بسیجیها با اینکه اکثراً چهرههای خود را سیاه کرده بودند، اما نور محمدی(ص)، همان نوری که اولین و مقربترین مخلوق خداست، از صورتهای شاداب و پرنشاط آنها ساطع بود و به راستی شیرینتر از این لحظات را کجا میتوان پیدا کرد؟
این کلمات، سخن سید شهیدان اهل قلم است؛ کسی که خود را به دریای مواج روح بسیجیها نزدیک کرد تا صورتگر قامت طناز آنان باشد.
شهدا متعهد بودند، به خاک و وطن، به ناموس و میهن؛ هراند هاکوپیان، رزمنده مسیحی که از ناحیه دو پا مجروح بود، اصرار داشت که روی زمین گذاشته شود. یارانش خیلی اصرار داشتند که او را بر روی دوش خود حمل کنند، هر چه اصرار کردند نتوانستند او را راضی کنند. وی گفت بگذارید به شما یک چیز را بگویم، شما مسلمان هستید، اگر کشته شوید، شهید محسوب میشوید، اما من برای وطنم میجنگم. او را زمین گذاشتند. او توانست با همین وضعیت یک تانک را هم منهدم کند، ولی بعد از این اقدام، یک تانک از روی وی رد شد و جسم و جانش با رملهای فکه درآمیخت.
صحنه کربلای ایران با این فداکاریها تبدیل به مدینه فاضلهای شده که تمام ادیان را در کنار هم و زیر سایه اخلاق نبوی(ص)، یک جا گرد آورده است. ایران یگانه صحنه هنرمندی رزمندگانی است که با دلهای پاک و انتخاب و اراده خود، قدم در راه شهادت گذاشتند. دلهایی که رنج را به گنج ترجیح دادند.
مؤمنان واقعی، محافظان نماز هستند
خداوند متعال در قرآن کریم در وصف مؤمنان می فرماید: «اَلّذینَ هُمْ علی صَلَواتِهِمْ یُحافِظون؛ مؤمنان واقعی کسانی هستند که بر نمازهای خود محافظت می کنند.» و به فرموده امام راحل: «نگهداری وقت نماز و به جای آوردن آن در اول وقت، از مهمترین آداب عبادت است.»
و چه کسانی مؤمنتر از شهدای هشت سال دفاع مقدس؟ آنجا که امیر دلاور، سردار دربندی از همرزم شهیدش، علی صیادشیرازی میگوید: «در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلیکوپتر. دیدم وی مدام به ساعتش نگاه میکند. علت را پرسیدم. گفت: موقع نماز است. همان لحظه به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیاید تا نماز را در اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح بدانید تا مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز را بخوانیم. هلیکوپتر نشست. با آب قمقمهای که داشت، وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت وی اقامه کردیم.»
اگر از دست هم ناراحت شدید به هم تهمت نزنید، دو رکعت نماز بخوانید
عبدالرحمن بن غنم از رسول اکرم(ص) روایت میکند که نبی اکرم(ص) ارشاد فرمودند که «بهترین بندگان خدا کسانی هستند که با دیدن آنها، خداوند تعالی به یاد بیاید و بدترین انسانها کسانی هستند که جاسوسی میکنند و کسانی که دو نفر را از هم جدا میکنند و کسانی که تلاش میکنند تا مسلمانی را به گناه یا پریشانی مبتلا کنند.»
سردار حسن باقری اخلاقی داشت که اگر بین بسیجیها حرفی میشد، میگفت «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید. این تهمتها فردا باعث تهمتهای بزرگتری میشود. اگر از دست هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید، بگویید خدایا این بنده تو حواسش نبود، من گذشتم، تو هم از او بگذر. این طوری مهر و محبت زیاد میشود. آن وقت با این نیروها میشود عملیات کرد.»
چه قدر دلم میخواهد علت خندههای مکرر شهید کاوه در منزلش را بدانم
تبسم، بهترین نشانه شادی و نشاط است. چهره رسول اکرم(ص) نیز هنگام دیدار یاران، بیش از دیگران شاداب و خندان بود و گاه چنان میخندید که دندانهای مبارکش نمایان میشد. ابوالدرداء میگوید: رسول خدا(ص) هر گاه سخنی میفرمود، سخنش با لبخند همراه بود. بیش از همه لبخند داشت و بر روی یارانش لبخند میزد.
همسر شهید محمود کاوه نقل میکند: «دیر به دیر میآمد. اما تا پایش را میگذاشت توی خانه، بگو و بخندمان شروع میشد. خانهمان کوچک بود؛ گاهی صدایمان میرفت طبقه پایین. یک روز همسایه پایینی به من گفت: به خدا این قدر دلم میخواهد یک روز که آقامحمود میآید خانه، لای در خانهتان باز باشد، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگر چه میگویید و این قدر میخندید.»
با خودکار بیتالمال حتی یک کلمه هم ننویس
امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) نقل میکند که ایشان فرمودند: «پنج کس هستند که من و هر پیامبر مستجابالدعوهای، آنان را لعنت کرده ایم؛ آن کس که در کتاب خدا، آیهای را زیاد گرداند، و کسی که سنت و روش مرا رها کند و کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند و کسی که حرمت اهل بیت(ع) مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد و کسی که اموال عمومی را به خود منحصر کند و تصرف در آن را به نفع خود حلال شمارد.»
همسر مهدی باکری تعریف میکند: «به او گفتم در راه که برمیگردی خانه، کمی کاهو و سبزی بخر. گفت: من سرم خیلی شلوغ است، میترسم یادم برود. روی یک تیکه کاغذ هر چی میخواهی بنویس و به من بده.
همان موقع داشت جیبش را خالی میکرد. یک دفترچه یاداشت و یک خودکار درآورد و گذاشت زمین. آنها را برداشتم تا چیزهایی که میخواستم در آن بنویسم. یک دفعه به من گفت «ننویسیها». جا خوردم. به او نگاه کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود. گفتم: مگر چه شده؟ گفت «آن خودکاری که دست توست مال بیتالمال است.» گفتم: من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم. دو، سه کلمه بیشتر نیست. گفت: نه.»
در عصری این چنین، در روزگاری که بشر، بنده اهوای خویش است و بت خویشتن را میپرستد، ظهور این جوانان چه معنایی دارد؟ این جوانان طلیعهدار عصر توبه بشریت و نمونهای از انسانهای آینده هستند و آینده انسان، آیندهای الهی است. آنان ابراهیموار هجرت کردهاند و اسماعیلگونه سر به قربانگاه سپردهاند تا انسان ها را به رستگاری رهنمون شوند.