کد خبر: 1372028
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۴
رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی مطرح کرد:

چهارده شاخص‌ مطلوبیت «منهج فهم قرآن»

گروه اندیشه: حجت‌الاسلام رشاد در دومین جلسه سلسله دروس منطق فهم قرآن با اشاره به ابتنای هر روش‌شناسی بر یک نظریه، به تبیین 14 شاخص کمال و مطلوبیت یک روش برای فهم قرآن پرداخت.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، سلسله دروس «منطق فهم قرآن» یکی از درس‌های حجت‌الاسلام و المسلمین علی‌اکبر رشاد است که هر دو هفته یک بار در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی واحد تهران برگزار و از طریق ویدئو کنفرانس با حضور طلاب و پژوهشگرانی از قم نیز همراه می‌شود.

بنا بر این گزارش، این سلسله دروس به نحوی ابداعی و نوآورانه، به تنقیح و تدوین و تنظیم مقدمات فهم قرآن و قواعد آن، ضوابط حاکم بر این قواعد و همچنین رویکردها، اسلوب‌ها، فرآیندها، ساختارها و سنجه‌ها در فهم قرآن پرداخته است. در ادامه، گزارشی از جلسه دوم از این سلسله دروس می‌آید.
یک روش‌شناسی مطلوب چه ویژگی‌ها و شاخص‌هایی را باید داشته باشد؟
در دو افق می‌توان یک روشگان را ارزیابی کرد و مطلوبیت آن را مشخص نمود:
1 ـ روش را به مثابه یک مؤلفه‌ از مؤلفه‌های رکنی تکون‌بخش یک دانش یا یک حوزه معرفتی قلمداد کنیم.
2 ـ روش را یک علم مستقل و تام قلمداد کنیم.
در توضیح باید گفت که پاره‌ای از عناصر را سراغ داریم که مؤلفه‌های تکون‌بخش یک علم یا یک حوزه‌ی معرفتی هستند؛ مانند «مبادی»، «موضوع»، «مسائل»، «غایت» و «منطق» یک علم.
این مطلب ناظر به بحث چالشی مشهوری با عنوان «وحدت و تمایز علوم» است. دانشمندان رشته‌های مختلف و خاصه اصول راجع به این بحث می‌کنند که چه مؤلفه و عنصری تعیین‌کننده‌ هویت یک علم است و وحدت درونی یک علم با آن عنصر تحقق پیدا می‌کند، و انسجام درونی یک علم با آن عنصر تأمین می‌شود، همچنین تمایز آن علم با دیگر علوم مشخص می‌گردد؟
تا زمان مرحوم آخوند، نظر اکثر علمای اصول بر این بود که وحدت درونی یک علم به «وحدت موضوعی» آن است و تمایز آن علم با دیگر علوم نیز به تفاوتی است که آن علم در «موضوع» با دیگر علوم دارد. مرحوم آخوند در این خصوص عقیده دارند که وحدت یک علم به غایت آن است، یعنی مجموعه مسائل متشتته‌ای که غایت واحدی را تأمین می‌کنند در قالب یک علم صورت می‌بندند و تبدیل به یک دانش می‌شوند. همچنین تمایز یک علم با دیگر علوم نیز در غایت است. برای مثال غایت علم اصول توانا ساختن مجتهد برای استنباط فروع است؛ اما غایت فقه توانا ساختن نیست، بلکه استنباط و استظهار فروع از منابع است. در اینجا مشاهده می‌کنید که غایت علم اصول و علم فقه تفاوت ظریفی پیدا کرده‌اند. به همین جهت اصول از فقه جدا شد و مسائل و قضایایی که غایت آنها تأمین توانمندی برای مستنبط در استنباط احکام است، در دانشی به نام دانش اصول صورت‌بندی می‌شود و این دانش را پدید می‌آورد؛ اما قضایایی که رأساً جزء فرایند استنباط است که با کمک آنها فروع استنباط می‌شود باید در فقه قرار بگیرند. برخی دیگر نیز «روش» را معیار وحدت و میزان تمایز تلقی می‌کرده‌اند.
