کد خبر: 1391494
تاریخ انتشار : ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۲

زندگی حضرت زهرا(س)؛ جهادی که پایان نیافت

خبرنگاران افتخاری/ امیرمحسن سلطان‌احمدی: در یادداشت‌‌های پیش به بیعت گرفتن از امام علی(ع)، جایگاه حضرت علی(ع) بعد از رحلت پیامبر(ص)و بخشی از مسئولیت خطیر ام‌ابیها(س) پرداختیم. در این بخش به دیگر مسئولیت‌های حضرت زهرا(س) بعد از رحلت حضرت رسول(ص) اشاره می‌کنیم.

دوران مبارزه دختر پیامبر(ص) با مسئله فدک یا میراث پدر و عدم موفقیت ظاهری ایشان پایان نیافت. از این به بعد ایشان به همراهی شوهر بزرگوارش راه طولانی دیگری برای مقابله با وضع موجود در پیش گرفتند.

امیر‌المؤمنین علی(ع)، حضرت صدیقه(س) را بر مرکبی سوار کرده و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را به همراه برداشته و چندین شب به خانه‌ها یا مجالس انصار می‌رفت(95) و بر در هر خانه دختر پیامبر(ص) صاحب خانه را مخاطب قرار داده می‌فرمود: «ای گروه انصار خدا را و دختر پیامبرتان را یاری کنید، آن روز که با رسول خدا بیعت کردید، بیعت‌تان بر این بود که همانطور که از زن و فرزند خویش دفاع می‌کنید، از او و فرزندانش دفاع کنید.(96) اکنون به عهدی که با آن حضرت بسته‌اید، عمل کنید».

همت و شجاعت انصار با تفرقه شکست یافته بود، و در میان آنها رئیس قبیله یا رهبر دیگری نبود که آنها را به حرکت وادار کند و راهبری کند. در گذشته یک روز سعد‌بن‌معاذ سخن می‌گفت و با سخن او همه حرکت می‌کردند یا روز دیگر سعد‌بن‌عباده حرکت می‌کرد و همه به دنبال او به راه می‌افتادند؛ اما در این روز سعد‌بن‌معاذ شهید شده بود و سعد‌‌بن‌عباده خانه‌نشین و دیگر سران به حزب حاکم پیوسته و به دربار رفته بودند. بنابراین هیچ‌کس جوابی در خور نمی‌داد. تنها می‌گفتند: قد مضت بیعتنا لهذا الرجل(97)؛ دیگر گذشته و ما با این مرد بیعت کرده‌ایم، و نمی‌توانیم با او مخالفت کنیم.

همین سخنان در برخورد معاذ‌بن‌جبل اتفاق افتاد و او در میان اصحاب شهرت و عنوان داشت و آخرین کسی بود که دختر پیامبر(ص) به ملاقات او رفته بود. ایشان به معاذ فرمود: «من آمده‌ام از تو یاری بخواهم. تو در بیعت با رسول خدا(ص) پیمان بسته‌ای که وی و اهل بیت او را یاری کنی و همانطور که از خود و فرزندانت حراست می‌کنی و خطرات و سختی‌ها را از آنها دور می‌سازی، از او و فرزندانش نیز دفاع کرده و خطرات و سختی‌ها را از ایشان دور کنی. بدان ابوبکر فدک را به زور از من گرفته و وکیل مرا از آنجا اخراج کرده است».

معاذ گفت: آیا جز من کس دیگری حاضر به حمایت از شما شده است؟ دختر پیامبر(ص) پاسخ منفی داد. معاذ گفت: با یاری من تنها چه کار می‌توان انجام داد. دختر پیامبر(ص) در حالی که از منزل معاذ خارج می‌شد، به وی فرمود: «دیگر با تو سخن نخواهم گفت تا بر رسول خدا(ص) وارد شوم». در این هنگام فرزند معاذ‌بن‌جبل بر پدر وارد شد و سؤال کرد: چرا دختر پیامبر(ص) به سراغت آمده بود؟ گفت: آمده بود تا از من در برابر ابوبکر یاری بطلبد؛ چرا که فدک را از وی گرفته‌اند.

