار گرفت. حاضر شد که مبلغی را علاوه بر قرارداد، به عنوان جایزه بپردازد. ولی جوان قریش، فقط اجرتی را که در آغاز کار معین شده بود دریافت نمود و سپس راه خانه ابوطالب را پیش گرفت و آنچه در این راه به دست آورده بود، برای اینکه گشایشی در وضع زندگی ابوطالب پدید آید؛ همه را در اختیار او گذارد.
عموی چشم به راه، با دیدن برادرزاده خود که یادگار پدر (عبدالمطلب) و برادر بود، اشک شوق در چشمان او حلقه زد؛ و از پیروزی او در کار تجارت و سودی که عاید او گشته بود بسیار خوشحال گشت و حاضر شد که دو اسب و دو شتر در اختیار برادرزاده بگذارد، تا به شغل بازرگانی ادامه دهد، و از پولی که در این سفر به دست آورده و همه را در اختیار عمو گذارده بود، همسری برای او انتخاب کند.
در چنین شرائط، رسول گرامی (صلّی الله علیه وآله) تصمیم قاطع گرفت که همسری به عنوان شریک زندگی انتخاب نماید. ولی چطور شد این قرعه به نام خدیجه افتاد در حالی که قبلا پیشنهاد ثروتمندترین و متنفذترین رجال قریش را مانند «عقبة بن ابی معیط»، «ابوجهل» و «ابوسفیان» درباره ازدواج با خود، رد کرده بود و چه عللی این دو شخص را که از نظر زندگی کاملا مختلف بودند، بهم نزدیک کرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنویت میان آنان پدید آورد که خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (صلّی الله علیه وآله) گذارد، و در راه توحید و اعلاء کلمه حق مصرف گردید. خانهای که اطراف آن را کرسیهای عاج نشان و صدف نشان پر کرده بود، و حریرهای هند و پردههای زربفت ایران آرایش داده بود، بالاخره پناهگاه مسلمانان باشد؟
ریشه این حوادث را باید در تاریخ زندگانی خدیجه جستجو نمود. چیزی که مسلم است این است که این نوع گذشت و فداکاری تا ریشه ثابت و پاک و معنوی نداشته باشد، صورت نمیپذیرد.
تقوی و پاکدامنی حضرت خدیجه(س)
صفحات تاریخ گواهی میدهد که این ازدواج معلول و مولود ایمان خدیجه به تقوی و پاکدامنی و عفت و امانت عزیز قریش بود. شرح زندگانی خدیجه و روایاتی که در فضیلت او وارد شده است، این مطلب را بیشتر روشن مینماید.
خدیجه زنی پاکدامن و عفیف بود، پیوسته دنبال شوهری متقی و پرهیزگار میگشت از این نظر پیامبر درباره وی فرمود: «خدیجه از زنان بافضیلت بهشت است» اول کسی که از زنان، به محمد (صلّی الله علیه وآله) ایمان آورد، خدیجه بود. امیر مؤمنان، در خطبهای که به غربت اسلام در آغاز بعثت اشاره مینماید، میفرماید: «خانواده مسلمانی در اسلام نبود، جز خانوادهای که از پیامبر و خدیجه تشکیل یافته بود و من سومین نفر آنها بودم».
«ابن اثیر» مینویسد: تاجری به نام «عفیف» وارد مسجدالحرام شد و از اجتماع و عبادت یک جمعیتِ سه نفری کاملا در شگفت ماند. دید پیامبر با خدیجه و علی (علیهالسلام) مشغول پرستش خدایند. خدائی که مردم آن منطقه، پرستش او را فراموش کردهاند و به «خدایان» پیوستهاند. وی برای تحقیق، با عموی پیامبر «عباس» ملاقات کرد و آنچه را دیده بود به وی گفت و از حقیقت امر پرسید. وی گفت: نفر نخست مدعی نبوت و پیامبری و آن زن، همسر وی خدیجه و نفر سوم فرزند برادرم علی است. سپس افزود: در روی زمین کسی را سراغ ندارم که پیرو این آئین باشد، جز همین سه نفر.
