محمود حکیمی، نویسنده و مترجم قرآن، پیش از این در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، درباره بخشی از ابعاد زندگی خود همچون تحصیل، خانواده، نخستین معلم قرآن و ... صحبت کرده بود. در این بخش خاطراتی از زندگی وی درباره آغاز نویسندگی و آشنایی با استاد شهید مطهری را ارائه میکنیم.
وی با بیان اینکه در آن دوران حوزه علمیه قم چهار مجله دینی منتشر میکرد، افزود: این مجلهها شامل «مکتب اسلام»، «نسل نو»، «نسل جوان» و «پیام شادی» بودند. «مکتب اسلام» زیر نظر آیتالله العظمی مکارمشیرازی به چاپ میرسید. یک روز نامهای از آیتالله العظمی مکارمشیرازی به دستم رسید که از من خواسته بود در مجله «نسل جوان» داستان بنویسم.داستانهای «نقابداران جوان» را از سال 1348 یا 1349 برای آن مجله نوشتم که در شمارگان مجله خیلی مؤثر افتاد.
نویسنده داستان «طاغوت در جزیرهای دورافتاده» اظهار کرد: برخی از این مجلات بعد از انقلاب دیگر منتشر نشدند، اما همچنان در «مکتب اسلام» مینویسم و چهار سال قبل داستان «در جستوجوی حقیقت» را در هفده شماره نوشتم که در قالب کتاب منتشر شد. پس از آن «بازگشت به قرآن» را نوشتم که آن هم داستان است و البته هنوز چاپ نشده و آخرین داستانم هم «بانگ بیداری» نام دارد که هنوز به چاپ نرسیده است.
حکیمی در ادامه به نهضت امام خمینی(ره) اشاره کرد و با بیان اینکه از همان دوران با شهید آیتالله سعیدی آشنا شدم، افزود: شیوه مبارزه را از ایشان آموختم. این شهید بزرگوار فوقالعاده شجاع بود و بعدها توسط رژیم دستگیر شد و به شهادت رسید.
قیام 15 خرداد، با میدان خراسان و هیئتهای مذهبی آن گره خورده است
نویسنده کتاب «راه بازرگان» ادامه داد: تاریخ واقعه 15 خرداد سال 42 با میدان خراسان و هیئتهای مذهبی اطراف آن پیوند دارد. از دوازدهم خرداد که همزمان با هفتم یا هشتم محرم آن سال بود، جمعیت از مسجد «حاج ابوالفتح» حرکت خود را آغاز کردند؛ همچنین در خاطرم هست که وعاظ مسجد «آذربایجانیها» بسیار شجاعانه به مبارزه برخاسته بودند و مردم را به شرکت در راهپیماییها تشویق میکردند.
حکیمی گفت: در روز پانزدهم جمعیت عظیمی از میدان «شوش»، خیابان «ری» و خیابان «شهباز»(هفدهم شهریور) حرکت کردند و ما نیز از بازار به سمت میدان «مولوی» و میدان «قیام» به راه افتادیم تا به خیابان «هفدهم شهریور» رسیدیم و آن زمان بود که شاهد راهپیماییهای مردمی و تیراندازیهای عوامل رژیم ستمشاهی بودم.
تأثیر عمیق قیام 15 خرداد در داستاننویسی «حکیمی»
وی با بیان اینکه در آن زمان شدت مبارزات خیلی شدید شده بود و همین موضوع در زندگی من خیلی مؤثر افتاد، اظهار کرد: اندیشه «انقلاب اسلامی» از همان زمان در وجود من پا گرفت. از سال 1347 و 1348 که بیشتر داستان انقلابی مینوشتم، تأثیر این اتفاق بیشتر در آثارم خودنمایی میکرد. همچنین از سال 47 ـ 52 در مجله «مکتب اسلام» در خیابان خیام فعال بودم.
