به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) به نقل از پایگاه اینترنتی شهید مطهری، حجتالاسلام ناطق نوری در کتاب خاطرات خود که بخش زیادی از آن، نقل خاطرات دوران مبارزه با ستمشاهی است، ناگفتههای زیادی از شخصیتها و نحوه مبارزه انقلابیون دارد. او در بخشهای مختلف این کتاب به نقش شهید مطهری در دوران مبارزه اشاره کرده است که در ادامه بخشی از این خاطرات را میخوانید.
تحصن علما در مسجد دانشگاه تهران
زمانی که کمیته استقبال از حضرت امام شکل گرفت، تمام برنامهریزیها، زیر نظر این کمیته بود و شهید مطهری و شهید بهشتی گرداننده اصلی کمیته بودند. تعداد زیادی از بازاریان متدین و انقلابی هم جزء کمیته استقبال بودند. هم چنین نهضت آزادی نیز در کمیته، نقش و حضور فعالی داشت. تحصن علما در مسجد دانشگاه تهران به خاطر تأخیر ورود امام، یکی از برنامه های کمیتة استقبال بود. در این تحصن کارها تقسیم شده بود و آقای معادیخواه و هادی خامنهای در کمیته تبلیغات بودند. وقتی علما وارد مسجد دانشگاه شدند، آقای مطهری اولین سخنران و آقای منتظری سخنران دوم بودند.1
در نوفل لوشاتو برنامهریزی کرده بودند که اداره مراسم [استقبال از امام] به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبوندار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیفنژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم، در تلفنخانه مدرسه رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد، چه میشود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمدآقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. بین اینها تنها کسی که عصبانی نمیشد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگیرند، دیگر نمیشود جلوی آنها را گرفت. در همین لحظه، آقای مطهری فرمود: تلفن را به من بده. ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود.) به حاج احمدآقا گفت: آقای حاج احمدآقا این که من میگویم ضبط کن و ببر به آقا بده. احمدآقا گویا به ایشان گفته بود ما داریم حرکت میکنیم؛ امام هم راه افتاده و سوار ماشین شده است. مرحوم مطهری گفت: من نمیدانم؛ این جملهای را که من میگویم به امام بگو. احمدآقا گفت: چیست؟ گفت: به امام بگو مطهری میگوید: اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت. تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمدآقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: آقا هر کاری شما کردید، قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید.
بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزء گردانندگان تریبون شدند و آقای مرتضاییفر هم قرار شد شعار بدهد.2
انتقال امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوی
صبح روز سیزدهم بهمن به مدرسه رفاه رفتم. مرحوم عراقی دستور داده بود دیوار بین مدرسة رفاه و علوی شمارة یک را خراب کنند، تا آن دو را به هم وصل کنند و مردم برای دیدار امام از یک کوچة باریکی، به داخل حیاط بیایند و جایگاهی هم تدارک دیده بودند. قرار شده بود امام در مدرسة رفاه زندگی کند. صبح زود که به طرف رفاه می رفتم، شهید مطهری و آقای منتظری را دیدم. آقای مطهری گفت: آقای نوری بیا این جا. این جایی که امام را می برند، جای خوبی نیست، درش کوچک است و مردم که برای ملاقات می آیند اذیت می شوند. گفتم: می فرمایید چه کار کنیم؟ فرمود: برویم مدرسة شمارة دو علوی را ببینیم، اگر آن جا خوب است آقا را به آن جا ببریم. من چون فرزندم آقا مصطفی آن جا درس خوانده بود، محیط مدرسه را خوب می شناختم؛ لذا همراه آقای مطهری به مدرسة شمارة دو رفتیم. مدرسة شمارة دو حیاط بزرگی داشت و در ورودی و خروجی جداگانه هم داشت. طبقة اول مخصوص دفتر و تشکیلات و طبقة دوم آن می توانست محل اقامت امام باشد.
دیدیم آقای عراقی دست امام را گرفته و برای ملاقات با مردمی که در حیاط مدرسة علوی شمارة یک هستند، از پله ها پایین می آیند. آقای مطهری دست امام را گرفت و داخل پارکینگ آورد. همراه امام، داخل یک پیکانی که از قبل آماده بود، نشستیم و از جلوی مردم رد شدیم و به این ترتیب امام را به مدرسة علوی شمارة دو آوردیم. آقای مطهری به من گفت: تو برو به مردم بگو به مدرسة علوی شمارة دو بیایند. لذا به مدرسة علوی شمارة یک آمدم و پشت بلندگو اعلام کردم: این جا تنگ است و شما به زحمت می افتید و امام به این زحمت راضی نبودند، لذا تشریف ببرید علوی شمارة دو. این حرکت شهید مطهری باعث ناراحتی شهید عراقی و آقای بهشتی و دیگران شد. شهید بهشتی بیشتر از همه ناراحت شده بود؛ البته شهید مطهری به نحوی از دل ایشان درآورد.3
تشکیل جامعة روحانیت مبارز
در تهران، علما جلساتی با هم داشتند که هنوز عنوان جامعة روحانیت نداشت و به نظر من مرحوم شهید مطهری از بنیان گذاران اصلی جامعة روحانیت بود. یک روز ایشان به من فرمود: آقای نوری، این علمای مناطق و محله ها را دور هم جمع کنید، این ها بنشینند یک چای بخورند، یک قلیانی بکشند، یک پرتقالی بخورند، نفس این جمع شدن و نشستن خوب است. چون وقتی که دور هم جمع شدند از هم می پرسند چه خبر و بعد هر کس که در جلسه خبر بیشتری بدهد، معمولاً او جلسه را به دست می گیرد و آقایان سعی می کنند جلسة دیگر که می آیند خبریابی کنند و دست خالی نیایند. دو خبر این آقا می دهد، یک خبر دیگری می دهد و خود این، انگیزه ای می شود که این ها به دنبال خبر و خبریابی باشند و وقتی خبرها داغ شد، آن موقع به این نتیجه می رسند که چه باید کرد و ما این را می خواهیم. خوب ما آن موقع جوان و خیلی داغ و تند و تیز بودیم و معتقد بودیم که هر نشستی که برگزار می شود، یک حادثه باید از توی آن دربیاید؛ ولی آقای مطهری می فرمود: شما هنوز جوان هستی و نمی دانی من چه می گویم.4
پانویس:
1- خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری، ص 145.
2- همان، ص 148،149.
3- همان، ص 163،164.
4- همان، ص 111.