نظریه تناسق ارکان
در مقابل نظراتی که در بالا مطرح شد، ما نظریه‌ای را تحت عنوان «تناسق ارکان» طرح کردیم. این نظریه می‌گوید: اولاً تنها به یک معیار نمی‌توان وحدت و تمایز علوم را مشخص کرد، ثانیاً اگر به فرض که بپذیریم تنها با یک معیار وحدت و تمایز یک علم با دیگر علوم مشخص می‌شود، در همه‌ی علوم با یک معیار نمی‌توان وحدت و تمایز را تأمین کرد. ممکن است کانون و گرانیگاه در یک علم «موضوع» آن باشد و در علم دیگر «غایت» و در علم سوم «روش». ولی حرف نهایی این است که علوم از مؤلفه‌های گوناگونی تشکیل شده‌اند، مجموعه‌ای از عناصر رکنی در کنار هم قرار می‌گیرند و برایند مجموعه‌ی آن مؤلفه‌ها موجب تکون یک علم می‌شود. به این معنا که هر علمی با علم دیگر از جهات مختلف تفاوت دارد و این تفاوت تنها به «موضوع»، «غایت»، «مسائل» و... نیست. یک علم از برایند مجموعه‌ای از مسائل و با مبادی معین و حول محور موضوع مشخص و در جهت غایت روشن و با روش‌شناسی معلومی پدید می‌آید. بنابراین در وحدت و تمایز علوم تنها نمی‌توان به یک عنصر یا مؤلفه اکتفا کرد. البته قبول داریم که ممکن است در هر علمی یکی از این عناصر صورت گرانیگاه را پیدا کند و وزن بیشتری داشته باشد.
بنابراین هر علمی برایند و حصیله‌ی کارکرد و بروندادهایی است که از مؤلفه‌های چندگانه‌ی ماهیت‌ساز و هویت‌پرداز یک علم فراهم آمده است که «روش» یکی از این مؤلفه‌هاست.
در اینجا درخصوص «روش» می‌گوییم که ارزیابی و سنجش مطلوبیت «روش» یک‌بار در این افق صورت می‌بندد که روش را چونان یکی از عناصر رکنی و مؤلفه‌های تکون‌بخش یک علم می‌بینیم و در این حالت می‌گوییم که چه روشی برای علم خوب است؟ فرض کنید در علم اصول ممکن باشد که چند روش به کار برود، مثلاً یک نفر با روش و رویکرد عقلی با مسائل اصولیه مواجه شود، دیگری با غلبه‌ی روش و رویکرد نقلی.
بنابراین دو روش وجود دارد؛ روشی که ما مطرح کرده‌ایم که مبتنی بر نظریه‌ی ابتناء است، و معتقدیم که با لحاظ خصائل و خصایصی که ارکان خطاب دینی دارد، باید به نحو آمیخت‌ساختگانی و امتزاجی مجموعه‌ی مدارک و مدرک‌ها را به کار بندیم. و البته ممکن است بعضی تلقی دیگری داشته باشند و برای مثال بیشتر به سمت لفظی و زبانی کردن اصول تمایل داشته باشند.
به هر حال در پشت هر روش‌شناسی یک نظریه است که باید روش‌شناسی‌های مختلف را با یکدیگر بسنجیم و یکی را بر دیگری ترجیح دهیم. در اینجا باید شاخص‌هایی را ارائه کنیم و مشخص کنیم که براساس چه شاخص‌هایی می‌توان یک نظریه و یا روش‌شناسی را بر روش‌شناسی دیگر ترجیح داد.
بار دیگر ممکن است «روش» را کلان‌تر ببینیم و چونان یک دانش روش‌شناختی در نظر بگیریم. در اینجا پرسش می‌کنیم که یک دانش روش‌شناختی باید دارای چه ویژگی‌هایی باشد که روش‌شناسی برتر قلمداد شود؟
به این ترتیب دو افق مذکور در بالا را توضیح دادیم و در اینجا عرض می‌کنیم که ما درصدد طراحی دانش روش‌شناختی هستیم.
