کد خبر: 1390491
تاریخ انتشار : ۱۶ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۰
یک راوی دفاع مقدس عنوان کرد:

«امام(ره) را تنها نگذارید»؛ آخرین خواسته شهدا در لحظه شهادت

گروه جهاد و حماسه: یکی از راویان دفاع مقدس اظهار کرد: شهدا در آخرین نفس‌های خود گلایه و شکوه نداشتند و تنها خواسته‌شان این بود که «امام(ره) را تنها نگذارید.»

ابراهیم علی بابایی، راوی دفاع مقدس در طلائیه در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، در رابطه با نحوه اشغال این منطقه گفت: طلائیه یکی از محورهایی بود که عراق از طریق آن وارد خاک ما شد. کمی جلوتر، پلی به نام پل نشوه است؛ نیروهای بعثی از آنجا آمدند و بعد از گرفتن این منطقه، به طرف جفیر و به جاده اهواز ـ خرمشهر رفتند و به این طریق طلائیه به اشغال دشمن بعثی درآمد.

نحوه باز پس‌گیری طلائیه

وی در توضیح نحوه باز پس‌گیری دشت طلائیه نیز اظهار کرد: در سال 61 که خرمشهر آزاد شد، مقداری از خاک طلائیه نیز در عملیات بیت‌المقدس پس گرفته شد، اما بقیه آن که همین منطقه‌ای است که در آن حضور داریم و خط اول عراقی‌ها بوده، تا پایان جنگ یعنی سال 69 در اشغال عراقی‌ها باقی ماند؛ البته در عملیات خیبر برای مدت کوتاهی، این خاک از تصرف درآمد و پس از این اقدام، 5 ـ 6 کیلومتر جلوتر نیز رفتیم، اما به دلیل اینکه آتش دشمن سنگین بود، طلائیه از تصرف نیروهای خودی خارج شد.

علی بابایی که از رزمندگان عملیات خیبر نیز بود، با بیان اینکه آن عملیات، طلائیه را نام‌آشنا کرده است، عنوان کرد: قسمت شمالی طلائیه که همان هورالهویزه است، نیزار بوده و آب آنجا را پوشانده بود. ما با قایق  به سمت جزایر مجنون رفتیم و جزایر شمالی و جنوبی را تصرف کردیم. راه رسیدن به آن جزایر از طریق طلائیه بود؛ یعنی راه خشکی برای عبور و رسیدن به آن جزایر، طلائیه بود. باید از اینجا می‌رفتیم و راه خشکی جزایر را باز می‌کردیم. وقتی جزایر را تصرف کردیم، دشمن هدف ما را فهمید و متوجه شد که می‌خواهیم به خاطر آوردن نیروهای رزمنده‌ای که در جزایر داشتیم، این راه خشکی را باز کنیم. دشمن کل نیروها، امکانات و آر پی جی و ... را روی طلائیه متمرکز کرد و نگذاشت که ما پیشروی کنیم؛ از این رو در این منطقه موفقیت نداشتیم.

وی با اشاره به اینکه قبلاً در این منطقه پاسگاه مرزی وجود داشته است، گفت: دو منطقه به نام طلائیه داریم؛ یکی طلائیه قدیم که 10 کیلومتر عقب‌تر است و یکی طلائیه جدید که در آن قرار داریم و یادمانی در آن درست کرده‌اند و به خاطر عملیات خیبر در اسفند سال 62 و شهدای آن عملیات، اینجا زیارتگاه شده است. ما جزء نیروهایی بودیم که در هور عمل کردیم. تیپ ما با قایق رفت و توانست جزایر را بگیرد.

شهدا خواسته‌های دنیایی نداشتند

وی با اشاره به فرموده امام خمینی(ره) مبنی بر اینکه «بروید وصیتنامه شهدا را بخوانید»، اظهار کرد: از خدا می‌خواهم به همه ما توفیق بدهد تا بتوانیم به وظیفه‌ای که در قبال خون شهدا و هدف آنها داریم عمل کنیم. شهدا در آخرین نفس‌های خود گلایه و شکوه نداشتند، می‌گفتند: «برادر من، امام را تنها نگذارید، بروید جلو، بروید عملیات را ادامه دهید»؛ خواسته‌هایشان اینها بود، خواسته‌های دنیایی نداشتند. نمی‌گفتند من را سریع به بیمارستان برسانید که نمیرم، می‌گفتند: «امام را تنها نگذارید»، موقع جان دادن، آخرین زمزمه‌هایشان دعا برای رهبر و امام‌شان بود.

علی بابایی عنوان کرد: اکنون نیز ما باید فقط پشتیبان مقام معظم رهبری باشیم. چشم‌ها و گوش‌هایمان باید به رهبر فرزانه انقلاب باشد. معظم‌له دیده‌بانی می‌کنند و ضعف‌ها را می‌بینند و به ما می‌گویند. چشم و گوش ما باید به بیانات رهبر معظم انقلاب باشد. اگر به آنها عمل کنیم موفق هستیم و اگر هم عمل نکنیم، هر چقدر هم متخصص باشیم، پیشرفتی نداریم. ما شاید چند متر جلوتر را ببینیم، اما رهبر معظم انقلاب، فرسخ‌ها جلوتر را می‌بینند و وقتی فرمان می‌دهند باید اطاعت کنیم.