پسر معاذ گفت: به او چه پاسخی دادی؟ معاذ پاسخ داد: به او گفتم از دست من تنها چه کاری ساخته است؟ پسر معاذ گفت: پس از یاری او ابا کردی؟ پدر پاسخ داد: آری. پسر گفت: آن وقت ایشان به تو چه فرمود؟ معاذ در پاسخ گفت: فرمود دیگر با تو سخن نخواهم گفت تا بر پیامبر(ص) وارد شوم. پسر معاذ گفت: پس من نیز با تو سخن نمی‌گویم تا بر پیامبر(ص) وارد شوم.(98)

بعد از این دیگر نمی‌دانیم چه پیش آمده؛ اما می‌دانیم در همه‌ آنها دختر پیامبر(ص) می‌کوشید به همه‌ اشکال ممکن نشان دهد و اثبات کند که وضع موجود مشروع نیست و خدا و پیامبر(ص) از آن چه پیش آمده راضی نیستند و اسلام آن را امضاء نمی‌کند و مگر چیزی بیش از این هم ممکن بود.

آیا دختر پیامبر(ص) بیش از این وظیفه‌ای داشت؟ دختر پیامبر(ص) تنها بود و با این تنهایی - موقعی که مهاجر و انصار او را تنها گذارده بودند، یعنی در واقع مهاجران در برابر او و خاندان نبوت موضع گرفته و انصار نیز به تفرقه شکسته شده بودند ــ کاری در زمینه‌های اجتماعی از پیش نمی‌‌برد. نه میراث سیاسی پیامبر(ص) و نه میراث مالی او را نمی‌توانست باز پس گیرد.

عیادت از دختر پیامبر(ص)

مرحله‌ چهارم از مبارزه شکل دیگری داشت؛ چنانکه دیدیم دختر پیامبر(ص) در آخرین حرکت خویش دیگر به پای خود به در خانه‌های بزرگان شهر نمی‌رفت و این را ما به شروع یک بیماری تفسیر می‌کنیم. لذا ایشان بعد از این دیگر در صحنه‌های اجتماعی شرکت نکرد و اخبار و گزارشات از شدت بیماری و سپس بستری شدن آن حضرت حکایت دارند که تا چهل روز ادامه یافته است.(99)

این بیماری از کجا ناشی شده بود؟ آیا هجوم به خانه و آتشی که هجوم‌آورندگان به همراه داشتند رنجی به بار آورد و زخمی زده بود؟ که این بیماری از آن ناشی می‌شد؟ مأخذ رسمی مکتب خلافت به طور کامل سکوت کرده‌اند و آنچه ما می‌دانیم بر اساس مأخذ شیعی است و این مأخذ با اینکه به این سؤال جواب مثبت داده‌اند ولی متأسفانه تمام جوانب را روشن نمی‌کنند.

از این گذشته فقدان پدر برای دختر پیامبر(ص) مصیبتی بزرگ بود، و رنجی عظیم به دنبال داشت و روزهایی که ایشان بعد از پدر زندگی کرد، پژمرده و گریان و رنجور بود.(100) لذا این حادثه هم می‌توانست در از پای درآوردن ایشان سهمی بسزا داشته باشد. بنابراین در اینجا هم ما از همه‌ آنچه اتفاق افتاده خبر نداریم، اما می‌دانیم کسی که بیمار و بستری است، عیادت‌کنندگانی خواهد داشت.

سیره‌نویسان از چندین عیادت و چند جور عیادت‌کننده در مورد دختر پیامبر(ص) گزارش داده‌اند. دختر پیامبر(ص) نیز با این که از پای درآمده و بستری بود، از این عیادت‌ها نیز به عنوان حربه‌ای علیه وضع موجود استفاده کرد و در هر عیادت به یک شکل دولت خلفا را به محاکمه کشید.

شاید اولین‌بار حضرت ام‌سلمه(رضوان‌الله‌علیها) به عیادت دختر پیامبر(ص) رفت؛ البته او از دیگران جدا بود و پیوندی جداناشدنی با خاندان نبوت داشت. گزارش تاریخی می‌گوید: آنگاه که دختر پیامبر(ص) به بستر افتاد، بانوی بزرگوار ام‌سلمه به عیادت و دیدار ایشان رفت.