شاخص‌های کمال و مطلوبیت روشگان فهم قرآن
مواردی که به نظر ما به عنوان شاخص کمال و مطلوبیت روشگان فهم قرآن قلمداد می‌شود و با توجه خاص به این ویژگی‌ها می‌خواهیم دانش روش‌شناختیِ تفسیر قرآن و فهم کلام الهی را پیشنهاد بدهیم به شرح زیر است:
1 ـ ابتـنای آن بر مبـادی متقن و معتبر (از جمله علل اربعه‌ی تکون‌بخش معرفت وحیانی با تلقی صائب از آنها). مبادی و مبانی قریبه و وسیطه‌ی مورد اتکای یک دانش روش‌شناختی باید متقن و معتبر باشد. استدلالی و محکم باشد و از نظر شرع معتبر و موجه باشد و شرع حجیت آن را تأیید کرده باشد.
از جمله‌ی این مبادی علل اربعه‌ی تکون‌بخش معرفت وحیانی است. ما باید علل اربعه‌ای (علت فاعلی، غایی، صوری و مادی) که معرفت وحیانی را پدید می‌آورد بر مبانی متقن و معتبری مبتنی کنیم. برای اگر فهم وحی به مبانی نیازمند است، آن مبانی باید متقن و معتبر باشد. ما در اینجا نهادهای پایه در فهم وحی الهی را پیشنهاد می‌کنیم که در آنجا توضیح داده‌‌ایم که پیش‌انگاره‌هایی را درخصوص وحی قبول داریم که فهم وحی الهی را باید براساس آن پیش‌انگاره‌ها انجام دهیم؛ برای مثال؛ وحی الهی حکیمانه است؛ وحی الهی فطرت‌نمون است، وحی الهی هدایت‌مآل است و...
2 ـ انطباق تام دانش روش‌شناختی با تعریف پیشینی و مختاری که از منهج فهم قرآن ارائه می‌کنیم. ما در ابتدا باید تعریفی از منهج فهم قرآن ارائه کنیم و مشخص کنیم که منهج یا منطق فهم قرآن چگونه منهجی است. سپس دانشی را که قصد طراحی و تدوین آن را داریم، باید با این تعریف سازگار باشد. بر این اساس منهج فهم قرآن از نظر ما عبارت خواهد بود از: «سامانه‌ی روشگانی متشکل از مجموعه‌ی مبادی ممتزجه، قواعد، ضوابط و رویکردها و رهیافت‌ها و اسلوب‌های سازوارِ به هم پیوسته‌ای که کاربست آنها در فرایندهایی مشخص فهم کلام الهی و کشف مرادات مبدأ دین و مُنزل وحی را میسر ساخته، درستی کاربرد عناصر یاد‌شده و صحت معرفت حاصل از آن را می‌سنجد.» که البته این تعریف را در آینده به صورت مفصل توضیح خواهیم داد.
3 ـ انسجام تامّ درونی مبادی، ابزارها، رویکردها، اسلوب‌ها و فرایندهایی که در متن یک منهج پیشنهاد می‌کنیم. اینها باید کاملاً با یکدیگر انسجام و تلائم داشته باشند؛ مبادی باید تولیدکننده ابزارها (قواعد و ضوابط فهم) باشد. مبادی و رویکردهایی که به کار می‌گیریم باید با یکدیگر سازگار باشند، همچنین اسلوب‌ها و فرایندهایی که در فهم کلام و کشف مرادات الهی استفاده می‌کنیم باید با یکدیگر تلائم و سازواری داشته باشند.