این نویسنده کودکان و نوجوانان عنوان کرد: آن زمان داستانی به نام «سوگند مقدس» را مینوشتم که به مبارزات مردم استعمارزده آفریقایی میپرداخت. نکته این داستان آن بود که مردم آن دیار به نام «قرآن» قسم خورده بودند تا به مبارزه بپردازند. آن زمان استاد شهید مطهری در دانشگاه الهیات تدریس میکرد که در چهارراه سرچشمه واقع بود و بعد از انقلاب به مرکز حزب جمهوری اسلامی تبدیل و بعدها معراج شهدای این حزب شد.
مقالات شهید مطهری را به قم میبردم
حکیمی گفت: اولین دیدارم با شهید مطهری در انجمن اسلامی مهندسین به وقوع پیوست که مرحوم بازرگان در آن سخنرانی میکرد و گاهی نیز انجمن اسلامی از شهید مطهری برای سخنرانی دعوت میکرد که این موضوع به سال 42 یا 43 باز میگردد. البته شهید مطهری در ایام محرم در مسجد جامع بازار بزازها و آقا سیدعزیزالله سخنرانی میکرد، من نیز از جلسات سخنرانی ایشان یادداشت برمیداشتم.
وی ادامه داد: شهید مطهری در مجله «درسهایی از مکتب اسلام» هر ماه مقالهای درباره بررسی نهجالبلاغه را با عنوان «سیری در نهجالبلاغه» ارائه میکرد. من نیز هر ماه به دفتر وی میرفتم و مقاله ایشان را میگرفتم و خودم به قم و دفتر تحریریه مجله میبردم. آن زمان من خیلی جوان بودم و شهید مطهری فکر نمیکرد «داستان سوگند مقدس» را من نوشته باشم. استاد مطهری میدانست که نام من «حکیمی» است و تلفن میزد و آماده بودن مقاله را برای انتقال به قم، خبر میداد. یک بار استاد شهید مطهری از من پرسید: «این مقالات را خودتان به قم میبرید؟» گفتم: «بله».
حکیمی افزود: شهید مطهری از من خواست به «آقای محمود حکیمی» که داستان «سوگند مقدس» را مینویسد بگویم که داستانش خیلی جالب است و بر وی تأثیر گذاشته. من بیاختیار تبسم کردم. وی گفت: «من چیزی نگفتم که شما تبسم کنید.» گفتم محمود حکیمی خودم هستم. شهید مطهری یک صندلی کنار خود قرار داد و گفت: «خود شما مینویسید؟ فکر نمیکردم این داستان با این محتوای خوب را یک جوان مثل شما نوشته باشد.» ملاقات آن روز بیش از نیم ساعت به طول انجامید.
خوشحالی شهید مطهری از بیان مطالب دینی با زبان شخصیتهای داستانی
این نویسنده عنوان کرد: داستان «طاغوت» را شروع کردم که مورد توجه بسیار وی قرار گرفت و اعتقاد داشت که یک نظام طاغوتی به خوبی در این داستان ترسیم شده است؛ البته شهید مطهری تأکید داشت که باید بیشتر از آیات قرآن در داستانها استفاده کنم، حتی گاهی آیات مورد نظر خود را برای من مینوشت. این ارتباط ادامه داشت تا اینکه شهید مطهری به دست گروهک فرقان به شهادت رسید.
وی با بیان اینکه شهید مطهری در آن دیدار من را خیلی تشویش کرد، ادامه داد: شهید مطهری به من گفت: «خیلی خوشحالم که میتوانی مطالب دینی را از زبان کاراکترهای داستانت بیان کنی. داستانت خیلی مؤثر است.» سپس کتاب «داستان راستان» خود را به من هدیه داد.
حکیمی اظهار کرد: از سال 52 به قم رفتم و درس حوزه میخواندم و همزمان تدریس هم میکردم. استاد مطهری هر ماه، پنج یا شش جلسه برای سخنرانی و تدریس به قم میآمد و در دیدارهایی که داشتیم، خیلی من را مورد تشویق قرار میداد.