در این ملاقات ناگزیر سخنان زیادی رد و بدل شده است، اما تاریخ بیش از این گزارش نکرده است که ام‌سلمه به محضر دختر پیامبر(ص) عرضه داشت: ای دختر رسول خدا، شب را چگونه صبح کردید و حال شما چطور است؟ کلماتی که ام‌سلمه در جواب شنید از رنج و دردی بسیار خبر می‌داد. دختر پیامبر(ص) فرمود «در میان اندوه و سختی! غم و اندوه فقدان پیامبر(ص) و سختی ستمی که بر وصی و جانشینش رفته است! به خدا قسم، حرمت وصی پیامبر(ص) را زیر پای گذاردند، و مقام امامت و رهبری‌اش را، برخلاف قرآن و تفسیر آن، از دستش ربودند. دلیل کارشان کینه‌ای بود که از جنگ بدر و اُحد از او در دل پنهان داشتند».(101)

اسناد بیش از این در مورد عیادت ام‌سلمه گزارش نکرده‌اند و البته این مقدار هم برای نشان دادن مشکل آن روز عالم اسلام کافی است و کاری که دختر پیامبر(ص) می‌خواست انجام بدهد، انجام شده بود.

یک‌بار زنان مهاجر و انصار(102) یا زنان مسلمان مدینه(103) نزد دختر پیامبر(ص) جمع شدند تا از ایشان احوالی بپرسند و این عیادت آن زمانی بود که مریضی ایشان شدت یافته بود.
نویسنده بلاغات النساء می‌گوید: زنان مسلمان به نزد ایشان رفته بودند. ما این نقل را می‌آوریم؛
در هر صورت آنها از دختر پیامبر(ص) پرسش احوال کردند. آنها گفتند: دختر رسول خدا(ص) با این مریضی در چه حالی هستی؟ حضرت صدیقه(س) پاسخ احوالپرسی را نفرمود. اما از دردها و رنج‌های خود سخن گفت. در واقع ایشان علت مریضی خود را بازگو می‌کرد.

حضرت زهرا(س) فرمود «به خدای سوگند! دنیای شما را دوست نمی‌دارم و از مردان شما بیزارم. آنها را آزمودم، و از آنچه کردند رضایت ندارم. وای بر آنها. چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار گیرد و خلافت بر پایه‌ نبوت استوار مانَد. یعنی همان جا که محل فرود جبرئیل امین بود». و اینها چنانکه اشارت رفت، رنج‌های اصلی دختر پیامبر(ص) بود. رنج‌هایی که ابراز می‌شد تا نشان بدهد انحراف در کجاست و از کجا شروع شده است.

روزها می‌گذشت و مریضی دختر پیامبر(ص) شدت بیشتری می‌گرفت. گردانندگان امور دیگر تعلّل را به مصلحت ندیدند. شاید به این خاطر که برای مردم این همه بی‌اعتنایی قابل توجیه نبود.

جریان عیادت دو صحابی در تاریخ‌الخلفاء ابن‌قتیبه دینوری(ت.276) و دلائل الامامه طبری صغیروجود دارد؛ اما تفصیل دقیق‌تر در نقل صدوق(381 متوفی) در علل‌الشرایع آمده است. در نقل ابن‌قتیبه عمر پیشنهاد ملاقات و عیادت دختر پیامبر(ص) را به ابوبکر می‌دهد؛ اما در نقل صدوق از این پیشنهاد سخنی در میان نیست. عمر طبق نقل ابن‌قتیبه می‌گوید: ما فاطمه را نسبت به خودمان خشمناک کرده‌ایم، بیا با هم به عیادت او برویم (شاید بتوانیم وی را از خودمان راضی کنیم!؟)

بعد با هم به در منزل دختر پیامبر(ص) می‌روند و از ایشان اجازه‌ ملاقات می‌خواهند که جواب رد می‌شنوند. در نقل صدوق آنها نه یک‌بار بلکه بارها برای عیادت می‌آیند؛ اما راه نمی‌یابند.

