عباس دینمحمدی، فرزند حجتالاسلام والمسلمین مرتضی دینمحمدی، امام جماعت مسجد موسیبنجعفر(ع) و نوه آیتالله شیخحسین زنجانیدینمحمدی بود. عباس در سال 1343 در تهران متولد شد.
جانی که بازگشت
عباس پس از تولد دچار بیماری سختی شد، به طوری که دکتر اعلام کرد که وی فوت کرده است، اما مادر عباس که آرام و قرار نداشت به درگاه خدا متوسل شد و نذر کرد تا اگر فرزندش به دنیا بازگردد، نام وی را عباس بگذارد. خداوند لطف کرد و عباس بهبود یافت.
حافظ قرآن
عباس در دوران کودکی بسیار بااخلاق، صبور، آرام، باهوش و بااستعداد بود. در زمان انقلاب با وجود اینکه سن و سال کمی داشت، اما بسیار فعال بود. عباس نزد پدر مشغول به مطالعات حوزوی بوده و قصد ادامه راه پدر و اجدادش را داشت. وی حافظ قرآن بود و در مسجد محل به آموزش قرآن و احکام شرعی میپرداخت.
فعالیت در حوزه فرهنگی
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در فعالیتهای فرهنگی مسجد و پایگاه بسیج به همراه شهید سعید قریشی مشارکت گستردهای داشت. عباس دارای ذوق هنری هم بود. عباس خطاط و هنرمند بوده و آثار بر جای مانده از وی، گویای عشق و هنرش به خداوند و ائمه اطهار(ع) است.
جنگ تحمیلی که آغاز شد، عباس هم راهی مسیری شد که از آیههای قرآن تلألو یافته بود. وی قبل از اعزام آخرش به جبهه از اهالی محل و دوستان و شاگردانش خداحافظی کرده و با بیان نحوه شهادت و نامگذاری خیابان به نام خودش راهی جبهه شد. شهید عباس دینمحمدی با رشادت در عملیات مسلمابن عقیل(ع) در منطقه سومار به عنوان آرپیجیزن حضور فعال و تأثیرگذاری داشت.
همرزمانش ماه مبارک رمضان سال 1362 را خوب به خاطر دارند. عباس بعد از خشوع و تضرع به درگاه خداوند از خدا خواست تا شهادتی مانند اربابش حضرت عباس(ع) را نصیبش گرداند.
شهید عباس دینمحمدی در عملیات والفجر 2 در منطقه حاجعمران پس از اقامه نماز صبح و درست در روز شهادت امام جعفر صادق(ع) در چهاردهمین روز از مردادماه 1362 بر اثر برخورد خمپاره به شهادت رسید. وی به آنچه همواره بدان میاندیشید و آرزو داشت رسید.
برگهایی از وصیتنامه شهید
«بسمه تعالی
وصیتنامه بنده عاصی خدا، عباس دینمحمدی
إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ(مناجات شعبانیه)
سوگند به وحدانیت الله، سوگند به رسالت خونبار محمد(ص)، سوگند به ولایت علی(ع) و فرزندانش و سوگند به اسلام و سوگند به ولایت فقیه و سوگند به قیام مؤمنین در جنگ با نفس و سوگند به عدالت و سوگند به معاد و سوگند به حکومت جهانی اسلام امام مهدی(عج)؛
منم بنده معصیتکار خدا که در روی خاک وصیت میکنم و خاک را شاهد میگیرم بر این وصیتم و خاک را وصیت میکنم، ای دنیا چه گویم از رفتارت، چقدر پرزرق و برقی، و چه ساده، امام علی(ع) و پیروانش تو را ترک گفتند و من نیز تو را ترک میکنم؛ چرا که این دنیا چه ستمها بر ما کرد و چقدر از پشت بر ما خنجر زد و ما را جذب فسادش کرد و من تو را ترک خواهم گفت.
هان ای دنیاپرستان اینجا جای گذر است، پس بکوشید برای خدا، نه برای دنیا. میدانم که در مرگم در اندوهی بسیار خواهید بود، ولی این است آخرین سخنان بنده؛ خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»؛ پس پدرم صبر را پیشه کن، ابراهیموار از قربانی کردن فرزندت به راه اسلام و قرآن دریغ نکن، پدرم دوست میدارم به قربانگاه بروی و به خدا بگویی: ای خدا امانتی بود که از جانبت فرستادی، این است استرداد امانت، امیدوارم مقبول درگاهت باشد.