بیان و نقلِ روایاتی که در فضیلت خدیجه وارد شده است؛ از حوصله گفتار ما بیرونست. چه بهتر به تفصیل عللی که این حادثه تاریخی را پدید آورد، بپردازیم.
علل ظاهری و باطنیِ این ازدواج
مردان مادی که همه چیز را از دریچه مادیگری مطالعه میکنند، پیش خود چنین تصور میکنند که چون خدیجه ثروتمند و تجارت پیشه بود، برای امور تجارتی خود، به یک مرد امین بیش از هر چیزی نیازمند بود. از این لحاظ، با محمد (صلّی الله علیه وآله) ازدواج نمود، و محمد نیز از وضع زندگی آبرومندانه او آگاه بود با اینکه توافق سنی نداشتند؛ تقاضای او را پذیرفت.
ولی آنچه را تاریخ نشان میدهد، این است که محرّکِ خدیجه برای ازدواج با امین قریش، یک سلسله جهات معنوی بود، نه جنبههای مادی. اینک شواهد ما:
1 ـ هنگامی که از «میسره»، سرگذشتِ سفر جوان قریش را میپرسد؛ او کراماتی را که در طول این سفر از او دیده بود، و آنچه را از راهب شام شنیده بود، برای او نقل مینماید. «خدیجه»، شوق مفرطی که سرچشمه آن علاقه به معنویتِ محمد (صلّی الله علیه وآله) بود در خود احساس میکند، و بیاختیار به او میگوید: میسره! کافی است، علاقه مرا به محمد دو چندان کردی. برو من تو و همسرت را آزاد کردم و دویست درهم و دو اسب و لباس گرانبهائی در اختیار تو می گذارم.
سپس آنچه را از «میسره» شنیده بود، برای «ورقة بن نوفل» که دانای عرب بود، نقل میکند. او می گوید: صاحب این کرامات پیامبر عربی است.
2 ـ روزی «خدیجه» در خانه خود نشسته بود، و دور او را کنیزان و غلامان گرفته بودند. یکی از دانشمندان یهود نیز در آن محفل بود. اتفاقاً جوان قریش از کنار منزل آنها گذشت، و چشم دانشمند یهود به پیامبر افتاد. فوراً از خدیجه درخواست نمود؛ که از «محمد» تقاضا کند از مقصد خود منصرف شود و چند دقیقه در این مجلس شرکت نماید. رسول گرامی (صلّی الله علیه وآله) تقاضای دانای یهود را که مبنی بر نشان دادن علائم نبوت در بدن او بود پذیرفت. در این هنگام، «خدیجه» رو به دانشمند یهودی کرد و گفت: هرگاه عموهای او از تفتیش و کنجکاوی تو آگاه گردند، عکس العمل بدی نشان میدهند. زیرا آنان از گروه یهود به برادرزاده خود هراسانند. در این موقع، دانای یهود گفت: مگر میشود به محمد کسی صدمهای برساند! در صورتی که دست تقدیر، او را برای ختم نبوت و ارشاد مردم پرورش داده است. «خدیجه» گفت: از کجا میگوئی که او حائز چنین مقام میشود؟ وی گفت: من علائم پیامبر آخرالزمان را در تورات خواندهام؛ و از نشانههای او این است که پدر و مادر او میمیرند، و جد و عموی وی از او حمایت مینمایند و از قریش زنی را انتخاب مینماید که سیده قریش است. سپس اشاره به خدیجه نمود و گفت: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را بدست آورد.