به‌نظر ما نپذیرفتن ملاقات حاکمان به ویژه وقتی که بارها اتفاق بیفتد، به طور قطع در جامعه انعکاس می‌یابد و آثاری نامطلوب برای آنها به‌بار می‌آورد و این همان چیزی بود که دختر پیامبر(ص) می‌خواست، و این خود یک مرحله‌ دیگر از مراحل مقابله و مبارزه‌ دختر پیامبر(ص) با حاکمان آن روزگار بود.

اما بالاخره آنها با وساطت امیرالمؤمنین(ع) علی علیه‌السلام به محضر دختر پیامبر(ص) راه می‌یابند. آیا زور و تهدید به‌کار رفته بود یا فقط خواهش و تمنا بود؟ نمی‌دانیم!

بنا به نقل صدوق، امیر‌المؤمنین به دختر پیامبر(ص) فرمود: «اینها از من خواسته‌اند که از شما برایشان اجازه‌ ورود بگیرم». دختر پیامبر(ص) فرمود: «به خدای سوگند! به آنها اجازه نمی‌دهم و حتی یک کلمه هم با آنها سخن نخواهم گفت تا پدرم را ملاقات کرده و از آنچه آنها نسبت به من انجام داده‌اند، شکایت کنم»!

امیر(ع) فرمود: من ضامن شده‌ام که آنها به نزد تو بیایند! دختر پیامبر(ص) عرضه داشت: اگر ضامن شده‌ای خانه خانه‌ توست، من نیز به هیچ‌وجه با تو مخالفت نخواهم کرد. آن‌کس را که می‌خواهی و صلاح می‌دانی اجازه بده!

به این شکل یا هر صورت دیگری حاکمان به خانه‌ دختر پیامبر(ص)  راه یافتند. وقتی نزد دختر پیامبر(ص) نشستند، سلام گفتند، به اتفاق ناقلان دختر پیامبر(ص) سلام را جواب نگفت و حتی روی خویش را از آنان به سوی دیگری گردانید.

صدوق نقل می‌کند: آنها از جای برخاسته به مقابل روی دختر پیامبر(ص) رفتند، نمی‌دانیم این حادثه چند بار تکرار شد تا بالاخره ابوبکر چاره‌ای نیافت و به همان شکل با ایشان سخن گفت. در اینجا هم بین مأخذ اختلاف است.

ما نقل صدوق را می‌آوریم، ابوبکر گفت: ای دختر رسول‌خدا(ص) ما آمده‌ایم تا رضایت شما را به دست آوریم و خشم شما را نسبت به خود دور کنیم. از شما می‌خواهیم که ما را ببخشایی و از آنچه نسبت به شما کرده‌ایم درگذری! دختر پیامبر(ص) فرمود «من با شما سخن نخواهم گفت تا پدرم را دیدار کنم، و از رفتار شما دو نفر به ایشان شکایت کنم».

آنگاه رو به علی(ع) کرد و فرمود: من با آنها حتی یک کلمه هم سخن نخواهم گفت، تا اینکه از آنها چیزی را بپرسم که آن دو از رسول خدا (ص) شنیده‌اند. اگر در این مورد راست گفتند ، آن وقت تصمیم خواهم گرفت. آنگاه آنها را قسم داد و فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا از رسول خدا(ص) این سخن را نشنیده‌اید که «رضای فاطمه از رضای من است و خشم و غضب فاطمه از خشم و غضب من. هرکه او را دوست داشته باشد، مرا قطعا دوست داشته و هر که فاطمه را راضی کند، مرا راضی کرده و هرکه فاطمه را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است».

پاسخ دادند: چرا، ما این سخن را از رسول خدا شنیده‌ایم.               دختر پیامبر(ص) فرمود: من، خدا و ملائکه‌ او را شاهد می‌گیرم که شما دو تن من را به غضب آوردید و رضای خاطر مرا به جای نیاوردید. وقتی پیامبر(ص) را دیدار کنم، از شما نزد او شکایت خواهم کرد.