4 ـ برخورداری از هندسه‌ی معرفتی متوازن و ساختار صوریِ سخته و منسجم. این روش‌شناسی که قصد پیشنهاد آن را داریم باید از هندسه و ساختار متوازن برخوردار باشد. ما مجموعه‌ای از فصول و قضایای متشتته که در کنار هم قرار گرفته‌اند را دانش نمی‌نامیم؛ و روش‌شناسی باید از ساختار معرفتی منسجمی برخوردار باشد و همه‌ی بخش‌ها یکدیگر را تکمیل و تدارک کنند، از هم پشتیبانی کنند و با هم سازگار باشند.
5 ـ برخورداری از توانایی کافی برای کشف و کاربرد همه‌ی مُدرکات و مدارک معتبر و حجت در اکتشاف مرادات الهی و عدم اتکای آن بر مدارک و ادلّه‌ی غیرمعتبر.
ما با دو دسته از منابع سروکار داریم، دسته‌ای از آنها مُدرک هستند، همانند «عقل» و یا مدرک هستند، همانند «کتاب»‌ و «سنت». روش‌شناسی و دانش روشگانیی برتر است که توانایی کافی برای کشف و کاربست همه‌ی مُدرک‌ها (عقل و البته از نظر ما «فطرت» نیز می‌تواند در کنار عقل نقش ادراکی داشته باشد) و همه‌ی مدارک (کتاب و سنت) داشته باشد و اینها را با قواعدی در فهم مرادات الهیه به کار بندد. والا آن روش‌شناسی که بیشتر می‌تواند قواعد لفظی و منابع نقلی را فعال کند و منابع عقلی و فطری را نمی‌تواند به خدمت بگیرد و یا برعکس، روش‌شناسی ناقصی است.
در عین حال روش‌شناسی باید به مُدرکات و مدارک معتبر متکی باشد و ادله‌ی غیرموجه و غیرموجه را به کار نگیرد.
6 ـ عاری‌بودن از مبانی بعیده. ما نباید در متن دانش پیشنهادی از مبانی بعیده شروع کنیم، مبانی بعیده‌ای که احیاناً فاقد کاربرد در تفسیر کلام الهی هستند. پاره‌ای از مطالب و استطرادات در علوم مختلف و از جمله علوم روش‌شناختی مطرح می‌شود که کاربردی در تفسیر کلام الهی ندارند و استطراداً بحث می‌شوند که این نوع از مبانی نباید در متن دانش روشگانی وارد شوند.
در اصول که یک دانش روش‌شناختی است و کاربرد زیادی نیز در تفسیر کلام الهی دارد مطالبی داریم که استطراداً طرح شده و نه مبانی اصولی است و نه مسائل اصولیه قلمداد می‌شود. برای مثال مسائل زیادی را در اصول بحث می‌کنیم که جزء مسائل فلسفی هستند. مبحث «طلب و اراده» یک مبحث فلسفی و کلامی است اما در آثار متأخرین جزء مسائل رایج مورد بحث در کتب اصولی و دروس قرار گرفته است.
7 ـ در عین اینکه یک دانش روشگانی باید قاعده‌مند، ضابطه‌مند و به صورت حداکثری مضبوط باشد، نباید پیچیده باشد. نباید روشی را طراحی کرد که بر اثر پیچیدگی فرایندهای استظهاری و استنتاجی آن قابل استفاده نباشد. البته این مشکل، یک مشکل اساسی است و هر روش جدیدی ممکن است با این مشکل روبرو باشد. به همین جهت بعضی از بزرگان معاصرین که تغییراتی در روش و یا ساختار و صورت‌بندی مسائل اصول داده‌اند، بعدها گفته‌اند که به رغم اینکه معتقد هستیم که ساختاربندی مسائل اصول باید همین‌گونه باشد، اما این ساختار جدید را نمی‌توان اعمال کرد. شهید صدر در کتاب حلقات الاصول ساختار جدیدی پیشنهاد داده، اما در مقام بحث و هنگام درس خارج، اصول را به همان شیوه‌ی رایج حوزه‌ها و براساس کفایه طرح کرده است و در این خصوص گفته است که تغییراتی که من در ساختار اصول در کتاب حلقات دادم، نمی‌توان به عنوان درس خارج تدریس کرد، زیرا طلابی که در جلسات درس خارج شرکت می‌کنند با آن سامانه و ساختار اصول را آموخته‌اند و در این مقطع نمی‌توان یک‌باره ساختار را تغییر داد و با ساختار جدید خارج اصول را تدریس کرد. البته ایشان در جاهای زیادی در ساختار تصرف کرده‌اند و لااقل سیر بحث‌ها و فرایند طرح مطالب و ادبیات بیان مسائل را تغییر داده، ولی با این‌همه در ساختار کلان اصول همانند دیگران از ساختار کفایه تبعیت کرده است. بنابراین شیوه‌ها، ساختارها و روش‌های جدید باید به گونه‌ای ساماندهی شود که برای ذهنیت رایج و مسلط قابل فهم باشد.