3 ـ ورقه، عموی خدیجه، از دانایان عرب بود، و اطلاعاتِ فراوانی درباره کتب عهدین داشت و مکرر میگفت که مردی از میان قریش، از طرف خدا برای هدایت مردم برانگیخته میشود و یکی از ثروتمندترین زنان قریش را میگیرد و چون «خدیجه»، ثروتمندترین زنان قریش بود؛ از این لحاظ گاه و بیگاه به خدیجه میگفت: روزی فرا رسد که تو با شریفترین مردِ روی زمین وصلت میکنی!
4 ـ خدیجه، شبی در خواب دید: خورشید، بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانه او فرود آمد. خواب خود را برای ورقه نقل کرد. وی چنین تعبیر نمود: با مرد بزرگی ازدواج خواهی نمود که شهرت او عالمگیر خواهد شد.
اینها جریانهائی است که بعضی از مورخان نقل نمودهاند و در بسیاری از کتب تاریخی نیز ثبت شده است. مجموع اینها، علل تمایل خدیجه را آفتابی میکند که این تمایل بیشتر مولود ایمان و اعتقاد او به معنویت جوان قریش بود. و اینکه امین، برای تجارت او از دیگران مناسبتر است؛ شاید کمترین اثری در ایجاد این وصلت نداشته است.
کیفیت خواستگاری خدیجه از پیامبر(ص)
قدر مسلم این است که پیشنهاد، ابتدا از طرف خود خدیجه بوده است. حتی ابن هشام نقل میکند که خدیجه؛ شخصاً تمایلاتِ خود را اظهار کرد و چنین گفت: عموزاده! من بر اثر خویشی که میان من و تو برقرار است و آن عظمت و عزّتی که میان قوم خود داری و امانت و حسن خلق، و راستگوئی که از تو مشهود است؛ جداً مایلم با تو ازدواج کنم. «امین قریش» ، به او پاسخ داد که؛ لازم است عموهای خود را از اینکار آگاه سازد و با مشورت آنها این کار را انجام دهد.
بیشتر مورخان معتقدند که نفیسه، دختر «علیه»، پیام خدیجه را به پیامبر به طرز زیر رساند:
«محمد! چرا شبستان زندگی خود را با چراغ همسر روشن نمیکنی؟ هرگاه من تو را به زیبائی و ثروت، شرافت و عزت دعوت کنم میپذیری؟ پیامبر فرمود : منظورت کیست؟ وی «خدیجه» را معرفی کرد. حضرت فرمود: آیا ( خدیجه ) به این کار حاضر میشود؛ با اینکه وضع زندگی من با او فرق زیادی دارد؟ نفیسه گفت: اختیار او در دست من است، و من او را حاضر میکنم. تو وقتی را معین کن، که وکیل او (عمروبن اسد) با شما و اقوامتان دور هم، گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود».
رسول گرامی، با عمویهای بزرگوار خود (ابوطالب) جریان را مذاکره کرد. مجلسِ باشکوهی که شخصیتهای بزرگ قریش را دربرداشت، تشکیل گردید. نخست، ابوطالب خطبهای خواند که آغاز آن حمد و ثنای خداست و برادرزاده خود را چنین معرفی کرد: برادرزاده من، محمد بن عبدالله، با هر مردی از قریش موازنه و مقایسه شود؛ بر او برتری دارد. و اگر چه از هرگونه ثروتی محروم است، لکن ثروت سایه ایست رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی.
چون خطبه ابوطالب، مبنی بر معرفیِ قریش و خاندان هاشم بود؛ در برابر آن «ورقة بن نوفل بن اسد» که از بستگان خدیجه بود، ضمن خطابهای گفت: کسی از قریش منکر فضل شما نیست، ما از صمیم دل میخواهیم دست به ریسمان شرافت شما بزنیم.
عقد نکاح جاری شد و مهریه چهارصد دینار معین شده و بعضی گفتهاند که مهریه بیست شتر بوده است.
منبع: فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، آیتالله جعفر سبحانی، 1373، چاپ دوم، صفحات 77 تا 87