ابوبکر گفت: «من از غضب خدا و غضب تو-ای فاطمه- به خدا پناه می‌برم. آنگاه با صدای بلند گریه کرد، و دختر پیامبر(ص) فرمود: سوگند به خدا، در هر نمازی که بخوانم، تو را نفرین خواهم کرد». ابوبکر گریه‌کنان از محضر ایشان خارج شد.(104)

تاریخ تنها از یک درخواست عیادت دیگر گزارش کرده که آن‌هم به سرانجام نرسیده است، گویی بعد از آن حال دختر پیامبر(ص) چنان رو به وخامت رفته که حتی امکان عیادت هم وجود نداشته است. در آن روزها که زمان آن را به درستی نمی‌دانیم، عباس عموی پیامبر(ص) برای برادرزاده‌اش امام امیر‌المؤمنین(ع) پیغام فرستاد که برادرزاده، عمویت سلام می‌رساند و می‌گوید تنها خدا می‌داند که چه اندوهی از خبر بیماری دختر محبوب پیامبر(ص) بر دل من وارد شده، من فکر می‌کنم او در میان ما اولین کسی باشد که به پیامبر(ص) ملحق می‌شود.

اگر تو هم حال او را چنین می‌بینی، در صورتی که حادثه‌ای پیش آمد، مهاجران و انصار را جمع کن تا با شرکت در مراسم تشییع و نماز بر ایشان، شکوه دین را آشکار کنند. امام در جواب از عمو تشکر کرد، سپس از مظلومیت و حقوق از دست رفته‌ دختر پیامبر(ص) سخن گفت. در آخر فرمود: عمو از تو می‌خواهم که از این خواسته درگذری؛ زیرا فاطمه(س) به من وصیت کرده است که کارهای مربوط به مرگ او را مخفی بدارم(105).

این شروع مرحله پنجم از مبارزه‌ دختر پیامبر(ص) با دولت خلفاست. در جامعه آن روز از زمان رسول اکرم(ص) رسم بر این بود، آن کس که از مسلمانان از دنیا می‌رفت، به محضر ایشان می‌بردند و آن حضرت بر وی نماز می‌خواند و در تشییع و دفن وی شرکت می‌کرد.(106)

این رسم همچنان سال‌ها و شاید قرن‌ها در جامعه اسلامی ادامه داشت و تنها در صورتی به هم می‌خورد که متوفی در اثر نارضایتی شدیدی که از دستگاه حاکمه داشت وصیت می‌کرد حاکم شهر یا استاندار یا خلیفه را در مرگ او خبردار نسازند و دیگری بر وی نماز بخواند و این رسم از عصر دختر پیامبر(ص) بنا نهاده شد و بعدها عبد‌الله‌بن‌مسعود، معلم بزرگ قرآن، که با عثمان اختلاف پیدا کرده و مورد شتم و ضرب او و مأمورانش قرار گرفته بود، وصیت کرد که عثمان را در مرگ او خبر نکنند و عمار یاسر بر او نماز بخواند.(107)

بعد از مرگ عبدالله چیزی نگذشت که مقداد، صحابی بزرگ و مشهور، وفات یافت، و او هم وصیت کرد که عمار بر او نماز بخواند، و عثمان را از مرگ او مطلع نساختند؛ زیرا از عثمان خشمگین و ناراضی بود.(108)

در اینجا لازم است توقفی کنیم و قبل از اینکه وصیت‌نامه دختر پیامبر(ص) و حوادث بعد از آن را بازگوئیم، به یک جریانِ بسیار با اهمیتِ این دوران بپردازیم. گزارش تاریخی می‌گوید: دختر پیامبر(ص) بعد از مرگ پدر، در عزای ایشان گریه می‌کرد. این گریه روز و شب نمی‌شناخت، هم روز را پر کرده بود و هم شب را.