خاطره‌ای از سیره والای شهدا

این رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه به ذکر خاطره‌ای از یکی از همرزمان شهیدش پرداخت و گفت: یکی از دوستانم به نام هدایت‌الله آذری که در عملیات خیبر شهید شد، یک نیروی بسیجی صادق و بسیار مخلص و بااخلاق بود؛ من چیزی از این شهید یاد گرفتم که تا آخر عمر اگر فقط به همین عمل کنم، فکر نمی‌کنم در زندگی برایم مشکلی به وجود بیاید. ایستاده بودم که دیدم ایشان برای وضو گرفتن آمد، وقتی وضو گرفت و می‌خواست مسح پا را بکشد، پا را که از کفش بیرون آورد، دیدم هنوز جوراب‌هایش را درنیاورده، ... با خود گفتم پس چگونه می‌خواهد مسح بکشد، دیدم جلوی جوراب را گرفت و آن را بالا آورد؛ جوراب‌ها کفه نداشت، جوراب را آورد بالا مسح پا را کشید و دوباره جوراب را آورد پایین، گفتم: «چرا این طوری؟» گفت: «نمی‌خواهم به بیت‌المال ضرر بزنم، اینها فعلاً ساقه‌هایش سالم است. درست است کفه ندارد، ولی بقیه‌اش سالم است»، گفتم: «برو یک جفت جوراب بگیر بپوش»، گفت: «نه فعلاً می‌شود از همین‌ها استفاده کرد.»

وی افزود: اگر همه ما این صرفه‌جویی را می‌کردیم و از امکانات‌مان تا آنجا که می‌شد استفاده می‌کردیم، واقعا غنی بودیم و هیچ مشکلی در زندگی و جامعه نداشتیم. این اتفاق درس بزرگی برای من بود؛ آذری در جزیره مجنون شهید شد. من این خاطره را برای خود درسی کرده‌ام و انشاءالله که بتوانم به آن عمل کنم.

خاک طلائیه با خون، پوست و گوشت شهدا آمیخته است

علی بابایی با اشاره به تأثیر اردوهای راهیان نور گفت: اعتقاد ما بر این است که هر قشری، هر رنگی، هر قیافه‌ای و معتقد به هر دینی، وقتی به این منطقه بیاید و گرد و غبار این دشت روی بدنش بنشیند، تأثیر می‌پذیرد؛ زیرا بسیاری از فرزندان ما در این منطقه مفقودالأثر شدند و جنازه‌های آنها از بین رفت؛ پوست، خون و گوشت آنها با این خاک‌ مخلوط شده و همراه با گرد و غباری است که در این منطقه وجود دارد. اگر در نقطه‌ای که ما در آن ایستاده‌ایم نیز شهید نباشد، در جای دیگر این منطقه حتماً هست؛ وقتی باد می‌وزد، خاک آغشته به وجود این شهدا را با خود همراه می‌آورد.

دعوتنامه شهدا برای حضور در راهیان نور

وی افزود: خون، چشم‌ها، قلب و گوشت شهیدان با این خاک‌ها مخلوط شده است. وقتی ذرات خاک بلند می‌شوند و روی سر ما می‌نشینند، اثر خود را می‌گذارند. این واقعاً تجربه شده و دیده شده است؛ شاید برخی افرادی که اینجا می‌آیند در نیم ساعت و یک ساعت حضورشان که اینجا هستند نتوانند استفاده کاملی ببرند یا تحولی در آنها ایجاد نشود؛ اما مطمئن هستم که وقتی برمی‌گردند، شهیدان به آنها تلنگر زده‌اند؛ اعتقاد ما بر این است که هر کس به این منطقه می‌آید، دعوت شده است و دعوتنامه‌اش را شهدا امضاء کرده‌اند. شاید برایتان پیش آمده باشد یا دیده باشید که بسیاری از افراد حتی نام‌نویسی و ثبت‌نام کردند، اما آن ساعتی که می‌خواستند بیایند، مشکلی برایشان پیش آمد و نتوانستند بیایند. حضور در این منطقه توفیق می‌خواهد و مطمئن هستم که هر کس به این منطقه بیاید، متحول می‌شود.

علی بابایی ادامه داد: در یادمان شهدای طلائیه مسابقه‌ای برگزار می‌کردیم به نام «نجوای با شهید»؛ شهیدی داشتیم به نام شهید حسنی که آر پی جی بدنش را از بین برده بود و فقط سر و پاهایش مانده بود. جوان‌ها این عکس را می‌دیدند و دست‌نوشته‌های نابی می‌نوشتند، این دست‌نوشته‌ها واقعاً آدم را متحول می‌کرد و چه چیزهای جالبی می‌نوشتند؛ این اثرات لطفی است که شهدا به جوان‌ها و ملت دارند.

وی در پاسخ به اینکه شما که اهل اصفهان هستید و در شهر شما جنگ نشده بود، چرا به جبهه‌های جنوب برای دفاع آمدید، گفت: در شهر خودم جنگ نشده بود، اما در کشور خودم جنگ شد. کشورم، دینم و ناموسم مهم هستند. وقتی دشمن به کشوری یا به شهری تجاوز می‌کند، نمی‌توانیم در خانه خود بنشینیم و بگوییم دشمن که هنوز به خانه ما نرسیده است؛ وقتی به محله ما آمد، مطمئناً خانه اول را که گرفت، خانه دوم، خانه ماست. پس اگر به همان خانه اول برای دفاع برویم، نمی‌گذاریم به خانه ما برسند. در شهر ما جنگ نبود، اما در کشور ما جنگ بود و برای حفظ انقلاب و دین خود، وظیفه شرعی داشتیم که باید می‌آمدیم و دفاع می‌کردیم.

captcha