کد خبر: 1387925
تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۲
سردار صارمی بیان کرد:

مراقبت از بیت‌المال؛ درسی از زندگی شهید باکری

گروه جهاد و حماسه: سردار رحیم صارمی یادآور شد: شهید مهدی باکری بسیار زیاد به حفظ بیت‌المال اهمیت می‌داد، خودش را هیچ وقت مطرح نمی‌کرد، در زمان جنگ یک فرمانده واقعاً فرماندهی می‌کرد، مدیریت نمی‌کرد که فقط بنشیند.

سردار رحیم صارمی، فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) در عملیات خیبر و از هم‌رزمان شهید باکری در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، اظهار کرد: باکری‌ها چهار برادر بودند؛ احمد بزرگتر بود که الان زنده است، علی زمان شاه توسط ساواک شکنجه شد، شهیدش کردند و جنازه‌اش را هم ندادند، مهدی کوچکتر از او بود که در عملیات بدر شهید شد، احمد به مهدی می‌گوید برگرد، جواب می‌دهد احمد اینجا حال و هوای بهشتی دارد، اگر امروز نیایی فردا دیر است، که احمد بعدها گفت: ای کاش آن روز می‌رفتم. کوچکترین برادر هم حمید بود که در عملیات خیبر شهید شد.

وی درباره مهدی باکری، گفت: آقامهدی از کودکی حدود را رعایت می‌کرد، حلال و حرام را رعایت می‌کرد، در تبریز دانشگاهش را تمام کرد و بعد از انقلاب شهردار شد. بسیار زیاد به حفظ بیت‌المال اهمیت می‌داد، خودش را هیچ وقت مطرح نمی‌کرد.

بی‌آلایشی شهید باکری

سردار صارمی به نقل خاطره‌ای درباره بی‌آلایشی شهید باکری پرداخت و گفت: در حال رفتن به ستاد منطقه 5 بودم که صدای ترمز خراب ماشینی توجهم را جلب کرد، طوری که انگار صد سال است ترمزش را عوض نکرده‌اند، نگاه کردم دیدم آقامهدی پیاده شد، فرمانده لشکر با تاکسی قراضه آمده بود، رفت از دژبانی بگذرد که دژبان از ایشان کارت شناسایی خواست، لباس‌هایش را گشت و گفت: برادر لباس‌هایم را شسته‌ام یادم رفته کارت‌هایم را بردارم، دژبان اجازه نداد، گفت: برگرد نمی‌شود. من آمدم، دژبان من را می‌شناخت گفت: بفرما، تند با او حرف زدم که چرا با فرمانده لشگر به این شکل برخورد کرده، آقامهدی گفت: به او چیزی نگو، ایشان وظیفه‌اش را انجام داد. بعد که برگشتیم دژبان گفت: من را ببخش، آخر من از کجا بدانم این آقامهدی فرمانده لشگر است. آقامهدی اینطور آدمی بود.

وی ادامه داد: یک روز نشسته بودیم که دیدیم صدای فریاد آقامهدی می‌آید، رفتیم دیدیم آقامهدی یک مشت خرما پیدا کرده که بچه‌های بهداری آن را دور انداخته بودند، شهید باکری که گشت می‌زد آن را دیده بود، فریاد می‌زد من روز قیامت چه جوابی بدهم؟ چرا نعمت خدا را اینجا انداخته‌اید، بعد هم آقامهدی دوروبر آن را تمیز کرد و رفت در چادرش، آن را شست و خورد.

همرزم شهیدباکری به ذکر خاطره دیگری پرداخت و گفت: یک روز آقامهدی طبق معمول همیشه داخل لشگر گشت می‌زد، از یکی از چادرها صدای بحث و جدلی می‌شنود بر سر اینکه چه کسی ظرف‌های ناهار را تمیز کند. آقامهدی بیرون چادر ظرف‌ها را می‌برد جلوی تانکر شست‌وشو می‌دهد. علی‌اکبر رهبری که در عملیات بدر شهید شد، فرمانده گردان بود، این را می‌بیند، خودش را دوان دوان می‌‌رساند، وقتی آقامهدی آخرین تکه ظرف را آب می‌کشد، می‌رسد و می‌گوید چرا شما؟ شهید باکری از او می‌خواهد که حرفی نزند و ظرف‌ها را پشت ورودی چادر می‌گذارد. در زمان جنگ یک فرمانده، فرماندهی می‌کرد، مدیریت نمی‌کرد که فقط بنشیند.