گزارش تاریخی ادامه می‌دهد: پیرمردان مدینه! جمع شده و نزد امیر‌المؤمنین(ع) آمدند و گفتند: ای ابوالحسن، فاطمه شب و روز گریه می‌کند. گریه‌ او آرامش شب و روز را از ما گرفته‌ است، ما آمده‌ایم تا به شما بگوئیم که شما از ایشان بخواهید یا شب گریه کند یا روز.

امام به خانه آمدند. دختر پیامبر(ص) که غرق عزا و گریه‌ خود بود، تا ایشان را مشاهده کرد، آرام شد. آن‌گاه امیر‌المؤمنین(ع) فرمود «دختر پیامبر(ص)، پیرمردان مدینه از من درخواست کردند که از شما بخواهم در فراق پدر، یا شب گریه کنید یا روز».

دختر پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «یا ابا‌الحسن، زندگی من زیاد به طول نخواهد انجامید و به زودی از میان این مردم خواهم رفت. لذا سوگند به خدا، نه شب آرام خواهم گرفت و نه روز؛ تا این‌که به پدرم، رسول خدا(ص)، ملحق شوم».

امام علی(ع) فرمود «دختر پیامبر اختیار با شماست، آن‌چه می‌خواهید عمل کنید.»(109)
ما این را هم شکل دیگری از مقابله‌ دختر پیامبر(ص) با وضع موجود می‌دانیم، و فکر می‌کنیم که درک و احساس همین تقابل، کسانی را به حضور امیر‌المؤمنین(ع) آورد تا از او بخواهند که این گریه‌ها تخفیف پیدا کند.

اما آن‌طور که گزارشات تاریخی می‌گوید امام ــ شاید به علت فشار جریانات بیرون از خانه – در نقطه‌ای بیرون از آبادی‌های اصلی شهر- یعنی در بقیع - برای ایشان سرپناهی ساختند که آن را «بیت‌الاحزان» یا «بیت‌الحزن» نامیدند.

دختر پیامبر(ص) هر روز صبح به همراه امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، به سوی بیت‌الاحزان در بقیع می‌رفتند و تا شب در آن مکان می‌گریستند. وقتی شب می‌شد، امیر‌المؤمنین(ع) به سراغ ایشان می‌رفتند و ایشان را به منزل می‌آوردند.(110)

*پی‌نوشت:

95- ابن قتیبه: الامامة و السیاسة 1/19، ابن‌ابی‌الحدید 2/47، قاموس‌الرجال 12/326-325
96- ابن‌هشام 1/443، انساب‌الاشراف 1/54-253، طبری 2/362، امتاع الاسماع /36-35 چ اول قاهره
97- ابن قتیبه: الامامة و السیاسة 1/19، جوهری: السقیفة و فدک /61، ابن‌ابی‌الحدید 6/13
98- الاختصاص /184 چ1413
99- روضة‌الواعظین /151، المناقب 3/362
100- ما زالت بعد أبیها معصّبة‌الرأس، ناحلة‌الجسم، منهدّة‌الرکن، باکیة‌العین، محترقة‌القلب (المناقب 3/362)
101- مناقب ابن‌شهر‌آشوب بنا به نقل بحارالانوار 43/157-156 و عوالم العلوم 2/829
102- به نقل جوهری در السقیفة و فدک /117، کشف‌الغمة 2/120-118
103- به نقل ابن‌طیفور /29 چ دار‌الحداثه
104- الامامة والسیاسة 1/19، علل الشرایع 1/187-186، دلائل الامامة /135، قاموس‌الرجال 12/328-327
105- امالی طوسی /156-155، بحارالانوار 43/210-209
106- در این زمینه به عنوان نمونه به داستان مرگ و دفن سعد‌‌بن‌‌معاذ و عبدالله ذو‌البجّادین در کتب سیره نگاه کنید. ابن‌هشام2/2-250 و 2/28-527
107- یعقوبی 2/147، انساب‌الاشراف 5/37، الکامل فی‌التاریخ 3/136، تاریخ‌الخمیس 2/268
108- یعقوبی 2/147، الکامل‌فی‌التاریخ 3/146
109- بحارالانوار 43/177
110- در مورد بیت‌الاحزان ر.ک. : وفاءالوفاء 3/918

 

captcha