8 ـ یک روشگان باید واقع‌گرا باشد. هر دانش روشگانی باید واقع‌گرا باشد و اگر انتزاعی طراحی شود نمی‌تواند کارآمد باشد. واقع‌گرایی یک دانش، هم در مبادی هم در مسائل و هم در نتایج آن باید لحاظ شود. واقع‌گرایی در مبادی اینگونه است که سهم و نقش واقعی مبادی حقاً و به حق دخیل در تکون و تطور معرفت را بپذیریم و مضبوط کنیم. بدانیم عوامل و متغیرهایی در شکل‌دهی معرفت ما دارای سهم و نقش هستند، منتها پاره‌ای از عوامل حقاً و به حق در شکل‌گیری معرفت دخالت می‌کنند که باید مضبوط شوند تا با کمک آنها بتوان در کشف مرادات تشریعیه‌ی الهیه موفق بود. بعضی از عوامل و متغیرها نیز هستند که حقاً دخیل هستند اما نابحق دخالت می‌کنند که باید قواعدی و ضوابطی تدوین شود که از ورود عوامل به ناحق دخیل پیشگیری کنیم و اجازه دخالت کنند و معرفت ما را به انحراف ببرند. مبادی را باید خوب بشناسیم و سهم و نقش آنها را خوب تشخیص دهیم و به‌حق و نابه‌حق بودن دخالت آنها را مشخص کنیم و با ضوابط و قواعدی که در نظر می‌گیریم بتوانیم اینها را جهت تولید معرفت مدیریت کنیم.
در مسائل نیز باید واقع‌گرایی باشد؛ به این معنا که طرق ظنی معتبر را بپذیریم، بر این اساس که بشر قادر به دریافت حقایق در همه‌ی عرصه‌ها نیست و شارع نیز این را پذیرفته است و فرموده که من پاره‌ای از ظنون را معتبر می‌دانم و شما طریق ظنی را با دلایل علمی طی کنید. طریقی که حجیت آن به صورت علمی احراز شده است، ولو نتیجه‌ی طی آن طریق یک یافته‌ی ظنی باشد من آن‌را مجاز می‌دانم. این به معنای پذیریش یک‌سری واقعیت‌ها و واقع‌بین‌بودن روش‌شناسی است.