و اما مادرم که چه شبها بیمار بودم، ولی سالها گذشت از شیره جانت میزدی و به فرزندت میسپردی، اما من قدر منزلت را نیافتم، زندگی کوتاه بود. مادر مرا ببخش، چگونه باشد زمانیکه خبر مرگم آید. مادر خدا صبر عطایت فرماید.
آخر این جنگ اسلام و کفر است و از ما کمک میخواهد و من تکلیف شرعی دارم که به جبهه بروم؛ مادر مرا ببخش، صبر پیشه کن که خدا با صابران است.
برادرانم مدتی که با شما بودم کوتاه بود، ولیکن پردرس، ولی من بهترین درس را از برادران شهیدم آموختم. دنیا پر از نیرنگ است؛ دنیا پراز فساد است و من از این دنیا میزنم تا به آخرت برسم. اگر اذیتی بوده به بزرگیتان ببخشید، شما را به خدا میسپارم در راه اسلام باشید برای خدا.
و اما خواهرانم، دوستتان میدارم، تقاضا دارم فرزندانی صالح به اسلام هدیه کنید. اجازه ندهید توطئهها شما را بگیرد، نماز جمعهها با عظمتش، با گرمای روی آسفالت و سرمای یخ آن را هرگز فراموش نکنید. خدا را، در نمازهایتان در دعاهایتان در نظر آورید، اگر ناراحتی بود بخاطر حضرت زهرا(س) و زینب کبری(س) ببخشید.
دوست دارم پس از مرگم زینبگونه عمل کنید که این مسلک صالحان است.
دوستانم، برادران بسیج، ای نمایندگان امام در سپاه، ایثارتان را دیدم و حرکت توحیدی شما را در قبال انقلاب اسلامی دیدم، شهدایتان، سعیدها و مجیدها و تمامی اینها گواهند، ولی دوستان و ای برادران، کاروان از اسلام حرکت کرده از قلب حرا و با فریاد «قولوا لا اله الا الله» به پیش رفت.
اینک این کاروان به روحالله و روحانیت سپرده شد. تا آن را به صاحبالزمان(عج) رسانند و ما همه از نسل این کاروان هستیم، باید بشتابیم مبادا از کاروان عقب بمانیم و یا گم شویم؛ چرا که خونها دادیم. با این کاروان برویم و آقا، امام زمان(عج) نظر دارد به شما، به حرکت شما، به وحدت شما پس مواظب باشید.
و ای امام، ای روحالله، ما امتی بودیم در بدبختی و ظلالت؛ دین مسخ شده بود، سکوت و سیاهی همه را فرا گرفته بود، ولی تو از قم قیام کردی، به ما گفتی «قم فانذر» به سخنت گوش فرا دادیم و بپا خواستیم؛ تو را دیدم، سمبل اسلام، اگر تو این چنینی پس امام زمان(عج) چیست؟ ای بزرگ اینک ما امت محمدیم(ص)، بفرمانت گوش فرا دادیم، ندایت را شنیدیم، با قدرتها جنگیدیم، ولی ای امت خدا، نکند مثل کوفه عمل کنید، پس امام را تنها نگذارید، نکند سخن ما به ناله تبدیل شود، پس هر چه گفت گوش فرا دهید، سخنانش حدیث است، کلماتش قرآن است که از حلقومش خارج میشود، سپس به آن عمل کنید، نماز را، نمازها را فراموش نکنید، خدا را، خدا را در اعمالتان در نظر آورید، بهشت زهرا(س) را فراموش نکنید، به شهدا و خانوادههایشان سر بزنید، دعاها، دعاهای شما سلاحهای ما را قوی کرده است و هدایت میکند. بچسبید به ریسمان الله و دنیای اسلام را نجات دهید.
امام را دعا کنید «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، حتی در کنار مهدی، خمینی را نگهدار»
ای دوستان و ای برادران، کاروانی از اسلام حرکت کرده و با فریاد «قولوا لا الا الله» به پیش میرود، بشتابیم مبادا از کاروان عقب بمانیم.»