شهیدی بر بالای نی‌ها

سردار صارمی به ذکر خاطره‌ای در رابطه با عملیات تفحص پرداخت و گفت: یک روز برای کاری بیرون رفته بودیم، در تفحص‌ها رمز ما این بود که هرگاه به شهیدی بر می‌خوردیم می‌گفتیم یا حسین، شخصی که همراه من بود ایستاد و گفت یا حسین، هر جا را نگاه کردم اثری ندیدم، گفتم بیا برویم، باز هم ایستاد و گفت یا حسین یا حسین، نگاه که کردم دیدم سر بریده شهیدی بالای نی‌هاست، در طلائیه قبلاً نیزار بود، چون برای کار تفحص نرفته بودیم وسیله‌ای هم نداشتیم، چفیه‌ای را انداختیم و سر را داخلش گذاشتیم، با دستانمان شروع به کندن خاک‌های اطراف و جمع کردن بقیه آثار شهید کردیم، پلاکش را هم پیدا کردیم، شهیدی بود اهل زرین‌دشت اصفهان که قاری قرآن هم بود، حتماً هم در آن لحظه قرآن را تلاوت می‌کرد، اما با چشم‌ها و گوش‌هایی که گناه کرده‌اند دیگر نمی‌توانیم تلاوت قرآن او را بشنویم، گوش هم وقتی گناه کند، دیگر خیلی چیزها را نمی‌شنود.

سخنی در باب خادمان راهیان نور

این فرمانده دوران دفاع مقدس درباره خادمان راهیان نور گفت: این‌ها بزرگوارانی هستند که زندگی و خانواده را برای خدمت به شهدا ترک کرده‌اند، خادمانی هم که با کاروان‌ها می‌آیند نیز همینطور، انسان‌های بزرگی هستند که بدون منت و چشم‌داشت می‌آیند در این خاک.

وی افزود: بعضی‌هایشان ممکن است در مدرسه برای نمازشان هم کمی سستی کنند، اما اینجا نماز شب می‌خوانند، همان بچه‌ای که اگر قرآن را هم قرائت کند، دو، سه اشکال از او می‌گیریم، می‌رود یک گوشه و نماز شب می‌خواند.

شهید گودرزی؛ جامانده‌ای از کاروان شهدا که به آرزویش رسید

سردار صارمی درباره محمدشهرام گودرزی گفت: محمد گودرزی مثل احمد کاظمی، نترس و شجاع بود، بیشتر عاشق حضرت زهرا(س) بود، هر وقت فرصتی پیدا می‌کرد شروع می‌کرد به روضه‌خوانی برای حضرت زهرا(س).

وی افزود: اگر در زمان جنگ بود، حتماً محمد پیش من رزمنده بود، حتماً هم شهید شده بود، محمد در دانشگاه دزفول درس می‌خواند، وقت بیکاری‌اش را پیش مادر و خانواده‌اش نمی‌رفت، می‌آمد پیش ما در فکه، طلائیه، شلمچه یا خرمشهر، هر کجا مشغول کاربودیم می‌آمد.

وی به ذکر خاطره‌ای درباره این شهید پرداخت و گفت: یک روز محمد آمد و گفت: یک کاروان است از گناباد مشهد می‌خواهم با این‌ها بروم. همان موقع که تصمیم گرفت، با شلوار کردی، لباس خاکی و پابرهنه رفت. آدم جسور و شجاعی بود.

حادثه شهادت محمد گودرزی

سردار صارمی به حادثه شهادت محمد گودرزی اشاره کرد و آن را اینگونه شرح داد: دوم فروردین سال 83 بود، آن روز رفته بود فکه و یک کاروان را به‌عنوان راهنما همراهی می‌کرد، موقع برگشت، نزدیکی‌های مقر خودمان تصادف می‌کنند، اگر آن روز به او می‌رسیدند شاید زنده می‌ماند. وقتی هم که خانواده‌اش آمدند، مسئولان بیمارستان، پیکرش را تحویل ندادند و تقاضای دو، سه میلیون پول برای تحویل پیکر شهید کردند.

وی گفت: با مسعود پزشکیان، همشهریمان که نماینده مجلس هم هست، تماس گرفتم و شرح ماوقع را گفتم، گفت به بیمارستان برو و بگو با من تماس بگیرند، بعد از صحبت آن‌ها با وی، به ما احترام گذاشتند و پیکر محمد را به ما تحویل دادند، از آن طرف گفتند برای دفن محمد در بلوک شهدا باید گزارش از مرکز بیاید.

سردار صارمی افزود: کسی که در رابطه با کار بمیرد شهید است، ایشان هم شهید است، بچه‌های بروجرد کمکمان کردند و او را در بلوک شهدا به خاک سپردیم. هر کسی از خانه‌اش نیت کند که می‌خواهم برای خاطر خدا بجنگم یا کار کنم، اگر در همان کوچه آجری روی سرش بیفتد و بمیرد، شهید است. چهره، رفتار و همه چیز محمد مثل شهدا بود، خیلی هم نترس بود.

captcha