9 ـ توانایی کافی داشتن دانش روشگانی در بازشناسی عوامل دخیل و غیردخیل. چه عواملی در شکل‌گیری معرفت ما از حقایق و واقعیات دخالت دارند؟ و چه عواملی واقعاً دخالت ندارند، اما تصور می‌شود که دخالت دارند؟ و نیز این روش‌شناسی باید قادر باشد که بگوید کدامیک از عوامل که در شکل‌گیری معرفت ما مؤثر است به روا و به صورت مجاز دخالت می‌کنند. عقل در فهم ما از حقایق و واقعیت‌ها دخالت می‌کند، دخالت عقل در تولید معرفت یک حقیقت است؛ پس عقل، حقاً دخالت می‌کند. در عین حال ما امامیه اعتقاد داریم عقل نه‌تنها حقاً دخالت می‌کند بلکه دخالت آن به حق نیز هست. عقل حجت خداست و بدون دخالت عقل نمی‌توان حجیت منابع دیگر را اثبات کرد. بدون کاربرد عقل ما نمی‌توانیم منابع نصی و نقلی را درک و فهم کنیم. فراتر از این، دخالت عقل به مثابه منبع و با نقش معرفت‌زایی مقبول ماست و اصلاً پاره‌ای از قضایا را به کمک عقل تولید می‌کنیم و پدید می‌آوریم. فرایندی که در ورود عقل به عرصه‌ی علم اصول طی شده همین سیر بوده است. زمانی بود که اصولیون و فقهای ما فقط متکی به نص بودند و فقه ما حدیثی و نقلی بود. تا مبسوط شیخ طوسی که عقل سهم پیدا می‌کند. البته شیخ طوسی قبل از کتاب مبسوط کتاب تهذیب را تألیف کردند که فقه نقلی و متکی به نص است، اما مبسوط فقه عقلی است. درواقع اصولیون اولیه ما بیشتر نص‌گرا بودند و با فروع فقهی به صورت حدیثی مواجه می‌شوند، رفته‌رفته مثل شیخ طوسی و شیخ مفید عقل را در فهم نص به کار گرفتند و بعدها تا عهد محقق حلی، عقل چونان منبع مستقلی در عرض نقل جایگاه پیدا کرد.
در این روش‌شناسی که قصد طراحی آن را داریم می‌بایست بر همه‌ی منابع تکیه کنیم و عوامل دخیل در شکل‌گیری معرفت را شناسایی کنیم، عواملی که حقاً دخیل هستند به خوبی به کار ببندیم و از عوامل نابحق دخیل را جلوگیری کنیم که موجب انحراف معرفت از دین نشود.
10 ـ برخورداری از خصلت مصونیت‌بخشی و خاصیت و قدرت پیش‌گیرندگی از تأثیر و دخالت فاحش عوامل ناروا و نابحق دخیل.
11 ـ داشتن سازکارهای لازم برای تصحیح و ترمیم پسینی معرفت قرآنی. هنگامی که معرفتی را فراچنگ می‌آوریم، بتوانیم خطاهای واقع در آن را تشخیص دهیم، و این خطاها را رفع کنیم و معرفت فراچنگ آمده را تصحیح کنیم.
12 ـ برخورداری از اصالت معرفتی ـ هویتی. یک دانش روشگانی باید از اصالت معرفتی ـ هویتی برخوردار باشد؛ به این معنا که آبشخور آن میراث معرفتی بازمانده از سلف باشد. به تعبیری آن روش‌شناسی مطلوب است که بومی باشد و وارداتی نباشد. همانند علم اصول که به هیچ‌وجه وامدار غیرمسلمین نیست و همه‌ی آن بومی و دستاورد معرفتی سلف است.
13 ـ هم‌افق‌بودن با ادبیات علمی روش‌شناختی معاصر و گرانباری آن از دستاوردهای نوآمدِ درخور و فراخور. در عین اینکه یک دانش روشگانی باید بومی باشد و سرچشمه در آبشخورهای ساحات سلف و میراث معرفتی بازمانده از سلف داشته باشد، در عین حال باید با ادبیات روز هم انس و ارتباط داشته باشد و نظریه‌های جدیدی که در دنیا مطرح می‌شود مورد توجه قرار گیرد و از دستاوردهای نوآمده، درخور و فراخور قابل دفاع آنها بهره بگیرد.
14 ـ داشتن قدرت خویش‌تصحیح‌گری و تکامل‌پذیری مدام. یک دانش روشگانی باید بتواند خود به صورت پیوسته تصحیح کند و پیوسته تکامل پیدا کند و فرگشت‌یابنده باشد.
ما این چهارده ویژگی را برای یک دانش روشگانی بیان کردیم، و مدعی هستیم منطق فهم قرآن که در حال تأسیس آن هستیم این چهارده ویژگی را واجد است، که البته در جلسات آینده این ادعا را تبیین خواهیم کرد.
والسلام

captcha