کد خبر: 1382589
تاریخ انتشار : ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۴
خاطرات سردار گرجی‌زاده از اسارت؛

گرفتن شیرینی عید غدیر به عنایت امام علی(ع) از دست افسر عراقی

گروه جهاد و حماسه: یکی از آزادگان هشت سال جنگ تحمیلی در مراسم رونمایی از «زندان الرشید» درباره خاطره گرفتن شیرینی در شب عید غدیر گفت: این موضوع از الطاف حضرت علی‌(ع) است که با دست دشمن برایمان شیرینی می‌فرستد و این گونه وقایع در زندان سبب شد تا ایمانم کامل شود.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، سردار علی‌اصغر گرجی‌زاده، همرزم شهید سپهبد علی هاشمی در مراسم رونمایی از «زندان الرشید» که روز گذشته، 12 اسفند برگزار شد، گفت: هیچ رغبتی در من به دلایلی وجود نداشت که بگویم و بنویسم و حجت‌الاسلام بهداروند با سماجت من را ترغیب و تشویق کرد و همچنین ماجرایی برایم پیش آمد و سبب شد این خاطرات را بازگو کنم و تا توانستم از  شهید علی هاشمی گفته‌ام و این روایت‌ها بیشتر مربوط به نقاط حساس زندگی وی است.

وی در ادامه به خاطره‌ای از شب عید غدیر در زمان اسارت اشاره و اظهار کرد:‌ دو نفر از دوستان به نام رستم ترکاشوند و محمد سرابی اهل کرمانشاه در زندان بودند و شب عید غدیر، خاطرات خود را از کرمانشاه گفتند؛ که مردم طَبَق باقلوای یزدی در سینی می‌گذارند و وسط شهر پخش می‌کنند و این موضوع را با صدای سوزناکی می‌گفت و سبب شد تا گریه کنیم و فردای آن روز، صبح ساعت 7 بدترین فرمانده ضداطلاعات ارتش عراق به بند ما آمد و ما به شدت ترسیده بودیم.
راوی کتاب «زندان الرشید» بیان کرد: این فرمانده وارد بند شد و رو به من گفت؛ علی چطوری؟ من برای این آمده‌ام که شما را ببینم و من در دلم گفتم، دوست ندارم ریخت شما را ببینم. ستوان گفت: دیروز من کاظمیه(کاظمین) بودم و به طور ناگهانی صحبت ایرانی‌های اسیر در زندان نزد مادرم شد و مادرم بلافاصله خانه را ترک کرد و بعد از مدتی با یک سبد شیرینی باقلوا یزدی وارد شد و به من گفت: این را برای اسرای ایرانی ببر و من گفتم؛ مادر من افسر اطلاعاتی هستم و آنجا زندان است، نمی‌توانم این کار را انجام دهم و مادرم گفت؛ شیرم را حلالت نمی‌کنم و بعد شیرینی را به ما داد. باید گفت این موضوع از الطاف حضرت علی‌بن‌ابیطالب(ع) است که با دست دشمن برایمان شیرینی می‌فرستد و این گونه وقایع در زندان و زمان اسارت سبب شد تا ایمانم کامل شود.

خاطره‌ای از سپهبد علی هاشمی
وی در ادامه خاطراتی از شهید علی هاشمی گفت و افزود: علی هاشمی پس از چند بار تماس غلامپور از طریق بی‌سیم که گفت؛ محسن رضایی به من دستور داد که به شما بگویم به عقب برگردید، پشت بی‌سیم گفت، باشد و بعد از آن لبخندی زد و گفت؛ چگونه بچه‌های مردم را رها کنم و بروم. من از او پرسیدم در حالی که از زمین و زمان آتش می‌بارد و ما ساعت‌ها در هوای آلوده به گازهای شیمیایی نفس می‌کشیم چقدر آرامش داری؟ و علی هاشمی گفت: فقط به من یک لطفی بکن وقتی عراقی‌ها ما را دستگیر کردند، بگو تو فرمانده هستی و من راننده. چون عراقی‌ها هر کس که هیکل بزرگتر دارد، تصور می‌کنند فرمانده است و من گفتم؛ نمی‌توانم و حقیقت را خواهم گفت.
سردار گرجی‌زاده ادامه داد: پس از دقایقی عراقی‌ها برای چندمین بار بمب شیمیایی زدند و چه بوی قورمه‌سبزی می‌داد و این موضوع مرا به یاد عیالم انداخت که تمام غذاهایش خوشمزه‌ است، اما قورمه‌سبزی‌اش چیز دیگری است و دومین بمب شیمیایی که عراقی‌ها ریختند، گفتم؛ چه بوی سیری می‌آید؛ از این رو ترس من از این است که نسل امروز یا آیندگان باور نکنند و یا تصور کنند افرادی که در جنگ بودند، افراد ویژه‌ای بودند، اما باید گفت که همه آنها از مردم همین کوچه و بازار بودند.

جراحی پایی که زخم شده بود
وی در ادامه به خاطرات اسارت خود اشاره کرد و گفت: ما در شرایط ویژه‌ای به سر می‌بردیم به گونه‌ای که 40 روز اسهال خونی داشتیم و از کسی شنیده بودیم که خاکستر سیگار اسهال را بند می‌آورد و از عراقی‌ها چند نخ سیگار گرفتیم و خاکسترش را خوردیم و اسهال ما بند آمد؛ در حالی که ممکن است پزشکان این موضوع را باور نکنند.
سردار گرجی‌زاده ادامه داد: کف پایم زخمی شده بود به گونه‌ای که استخوانم دیده می‌شد و در حال سیاه شدن بود و دوستان کیسه‌ توری از توالت آوردند و نخ آن را گرفته و کف پایم را دوختم و البته پس از چند روز جوش خورد و خوب شد و با وجود اینها من حقیرترین آدم‌های جنگ در کنار سیدناصر حسینی هستم که خاطراتش در کتاب «پایی که جا ماند» منتشر شده است.

captcha